امین فرجپور| سالهای سال است که در توصیف بازار کتاب در این مرز و بوم از تعابیری چون بازار کساد، بازار مرده و ترکیبهایی شبیه این استفاده میشود. تعابیری نهچندان اغراقشده؛ که در شرایطی که چاپ کتاب با تیراژهای پانصد یا هفتصد نسخه اتفاقی عادی در صنعت نشر ایران است، حتی واژههایی چون کساد و بیرونق هم در توصیف حال و هوای این بازار بیش از حد خوشبینانه جلوه میکند. سالهاست وقتی سخن از یک کتاب پرفروش در بازار کتاب ایران به میان میآید، میتوانی مطمئن باشی که این کتاب پرفروش با تیراژی در حدود ده- پانزدههزار نسخه به این جایگاه دست پیدا کرده است؛ بگذریم از کتابهایی چون دا و دختر شینا و دیگر کتابها و کتابسازیهای ارگانهای دولتی و نیمهدولتی که با فروشهای سازمانی تضمینشدهشان آمارهایی بسیاربسیار بالاتر را هدف گرفتهاند. از این فروشهای کاذب و حبابهای تیراژ اگر بگذریم، اما تیراژ ده - پانزدههزار نسخهای پرفروشترین رمانهای سال برای کشوری که جمعیتش هشتادمیلیون را نیز رد کرده است، فاجعهبار است.
نه به رمان ایرانی؟!
در این بین، نکته مهمی که بهخصوص در سالهای اخیر به چشم میخورد، فروش – حتی - ناامیدکنندهتر کتابهای ایرانی است. بهعبارت بهتر، در شرایطی که بهترین و پرفروشترین کتابهای منتشرشده در بازار کتاب ایران به زحمت میتوانند در مجموع چاپهایشان تیراژی بالاتر از ده - پانزده یا بیستهزار نسخه داشته باشند، این نکته که اغلب این کتابهای پرتیراژتر، آثار نویسندگان خارجی هستند که ایستاده بر باد موفقیتهای جهانی کتابها و شهرت نویسندگانشان، خواننده ایرانی را وادار به دست به جیب شدن و خرید کتاب میکنند، حکایت غمانگیز و حسرتزایی را شکل میدهد. حسرت سالها پیش؛ سالهایی که نویسنده ایرانی هم ارج و قربی داشت. سالهایی که احمد محمود و هوشنگ گلشیری پابهپای بزرگان دنیای قلم، حداقل در آب و خاک خودشان میفروختند. سالهایی که کتاب ثقیلی چون کلیدر را دوستداران محمود دولتآبادی پرفروش میکردند. سالهایی که کارهای جدید اسماعیل فصیح و بهرام صادقی؛ آثار جلال آلاحمد و رضا براهنی؛ سیمین دانشور، علیاشرف درویشیان و دکتر ساعدی دوستداران این نویسندهها را میتوانستند به کتابفروشیها بکشند. این حسرت زمانی طعنهآمیزتر میشود که میبینیم ر. اعتمادیها، پرویز قاضی سعیدها، امیر عشیریها و حتی فهیمه رحیمیهای امروز هم فروش قابل قبولی ندارند. یعنی که خواننده ایرانی از نویسنده ایرانی قهر است و این بسیاربسیار ناراحتکننده جلوه میکند.
