بررسی پیشینه و بسترهای تاریخی- جغرافیایی پدیده «خشونت» در ایران در گفت‌وگو با دکتر ناصر فکوهی
 
واکاوی خشونت در تاریخ ایران
 
آیا به روایت‌های جهانگردان تاریخی درباره وجود نمودهایی از خشونت اجتماعی در تاریخ جامعه ایران می‌توان اعتماد کرد ظرفیت‌ها و بسترهای خشونت‌زا در تاریخ یک سرزمین چگونه پدیدار می‌شوند
 

مهدی یساولی-  دبیر روایت نو| خشونت در گستره‌های گوناگون سیاسی، نظامی، اجتماعی، حتی فرهنگی و برپایه باورها و اعتقادها، از پدیده‌های مهم جهان امروز به شمار می‌آید. بررسی این پدیده آسیب‌رسان به تمدن بشری اما بدون آگاهی از پیشینه و شناخت بسترهای تاریخی آن در سرزمین‌های گوناگون، به جایی درست راه نخواهد برد. سرزمین ایران، با تاریخی دیرینه، دوره‌های گوناگون حکومت‌گری، اجتماعی و زندگی گروهی را در هزاره‌های گذشته از سر گذرانده است. تلاطم‌های سیاسی و نظامی، بخشی مهم از برگ‌های تاریخ این سرزمین را سیاه کرده‌اند. آشوب‌ها، شورش‌ها و خیزش‌های سیاسی- اجتماعی، بخشی دیگر از سرگذشتی به شمار می‌آید که مردمان این سرزمین در گذر روزگار آزموده‌اند. هم‌تراز این تاریخ پرهنگامه، جغرافیای سرزمینی ایران و جای‌گیری در یکی از پرتنش‌ترین منطقه‌های جهان- از روزگاران باستانی تا امروز- از دیگر بسترهای خشونت‌زا در تاریخ به شمار می‌آید. همه این بسترها و عامل‌های تاریخی و جغرافیایی، در کنار ویژگی‌های فرهنگی، قومیتی و نژادی، تصویری از نسبت ایرانیان با پدیده خشونت در تاریخ در زمینه‌های گوناگون می‌تواند نقش بندد.  دکتر ناصر فکوهی، استاد انسان‌شناسی دانشگاه تهران، توصیف و تحلیلی جذاب درباره شکل‌گیری و گسترش پدیده خشونت در تاریخ جامعه‌های بشری به ویژه ایران دارد. او که دکترای انسان‌شناسی سیاسی خود را در سال ۱۳۷۳ خورشیدی از دانشگاه پاریس گرفته، آثاری گوناگون در حوزه انسان‌شناسی دارد. از مهم‌ترین نوشته‌های وی می‌توان به کتاب‌های «تاریخ اندیشه و نظریه‌های انسان‌شناسی»، «انسان‌شناسی شهری» و «پاره‌های انسان‌شناسی» اشاره کرد. او همچنین مدیریت موسسه انسان‌شناسی و فرهنگ را برعهده دارد. با فکوهی درباره خشونت در تاریخ گفت‌وگو کرده‌ایم.

