امین فرجپور| مهتاب جدیدترین اثر داستانی اسماعیل کاداره است. نویسنده سرشناس آلبانیایی؛ خالق آثاری چون مرثیه بر کوزوو، ژنرال ارتش مرده، آوریل شکسته، رویدادهای شهر سنگی، کنسرت در پایان زمستان و عقاب که با مهتاب یک بار دیگر به آلبانی و سیاستهای انور خوجه پرداخته است. کاداره که بسان هر هنرمند مسئول دیگری بعد از نگارش آثار مسئول ضد دیکتاتوری، در اوایل سالهای ۱۹۹۰ در پی فشارهای رژیم کمونیستی انور خوجه آلبانی را ترک و به فرانسه پناهنده شد، در مهتاب داستان دیگری که در آلبانی و در دوران حکومت کمونیستی انور خوجه میگذرد، روایت کرده و نشان میدهد وقتی دختری جوان در شبی مهتابی از مردی جوان سوالی میپرسد، چه تبعاتی را ممکن است دچارش شود! در مهتاب میبینیم که در آلبانی دوران حکومت کمونیستی انور خوجه، دختری جوان به نام ماریان در شبی مهتابی از مردی جوان سوالی میپرسد. چندی بعد که مرد نامزد میکند، همین سوال ساده منجر به برانگیختهشدن سوءظنها و حتی برپایی دادگاههایی میشود که به وفور در جوامع استبدادزده دیده میشود؛ ماریان زیر بار تهمت و افترا به دفاع از خودش برمیخیزد...
درباره این نویسنده بزرگ و آزادیخواه متعهد باید گفت که اسماعیل کاداره نویسندهای است برخاسته از دل استبداد. کاداره با تمام محدودیتهای دوران حکومت انور خوجه با چنان ظرافت و زیبایی منحصربهفردی قلم زده است که نظیرش در طی تاریخ ادبیات به ندرت یافت میشود. بزرگترین ویژگی آثار او استفاده از تلمیح و استعاره بهعنوان ابزار اصلی کارش است و همین ویژگی نوشتههای او را در طی تاریخ همواره زنده نگه میدارد. شخصیتهای داستانهای کاداره با مشکلات اجتماعی دستوپنجه نرم میکنند و تبدیل به اسطورههایی فراموشنشدنی در دل تاریخ کتابخوانی مخاطبان خود میشوند. نخستین رمان اسماعیل کاداره با نام ژنرال ارتش مرده در سال ۱۹۶۱ منتشر شد و پس از آن حدود ۲۰ رمان و چند کتاب شعر به چاپ رسانده است. درواقع بعد از ژنرال ارتش مرده، کاداره هیولا، هرم، کاخ رویاها، زمستان سخت، روح، رویدادهای شهر سنگی، آوریل شکسته، چه کسی درونتین را بازآورد؟ و کنسرت در زمستان را منتشر کرد که تقریبا همگی نشانگر عکسالعملهای این نویسنده به اوضاع سیاسی آلبانی زیر سایه انور خوجه دیکتاتور هستند. اسماعیل کاداره با رمانهای حیرتانگیزش وقایعنامهای هراسناک از آلبانی کمونیستی انور خوجه ترسیم میکند؛ کشوری که دیکتاتوری، سرکوب، شکنجه، سانسور، تفتیش و جاسوسی امان روشنفکرانش را بریده و بیشترشان را به سودای مهاجرت به آن سوی پرده آهنین کمونیسم انداخته بود... رمان مهتاب نیز مانند دیگر آثار این نویسنده مملو از استعاره، تلمیح، روایت خودکامگی و ظلم و تملق و... است. پیش از این ژنرال ارتش مرده، زمستان سخت، عقاب، کنسرت در پایان زمستان و... از این نویسنده به فارسی ترجمه شده بود. مهتاب نوشته اسماعیل کاداره با ترجمه محمود گودرزی در ۸۶ صفحه از سوی نشر چترنگ و با قیمت ۱۰هزار تومان روانه بازار شده است.