یک اتفاق ساده
اما اینکه آیا فروش بهتر آثار ترجمهشده در قیاس با آثار نویسندگان ایرانی اتفاق بدی است یا نه؛ آسیبرسان است یا نه؛ میتواند به انقراض ادبیات داستانی جدی این مرز و بوم بینجامد یا نه و مسائلی از این دست، بارها و بارها دستمایه حرف و بحث و سخن نویسندگان و منتقدان قرار گرفته و هیچگاه هم به نتیجهای درخور ختم نشده است. برخی اعتقاد دارند که فروش بیشتر آثار ترجمهشده در قیاس با آثار ایرانی نتیجه طبیعی روند ترجمه آثار است. در حقیقت این گروه بر این باورند که از اینرو که ناشر و مترجم بعد از غوطهخوردن در بیشمار اثر جدید منتشر شده شماری از بهترین آثار را برای ترجمه انتخاب میکنند و بنابراین طبیعی است که آن آثار به دلیل بهرهمندی از روایت جذابتر و سر و شکل حرفهایتر بیشتر از کتابهای ایرانی مورد استقبال قرار بگیرند، نمیشود فروش بالاتر آثار خارجی را دارای تبعات منفی دانست. یکی از کسانی که به این باور معتقد است، راضیه تجار نویسنده کتابهایی چون سفر به ریشهها، نرگسها و بانوی رنگینکمان است که با بیان اینکه «استقبال از آثار خارجی اشکالی ندارد» میگوید: اینکه بگوییم نباید کتاب خارجی خواند کاملا مردود است. تنوع و عمیق طرح کردن مسائل، پرداخت جدیتر و آشنایی با فضاهای جدید ازجمله دلایلی است که خواننده ایرانی را شایق میکند به آثار غربی توجه بیشتری نشان دهد.باور راضیه تجار مبنی بر اینکه استقبال از آثار غربی اتفاق بدی نیست؛ به اعتقاد میترا الیاتی نویسنده کتابهایی چون کافه پری دریایی و شمعدانیها نیز صادق است. این نویسنده با بیان اینکه «هراسی به دلمان راه ندهیم از انتشار کتابهای گوناگون ادبی در حوزه ترجمه به تصور اینکه ممکن است جای کتابهای تألیفی ما را در ویترین کتابفروشیها تنگ کنند» در یادداشتی مینویسد: یادمان نرود از طریق ترجمه آثار نویسندگان تأثیرگذاری چون کافکا، آلبر کامو، سارتر، داستایوسکی، تولستوی، چخوف، بورخس، همینگوی و بسیاری از بزرگان دیگر با ادبیات جهان آشنا شدیم. ادبیات پیشرو ایران پس از مشروطه هم، به واسطه ترجمه و تحتتأثیر مکاتب ادبی غرب، از نظر ژانری، شکل امروزیاش را گرفت. در اینصورت نباید نقش کلیدی مترجم و ترجمه را کماهمیت دانست یا نادیده گرفت.
آیا غربیها بهترند؟
حسین یعقوبی نیز در مورد استقبال بیشتر از آثار خارجی دلایلی نظیر اشتهار بیشتر آثار موفق خارجی، سانسور، تنوع بیشتر آثار خارجی و شباهت آثار ایرانی به همدیگر را عنوان میکند: وقتی اثری با موفقیت جهانی روبهرو میشود، مخاطب بیشتر مشتاق است آن را بخواند. معمولا اثر یک نویسنده ایرانی گمنام یا حتی سرشناس در جغرافیای ایران محدود میشود و شهرت بینالمللی پیدا نمیکند. مسأله دیگر سانسور است؛ مخاطب ایرانی فرض را بر این میگذارد که نویسنده خارجی خودسانسوری نمیکند و اگر اثرش دچار جرح و تعدیل شود، دیگر کار اداره ممیزی ارشاد است اما نویسندههای ایرانی خودسانسوری بیشتری دارند.
در این زمینه میشود به حرف نویسندگان و مترجمان دیگر نیز استناد کرد؛ مثلا ارسلان فصیحی مترجم شماری از آثار پرفروش سالهای اخیر ضمن اشاره به اینکه «اثر ایرانی که مخاطبان بخوانند وجود ندارد. یعنی نویسندههای مشهور به دلیل وضعیتی که دارند، نمینویسند و نویسندههای تازهکار هم شناختهشده نیستند و کتابهایی که منتشر میشود، نمیتواند نیاز مخاطبان را پاسخ دهد» دلایل مورد استقبال قرار گرفتن آثار خارجی را تحلیل میکند. مریم مفتاحی، مترجم آثار جوجو مویز نیز نبود نوآوری و وجود تقلید در کار نویسندههای ایرانی را از عوامل استقبال مخاطبان از آثار ترجمه میداند: ادبیات غرب از پشتوانه قرنها رمانخوانی و رماننویسی برخوردار است؛ درواقع غربیها ادبیات داستانی غنیای دارند و نویسنده خارجی با دیدگاه و دانش وسیعیای که دارد، رمانهایش را مینویسد. نویسندههای غربی دنیای بزرگی دارند و در کتابهایشان از دیدگاههای فلسفی، روانشناسی و تاریخ بهره میبرند و در هر ژانری که مینویسند، حرفهای تازه و ناگفتههای زیادی را بیان میکنند. ما کتابهای منتخب کشورهای دیگر را برای ترجمه انتخاب میکنیم، بنابراین کتابهایی هستند که حرف برای گفتن دارند و دنیای جدیدی را کشف میکنند و زمانی که ترجمه میشوند توجه مخاطبان را جلب میکنند.امیرحسین خورشیدفر، نویسنده کتابهایی چون تهرانیها، اما نگاهی متفاوت به این قضیه دارد: اولا باید پرسید مگر از آثار ترجمه استقبال شده است؟ تیراژ کتاب کمتر از ۱۰سال قبل است. اینکه چند رمان نویسنده برنده نوبل یا نویسنده/ استارهایی مثل موراکامی و یوسا ۱۰هزار نسخه فروش رفته، به نظر شما استقبال است؟ یعنی میپرسید چرا آثار 12-10 نویسنده بزرگ جهان بیشتر از آثار نویسندههای امروز ایران خوانده میشود؟ اینکه عادیترین وضع ممکن است. ضمنا در جهان وقتی صحبت از ادبیات و هنر ایران پیش بیاید حتما اولین مولفه آن را نوشتن در سایه سانسور ذکر میکنند. ابعاد سانسور برای کسی که مینویسد، بسیاربسیار گستردهتر از چیزی است که بر یک اثر ترجمه اعمال میشود و این را نمیتوان نادیده گرفت.
