اردوان کامکار استاد دانشگاه
معلم مانند پدر و مادر و در برخی موارد بیش از آنها در زندگی ما تاثیرگذار است. در این مجال، قصد این است تا دو خاطره درباره تأثیر معلمانم بیان کنم. یکی از این خاطرات مربوط به کسی نیست جز استاد «فریدون شهبازیان» که در تمام سالهای آموزش، مرا مدیون خود کرده است. هنوز که هنوز است لطفهای او را به یاد دارم و تا همیشه سپاسگزار او خواهم بود. خاطرهام مربوط به زمانی است که سن و سالم کم بود. آنقدر کم که شاید اگر اکنون اتفاق مشابهی برای من یا یک نوازنده جوان بیفتد، دیگر جواب او را هم ندهم. شهبازیان کارهای مرا با عشق و علاقه میشنید و حتی برای کمک کردن به من ویولن دست میگرفت. یادم هست آقای عسگری صدابردار استودیویی که در آن مشغول کار بودیم، به من میگفت: تا آنجا که من میدانم، شهبازیان 30سال است که ویولن به دست نگرفته است. حالا چطور به خاطر تو این کار را میکند؟ او آنقدر به من لطف داشت که وقتی میگفت «اردوان»! الان باید این کار را انجام دهی، با جان و دلم میدانستم باید همان کار را انجام دهم. معتقد بودم ممکن نیست استاد شهبازیان اشتباه کرده باشد. رفتار این مرد با من به گونهای بود که دلسوزیاش را کاملا درک میکردم. قبل از آشنایی با آقای شهبازیان، سابقه گمراه شدن در راه هنر توسط بعی از معلمها را داشتم. بعضی از معلمها به دلایل فراوان شاگردانشان را گمراه میکردند و میگفتند راه اصلی فلان است. شاگرد تازه بعد از 30سال میفهمید استاد به او آدرس اشتباهی داده است.
خاطره دیگرم مربوط به نظرات و کمکهای آقای دهنوی بعد از شنیدن آلبوم «دریا» است. آن موقع زیر نظر آقای دهنوی کار میکردم. وقتی آلبوم آماده شد آن را نزد استاد دهنوی بردم. او کارم را با صبر و حوصله شنید و بعد نکتهای گفت که تا سالها ذهنم را به خود مشغول کرد.
آقای دهنوی گفت: میتوانی کاری را که در گام «مینور» انجام دادهای در «سه گاه» هم انجام دهی؟ گفتم: تا به حال این کار را نکردهام. گفت: برو دنبالش. به خاطر اینکه او را راضی کنم یکسالی کار کردم. بعد دعوتش کردم تا به کنسرت بیاید و کارم را بشنود. زیر میدان آزادی سالنی بود که کنسرت ما آنجا برگزار شد. در خلال اجرا، در دستگاه «شور» مشغول تکنوازی شدم. کنسرت که تمام شد نزد ایشان رفتم و پرسیدم آیا توانستهام به نقطهای که شما گفتید نزدیک شوم؟ آقای دهنوی پاسخ مرا اینگونه داد: قالبهایی را که باید در این کار میشنیدم، شنیدم اما هنوز به آن پختگی که انتظارش را دارم نرسیدهای. همین جمله باعث شد سالها و سالها به سمت پختگی حرکت کنم. نمیدانم تا چه حد به این مرحله رسیدهام اما پند معلم باعث شد تا آنجا که میتوانستم تلاش کنم. سعی کردم کارهایم نو باشد. بدعت باشد، نه یک بازگشت تکراری به کاری که قدما سالها پیش از من انجامش دادهاند. اصلا و ابدا حرفم این نیست که هرکسی هر کاری میکند، حتما باید نو باشد. نه. اگر هرکس درباره کارش فکر کند و بگوید من میخواهم کاری نو انجام دهم، با دست خود به بیراهه رفته است بههرحال به زور نمیشود کاری نو انجام داد. باید نو باشی تا طرحی نو دراندازی!
خوشبختانه با همین رویکرد از دوران جوانی به فکر مرکزی بودم که بتوانم در آن هنرجویان موسیقی را به سمت رشد و بالندگی تشویق کنم. باید بگویم تاحدی این کار را انجام دادهام و شاگردان زیادی تربیت کردم. شاگردانی که هرکدام میتوانند حرفهای جدیدی داشته باشند. این بحث مثل درختی است که میوه داده است. باید منتظر باشید تا ببینید این جوانها، در آینده چه میکنند. جوانانی که هم باعث افتخار من میشوند، هم باعث افتخار خودشان. اگر از من بپرسید در امر تدریس چه کردهای؟ ادعایم این است، حداقل 800 نوازنده در سطح عالی تربیت کردم که برای من افتخاری بزرگ و فراموش ناشدنی است. افتخار از این بابت که چنین شاگردانی با این سطح از استعداد داشتهام و شانس با من یار بوده که توانستهام با آنها کار کنم. گاهیاوقات از استعداد و مهارت آنها هراس به دلم میافتد. بارها با خودم گفتهام: اینها دیگر چه اعجوبههایی هستند؟! با این حال باید بپذیریم این جوانها کار سختی در پیش دارند. آن موقع که من نوازندگی را آغاز کردم، کسی نبود که با او رقابت کنم. امروز با وجود این همه استعداد، کار سخت است. گاهی از دیدههایتان تعجب میکنید؛ دختر 16 سالهای را میبینید که چقدر زیبا ساز میزند. آن وقت این سوال برایتان پیش میآید چطور میشود در 16 سالگی تا این حد پخته عمل کرد؟ باید از این جوانها استفاده شود...