مهدی بهلولی آموزگار
چندسال پیش، در یکی از زنگهای تفریح، مدیر مدرسه به اتاق دبیران آمد و مرا صدا زد و گفت، آقایی با شما کار دارد. رفتم دمدر، دیدم مرد میانسال خوش پوش و مرتبی ایستاده است. پنداشتم که پدر یکی از دانشآموزان است و آمده تا درس پسرش را بپرسد. کمی که صحبت کرد دریافتم که نه به دنبال درس پسرش بلکه به دنبال درس خودش آمده! 20سال پیش تا دوم دبیرستان درس خوانده بود و حالا آمده بود از دبیران درسهای گوناگون، راهنمایی و کمک بگیرد و برود ادامه تحصیل بدهد. به گفته خودش میخواست دستکم تا لیسانس پیش برود. دریافتم که وضع مالی بسیار خوبی هم دارد و در یکی از پاساژهای زبانزد تهران، صاحب 3 دهنه مغازه است و نزدیک به 20 کارگر برایش کار میکنند. گفتم، خب، حالا با این وضع مادی فوقالعادهای که داری چرا میخواهی درس بخوانی؟ گفت دیگر نمیخواهم خیس عرق شوم وقتی از مدرک تحصیلیام میپرسند! من 2 فرزند دارم. به مدرسههای بچههایم که میروم بیشتر به من پیشنهاد میدهند رئیس انجمن اولیای مدرسه بشوم، اما وقتی میپرسند مدرکتحصیلیات چیست، سخت خجل میشوم و تمام بدنم عرق میکند. حالا تصمیم گرفتهام که درس بخوانم و برای یک بار هم که شده ننگ کمسوادی را از خودم بزدایم.
باری، درسخواندن و نخواندن، پیامدهای گوناگونی دارد. بسیاری از اندیشهوران اجتماعی هم، درباره پیامدهای اجتماعی و فردی آموزش دیدگی و نادیدگی، بحثهای زیادی کرده و پژوهشهای فراوانی انجام دادهاند. چندی پیش، از یکی از اندیشهوران اجتماعی، به نام «کریگ رایدل» جستاری خواندم با عنوان «سودهای اجتماعی آموزش و پرورش». رایدل در درآمد نوشتهاش چنین آورده است: «آموزش و پرورش، برای افراد و جامعه، پیامدهای فراوان دارد. فرآیند آموزش، برای بسیاری از مردم، تا اندازهای فرآیندی با «ارزش مصرفی» است. انسانها، موجوداتی کنجکاوند و از یادگیری و فراگرفتن دانش نوین، لذت میبرند. آموزش و پرورش همچنین «ارزش سرمایهگذاری» چشمگیری دارد. آنها که آموزش بیشتری میبینند، اغلب از زندگیشان بهره بیشتری میبرند، سطوح بالاتر استخدام را به چنگ میآورند و از پیشههای رضایت بخشتر برخوردار میشوند. آموزش و پرورش، همچنین میتواند مردم را توانا سازد تا لذت بیشتری از زندگی ببرند، ادبیات و فرهنگ را پاس دارند و شهروندانی آگاهتر و به لحاظ اجتماعی پیچیدهتر شوند. آموزش و پرورش سودهای اقتصادی همچون درآمد بالاتر در طول عمر، سطوح بیکاری کمتر و رضایت شغلی بیشتر را در پی دارد. همچنین میتواند پیامدهایی همانند افزایش تندرستی و دیرزیستی را شامل شود».
