عرفان بهارلو| دخترم، زمینِ خوب رویایی است که ما در اتحادها و اجتماعاتمان تخیلش میکنیم، اما هرکدام خارج از جمعیتهای انسانی و در زندگیهای خصوصیمان در مسیری خلاف آن قدم برمیداریم. در جمع از عشق ترانه میخوانیم ولی در خلوت کودکان را آزار میدهیم، در حضور دیگران از خدا حرف میزنیم ولی در اذهانمان با شیطان خلوت میکنیم. ما درونمان با ضد هر چیزی که دربارهاش در اجتماع حرف میزنیم، زندگی میکنیم. ما تسلای روان رنجور خودمان را در کلمات میجوییم. با نفرت درباره گناهانی که از تجسمشان لذت میبریم، حرف میزنیم. اگر با صدای بلند از دروغ مینالیم، دروغهای بزرگی درونمان هست، اگر با دیگران بلندبلند میخندیم، غمی بزرگ ما را میآزارد.
کودکِ من، زمین پر است از انسانهایی که برای فهمیدن حقیقتشان باید به چیزی که نمیگویند، خوب گوش داد. روان آدمها آکنده از تضادهایی است که نمیتوانند تحملشان کنند. تضادهایی که آرامش را از آنها سلب میکنند، که دنیا را برایشان تحملناپذیر کردهاند. تضادهایی که از لحظه تولد توسط اطرافیان و اجتماع به انسان تحمیل میشوند. درست است که اجتماع چیزی جز مجموعهای از تکتک آدمها نیست، ولی گاهی تبدیل به موجودی ویرانگر میشود که آدمها را زیر پاهایش خُرد میکند. نتیجه ترس از اجتماعداشتن دو چهره متفاوت است، یکی برای خودمان، یکی برای دیگران.
کودکِ من، هیچوقت زندگیکردن با تضادها را یاد نگیر. هر قدر چهره درونت را به چیزی که در اجتماع به نمایش میگذاری، نزدیکتر کنی، آرامش بیشتری خواهی داشت. میدانم این کار شدنی نیست، ولی دنیا پر از انسانهایی است که حاصل یک عمر زندگیشان فقط آرزوهای محال بوده است.