اسماعیل کاداره نویسندهای است که راه صدساله شهرت و افتخار را یکشبه طی کرده است. وقتی در زمستان ١٩٧٠ رمان درخشان ژنرال ارتش مرده، 9سال بعد از انتشار اولیه در آلبانی که با توطئه سکوت روبهرو شده بود، به دنیا عرضه شد، انگار به یکباره چشم جهانیان به نویسندهای باز شد که تا دیروز در گمنامی محض میزیست. کاداره با آن رمان به ناگهان بدل شد به قهرمان جدید دنیای ادبیات و شگفت که با سرعت تمام در دنیای سینما نیز نامی برای خود یافت. ژنرال ارتش مرده، داستان یک ژنرال ایتالیایی را روایت میکرد که سالها بعد از جنگ دوم جهانی به آلبانی برمیگشت تا اجساد سربازان ایتالیایی را که در آن کشور کشته شده بودند به ایتالیا بازگرداند. این داستان حیرتانگیز علاوهبر اینکه توجه و حیرت ادیبان پاریسنشین را به خود جلب کرد و کاداره را بهعنوان نویسندهای اصیل شناساند، چشم دو کارگردان بزرگ را نیز گرفت. برتران تاورنیه فیلم زندگی و دیگر هیچ را براساس آن ساخت و سینماگری دیگر فیلمی دیگر را که در این دومی میشل پیکولی محبوب بازی کرده بود...
محمود گودرزی در مقدمه رمان مهتاب مینویسد: خوانندگان پیگیر ادبیات بیشک با زندگی اسماعیل کاداره آشنا هستند و میدانند که در چه شرایط دشوار و با چه محدودیتهایی در دوره حکومت کمونیستی انور خوجه قلم زده و کتاب نوشته است؛ در دورهای که به گفته کاداره کسی نمیتوانست به دیگری تلفن کند و جز احوالپرسی چیزی بگوید، چون میدانست که تماسها بلااستثنا شنود میشوند. شاید به همین دلیل رمانهای او آکنده از استعاره و تلمیح است: تمثیلهایی که عناصر و شخصیتهای اسطورهایشان با مشکلات اجتماعی امروزی دستوپنجه نرممیکنند، با آدمهایی که نظامی خودکامه مسخشان کرده، دورویی و ریاکاری را در وجودشان پرورانده و سپس آنها را به جان هم انداخته است. تملق بالادست و اجحاف در حق زیردست، دروغگویی برای حفظ خود و سقوط نکردن، تهمت و افترا به دیگران برای پایین کشیدنشان؛ اینها ویژگیهای شخصیتهایی است که در رمانهای کاداره میبینیم: رمانهایی که با جملات بلند و تودرتو به سبکی کاملا خاص و منحصربهفرد روایت شدهاند. رمان کوتاه مهتاب اثری است با چنین ویژگیهایی.
در پشت جلد کتاب مهتاب آمده: همهچیز با سوالی ساده شروع میشود که دختری جوان به نام ماریان در شبی مهتابی از مردی جوان میکند: حقیقت دارد که عشق در مردان، احساسی قویتر است؟ همین پرسش بیغرض و بیآلایش سوءظنها و تحقیقها و حتی دادگاههایی را در پی دارد که معمولا در جوامع استبدادزده میبینم.
قسمتی از متن کتاب را با هم میخوانیم: ابتدا متوجه چیزی نشدیم و رویهمرفته برایمان مسألهای طبیعی بود. جشن شبانه سازماندهیشده به مناسبت اهدای جایزه شور سوسیالیستی به موسسه یک روز بعد از سالگرد تولد سزار برگزار شد و هنوز از حالوهوای آن خارج نشده بودیم. درست در این جشن بهیادماندنی بود که لادکروی، کمی قبل از نیمهشب برخاسته و در میان بهت و تعجب دیگران اعلام کرده بود که به بیمارستان میرود تا عکس مغزش را بگیرد. به سختی توانسته بودیم نگهش داریم و نهایتا متقاعدش کنیم که کمی دراز بکشد، بعد روی نیمکتی نشسته و پس از یک ربع بلند شده بود تا اینبار علیه اداره آب نامه بنویسد. هرگز موفق نشدیم انگیزهاش را کشف کنیم، حتی انگیزهای دور از ذهن و غیرمستقیم که توانست باشد وادارش کند بهعکس مغز و امور آب بیندیشد. سزار که کمتر از دیگران مشروب خورده و هوشیاریاش را نسبتا حفظ کرده بود، نتیجه گرفته بود که هرچه هست به ضمیر ناخودآگاهش مربوط میشود. اما صبح روز بعد گویی که بخواهد تعادلی ایجاد کند، درحالیکه همه بهرغم سرهای سنگین و چشمان پفکردهمان بیدار شده و بههرحال هوشیار بودیم، سزار مست و پاتیل بود، انگار که تمام شب در خواب به نوشیدنش ادامه داده باشد. پس از ابراز چند عقیده عجیب درباره خروپف، حرفهایی بیسروته زده بود که اغلبشان مربوط میشد به لادکروی، سپس دوباره دراز کشیده و عاقبت با ذهنی کاملا هوشیار از خواب برخاسته بود. بدون پرداختن به جزییات، باید اعتراف کنیم که در میهمانی موسسه همه تا حدی مست بودیم، بهطوری که متوجه اولین علایم بدخواهی دیگران نسبت به ماریان نشدیم. در حقیقت هیچ اتفاق خاص و چشمگیری نیفتاد که حرکت یا رفتاری خصمانه نسبت به او تعبیر شود. ماریان با لباسی زیبا و با همان مدل موی همیشگی وارد شده و هیچ نشانی از بدخلقی یا اضطراب بروز نداده بود و حتی در آغاز لبخند به لب ظاهر شده بود، هرچند که در ادامه، پس از اینکه نوعی سردی نسبت به خود احساس کرده بود، کمی قیافه گرفته و بعد خودش را در پوششی از غم و اندوه پیچانده بود. به نظر میرسید این دقیقا همان چیزی بود که مخالفانش انتظار داشتند، زیرا با دیدن اولین نشانه دلخوری در خطوط چهرهاش ناگهان نشاطی در وجودشان جوشیدن گرفت، گویی که بخواهند تمایز میان شادی خود و غصه او را برجستهتر کنند.