البته در جامعه کنونی ما مسأله کمی فرق دارد و به دلیل بیکاری درصد چشمگیری از دانشآموختگان دانشگاهها، میتوان درستی برخی از سخنان بالا را به زیر پرسش برد. در سطح آموزش و پرورش اما شرایط متفاوت است و هنوز هم میتوان به قوت به دفاع از اهمیت آموزشدیدگی در این سطح، برخاست. از یک نظر، شاید بتوان چنین گفت که در آموزش، هر چه به پایههای نخستین نزدیک میشویم ارزش آموزش، بیشتر میشود. یعنی ارزش دوره دبستانی و حتی پیش دبستانی- از ارزش دورههای بالاتر، بیشتر است چرا که نبود آن، اثرات مهمتری بر زندگی شخصی افراد و جامعه بهطور کلی، میگذارد- البته در ارزش و اهمیت بسیار دورههای نخست آموزش به روشهای دیگری هم میتوان استدلال کرد. به همین خاطر است هنگامی که از کودکان بازمانده از آموزش دبستانی و راهنمایی سخن میرود بیگمان احساس زیان و اندوه بیشتری در وجود ما پدید میآید. البته این سخن به معنای نادیده گرفتن ارزش دورههای بالاتر نیست آنگونه که برخی از فرادستان آموزش و پرورش کنونی و چندسال گذشته، با تأکید بر آمار کودکان بازمانده از دوره ابتدایی میکوشند به نوعی آمار دانشآموزان دورههای بالاتر را کم اهمیت جلوه دهند و شگفتانگیز استدلالی است که برخی به دنبال فراگیر کردن و جاانداختن آن در جامعه هستند که چون در 50،40 سال پیش، آموزش و پرورش اجباری تا دبستان تعریف شده پس کودک بازمانده از آموزش دورههای نخست (راهنمایی) و دوم متوسطه، به آموزش و پرورش ربطی ندارد!
آموزش و پرورش نباید فراموش کند که برابر اصل سیام قانون اساسی، برخورداری از آموزش و پرورش رایگان، یکی از حقوق بنیادین کودکان است. افزون بر این، معنای آموزش با گذشت زمان درحال دگرگونی است. در ایران کنونی به هیچرو نمیتوان گفت که آموزش و پرورشی که در جریان است با کیفیت فراخور زمانه و زندگی نوین هماهنگ است. بیشتر کودکان ما، برابر شاخصهای تعریف شده جهانی، از آموزش کیفی یا با کیفیت، برخوردار نیستند. از اینرو، شاید بتوان از دانشآموزانی سخن گفت که به مدرسه میروند اما به نوعی بازمانده از آموزش به شمار میآیند!
به هر رو، آموزش، در زندگی افراد نقش برجستهای دارد. کودکی که از آموزش باز میماند، به احتمال بسیار زیاد، فرصت تجربه جهان انتزاع و اندیشه را از دست میدهد و فرصت داشتن ذهن پیچیده و دست یافتن به پیشهها و موقعیتهای مهم اجتماعی را. بیشتر کودکانی که در ایران کنونی، از آموزش باز میمانند، بهویژه در دوره دبستان، به دلیل فقر مالی خانوادههاست. ناگفته پیداست که چنین کودکانی، سر از کجاها در میآورند و به چه کارهایی میپردازند. کافی است کمی با آنان به گفتوگو بنشینیم تا به ژرفای حسرتی پی بریم که در وجود خویش نسبت به کودکانی که به مدرسه میروند احساس میکنند. چند سال پیش، دانشآموزی داشتم در سال نخست دبیرستان. در میانههای سال، درس را رها کرد و به بازار کار رفت. چندی بعد، در یکی از مغازههای فروش لوازمخانگی در چهارراه سرچشمه تهران دیدمش. با کارگری دیگر داشت یخچالی را جابهجا میکرد. ایستادم تا کارش تمام شد. با هم کمی حرف زدیم. گفت من ناگزیرم کار کنم. پدرم مرده. حقوق مادرم هم آنقدر نیست که هزینه من، مادر و خواهرم را بدهد. پس باید کار کنم. اما بزرگ که شدم درسم را ادامه خواهم داد. میخواهم به دانشگاه بروم و تحصیلکرده شوم. الان هم وقتی دوستانم را میبینم که از مدرسه میآیند، ناراحت و اذیت میشوم اما آقا این نیز بگذرد و دوباره به مدرسه برخواهم گشت.