بیماری ترجمه!
در این بین اما عدهای هستند که استقبال از آثار غربی و بهطورکلی خارجی را برای ادبیات ایران در حکم نوعی بیماری میدانند. یکی از این افراد ناتاشا امیری است که میگوید: استقبال از آثار ترجمه یک بیماری مزمن است؛ این موضوع از گذشته وجود داشته است، البته مخاطبان هم تا حدی حق دارند. ممکن است کتابی که ترجمه میشود مطابق سلایق ما نباشد، اما حداقل دلیل دیدهشدن آثار ترجمه این است که در کشور خودشان مطرح شده و مخاطبان زیادی آنها را خواندهاند. نویسنده با من به جهنم بیا و هولا هولا در این مورد بیشتر توضیح میدهد: دلیل استقبال از کتابهای ترجمه این است که معمولا کتابهایی ترجمه میشوند که در کشور خودشان مطرح شدهاند و جوایزی مانند پولیتزر و نوبل را برده و مخاطب جهانی داشتهاند. مخاطبان ایرانی ممکن است از کتاب خوششان نیاید و کتاب مطابق سلیقهشان نباشد اما فکر میکنند کتابهای ترجمه ارزش یکبار خواندن را دارند. در ایران کتابهایی که از طریق گرفتن جایزه مطرح شدهاند، مخاطبان عام پیدا نکرده و مخاطبان به جوایز بدبین شدهاند. از طرف دیگر، مترجمان سراغ نویسندهها و کتابهای گمنام نمیروند در نتیجه میتوان گفت کتابهای ترجمه مخاطبان بیشتری پیدا میکنند. درباره فیلم هم همینطور است. معمولا مخاطبان فیلمهایی را نگاه میکنند که جایزه اسکار یا کن برده باشند یا حداقل یک نویسنده مطرح داشته باشند و هر فیلمی را نگاه نمیکنند.محمد حسینی، نویسنده با نگاهی انتقادی به این جریان مینگرد: کتابهای ترجمه ویترین محدود عرضه کتاب را اشغال میکنند و هر روز جا برای ادبیات فارسی کوچک و کوچکتر میشود.محمدرضا یوسفی، نویسنده ادبیات کودک و نوجوان نیز نگاهی منفی به آثار غربی دارد: زمانی که نشر به سوداگری تبدیل میشود، این اتفاق طبیعی است. تولید آثار ترجمه از آثار تألیفی فراوانتر است، زیرا تولید آنها راحتتر است و در یک هفته انجام میشود. در ایران به دلیل اینکه رایت پرداخت نمیشود، ناشران به راحتی ترجمه چاپ میکنند، به همین دلیل از برخی کتابها ۲۰ ترجمه در بازار وجود دارد زیرا رایتشان در اختیار کسی نیست و سود بسیاری برای ناشران دارد.
قیاس با بهترینها؟!
مژده دقیقی، مترجم میکوشد در این میان نگاهی منصفانه به هر دو سوی این جریان داشته باشد. دقیقی ضمن اشاره به اینکه «مقایسه استقبال از آثار ترجمه در مقابل آثار ایرانی دور از انصاف است زیرا مترجمان معمولا بهترین آثار ادبیات جهان را برای ترجمه انتخاب میکنند» میگوید: آثار ترجمهشده با همه آثاری که در ایران منتشر میشود، قابل مقایسه نیست. در ادبیات هر مملکتی همهجور اثری با هر کیفیتی منتشر میشود؛ ولی بعید است مترجم یک اثر پایینتر از متوسط را برای ترجمه انتخاب کند، بنابراین میبینید که مقایسه همه آثار داستانی نویسندگان ما با بهترین داستانها و رمانهای دنیا که از طریق ترجمه وارد بازار نشر ما میشوند، کار درستی نیست.