کاداره درباره رمان ژنرال ارتش مرده گفته: کمونیسم انور خوجه در آلبانی حتی آن معدود نقاط مثبت کمونیسم جهانی را هم نداشت. انور خوجه انزوا را میپسندید و هرگونه گفتوگو و ارتباط برقرارکردن از نظر او گناه بود. شاید ندانید اما او حتی شوروی را هم به نزدیکی به غرب متهم میکرد. به دلیل این دیدگاهها بود که منتقدان حکومتی به خاطر اینکه من چرا ژنرال ایتالیایی را در این رمان منصفانه تصویر کرده و او را زیر فحش و توهین نبردهام، مرا ملامت کرده و به لیبرالیسم و جهان وطنی متهم کردند. بعد هم که هیولا نوشته شد. هیولا داستان شهری را میگفت که یک روز اسب تروا درحالیکه اولیس، ایلیاد و دیگر کاراکترهای تراژدیهای باستان در آن پنهان شدهاند، به آن شهر میرسد. شخصیتهای داخل اسب هر لحظه در انتظار سقوط شهر هستند، اما در رمان این اتفاق رخ نمیدهد و اسب تا ابد همانجا میماند. این اسب به توهمی ٣هزار ساله برای مردم شهر بدل میشود. مدام صحبت از تهاجم قریبالوقوع نیروهای پنهان در اسب است. یکجورهایی توهم توطئه که در حکومتهای استبدادی اپیدمی است، درواقع نظامهای استبدادی برای توجیه سرکوب رسمیشان نیاز به توهم تهدید خارجی دارند، یعنی حکومت با ترساندن مردم از تهاجم خارجی به سرکوبش مشروعیت میبخشد. اگر تهدید خارجی نباشد که نمیتوان مخالفان را به بهانه ارتباط با دشمن زندانی و شکنجه کرد. حکومت آلبانی هم این نکته را فهمید و هیولا را توقیف کرد...
درباره رمان زمستان سخت که حملهای بود به تجدیدنظرطلبی که نتیجه محتومش میشود حمایت از انور خوجه؛ نیز کاداره میگوید: من از سال ٦٧ تا ٧٠ زیر نظر شخص خوجه بودم. بدشانسی ما این بود که جناب دیکتاتور خودش را شاعر و نویسنده میدانست و میخواست خود را دوست نویسندگان بنمایاند. من هم بههرحال مشهورترین نویسنده آلبانی بودم و بنابراین توجهش بهم جلب شده بود. در آن شرایط پافشاری روی باورهایم میتوانست مرگم را رقم بزند. سکوت مطلق و کارنکردن هم مرگ ادبی بود و تفاوت چندانی با مرگ جسمی نداشت. چنین شد که تصمیم گرفتم راه سوم را انتخاب کنم و با حمایت صوری از انور خوجه در اختلافاتی که میان آلبانی با چین پیش آمده بود، تغییری بزرگ در حد جدایی آلبانی از چین را تسریع کنم. شاید بشود گفت حرکتی دنکیشوتوار بود. اما وقتی این موضوع را در کنار این واقعیت قرار میدهیم که رژیمهای استبدادی نویسندگان مخالف را به سهولت از سر راه برمیدارند (مثل آنا اخماتوا، مندلشتام یا حتی بوریس پاسترناک که فقط مجاز به ترجمه شکسپیر بود) معلوم میشود در هدفم موفق شدم...