| سیدجواد قضایی|بار اول که دیدمش ازم پرسید دوستم داری؟ خیلی وقت بود فکر ازدواج امان نمیداد و خواب و خوراک نداشتم. گفتم معلومه! خیلی زیاد. گفت: پس واسم گل بخر. ته جیبم هزار تومان پول داشتم گفتم: شما خودت گل هستی گل میخوای چیکار. لبخند بزرگی زد، نفس راحتی کشیدم و خیال کردم موانع را از سر راهم برداشتم که گفت: راست میگی گل به درد نمیخوره به جاش برام لباس بخر. عاشقانه گفتم: تو هر چی بپوشی فرقی نمیکنه، زیبایی تو ذاتیه! جیغ کوتاهی کشید، مشعوف شد و گفت: چقدر جنتلمن! راست میگی ماشین داشته باشم بهتره! دست زدم به هزار تومانی توی جیبم و گفتم: ماشین که بدون خونه به درد نمیخوره. دختری منطقی بود و قبول کرد دفعه بعد که میروم ببینمش برایش منزل تهیه کنم. چند ماه بعد در حالی که زیر صد تا قسط وام داشتم جان میدادم سند خانهای را که برایش خریده بودم، دادم دستش و گفتم: دوستت دارم. سند را گرفت و گفت: دروغ میگی! واسم گل نخریدی! و زد به چاک!