  جناب دکتر فکوهی! آیا می‌توان پنداشت در جامعه ایران، از دریچه تاریخ چند سده اخیر، ظرفیتی چشم‌گیر و قابل‌توجه برای تولید خشونت و هیجان‌های جمعی و تنش‌های اجتماعی وجود داشته است؟
مطالعات بر موضوع خشونت اجتماعی نشان می‌دهند این پدیده که در گذر سده‌های نوزده و بیستم میلادی تصوراتی بسیار ساده‌اندیشانه نسبت به آن وجود داشت، بسیار پیچیده‌تر از آن است که ممکن است تصور شود. اندیشه استعماری، به عنوان مثال برای توجیه خشونت خود در مستعمره‌ها یا در فرایندهای بزرگ برده‌داری می‌کوشید که قربانیان خشونت خود را غیر انسانی کند یا آن‌ها را در سلسله‌مراتبی قرار دهد که بیشتر نزدیک به حیوانات باشند، که ما به نادرستی، خشونت سازمان‌یافته علیه آن‌ها را به بخشی درونی شده و «بدیهی» از تمدن خود تبدیل کرده‌ایم. این فرایند غیر انسانی‌کردن، از فتح امریکا علیه بومیان این قاره تا فتح اقیانوسیه و بومیان آنجا سپس تمام مستعمرات به‌کاربرده شد. برخی دیگر از نظریه‌های خطرناک و غیر انسانی در سده بیستم میلادی که اندیشه‌های فاشیستی در پشت آن‌ها بودند با در ارتباط قرار دادن بی‌معنایی میان مفاهیم خشونت و توحش و بی‌رحمی از یک‌سو و مفاهیمی چون «نژاد»، «قومیت» و حتی «فرهنگ» در سوی دیگر، کوشیدند به اهداف سیاسی و سلطه‌جویانه و اتفاقا بسیار خشونت‌آمیز خود برسند. این چیزی است که ما درباره تاریخ ایران و کسانی می‌بینیم که امروز نظریه‌های فاشیستی را با عنوان مصادره‌شده «ایرانشهر» به کارمی‌برند. این افراد کاملا با منشا و حرکت فاشیسم اروپایی از جنگ دوم جهانی تا امروز و حرکت سفیدپوستان نژادپرست امریکایی در صد سال اخیر هماهنگ و قابل‌مقایسه‌اند و روشن است بخواهند تصویری زیبا و بدون خدشه از ایران و تصویری زشت از همه نقاط دیگر جهان بسازند.
واقعیت‌های مربوط به خشونت در جوامع انسانی اما بسیار از این‌ها پیچیده‌ترند. ما چه در جامعه خود چه در دیگر جوامع باید به دنبال دلایل چندجانبه و متداخل برای خشونت باشیم. جامعه ما بی‌شک اگر از خشونت‌های باستانی بگذریم که تقریبا در سراسر جهان به شکلی غیر قابل باور وجود داشته‌اند، در صدسال اخیر در بسیاری از موارد و تقریبا در همه نقاط خود، گاه‌وبیگاه با آسیب خشونت و گسترش آن روبه‌رو بوده است اما به نظر من نمی‌توان آن را در رابطه با میانگینی جهانی، دارای خشونتی بسیار بیشتر دانست، مگر این که دقیقا از نقاط و زمان‌هایی مشخص سخن بگوییم؛ مثلا اگر اعتیاد و خشونت‌های رانندگی را مورد نظر داشته باشیم، ایران بی‌شک جزو خشونت‌آمیزترین کشورهای جهان است؛ اما این را نمی‌توان برای نمونه به هیچ عنوان درباره خشونت‌های روزمره خیابانی گفت که کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی در آن رکورددار جهان‌اند، یا خشونت‌های قومی که ما مواردی حاد چون افریقای سیاه و آسیای جنوب شرقی را در همین سال‌های اخیر و منطقه بالکان را در دو دهه پیش داشته‌ایم؛ اما این که ما ظرفیت افزایش خشونت داریم، بی‌شک، نه تنها ما، که، همه پهنه‌های انسانی چنین ظرفیت‌هایی دارند که باید همواره برای کاهش آن‌ها اقدام کنند. به جز گروهی از این اقدامات یعنی امنیتی و انتظامی که ضروری‌اند اما به ما مربوط نمی‌شوند، اقدامات اجتماعی مهم‌ترین روش برای جلوگیری از گسترش خشونت به شمار می‌آیند: گسترش آزادی‌ها، گشایش فضای اجتماعی، کاهش تفاوت‌های طبقاتی، افزایش رفاه، ایجاد حداقل‌های لازم برای آسایش و فراغت و سکونت و بهداشت و درمان مردم می‌توانند این ظرفیت‌ها را کاهش داده، کار نکردن در این زمینه‌ها یا حتی کاهش آن‌ها می‌توانند به شدت ظرفیت‌ها و خشونت واقعی را افزایش دهند.
 چه زمینه‌های تاریخی اساسا موجب می‌شود ظرفیت‌های تولید و گسترش خشونت در لایه‌ها و متن یک جامعه پدیدار شود؟
خشونت یک رفتار بی‌دلیل نیست، البته جز موارد روان‌شاختی و بیماری‌هایی ویژه که جنبه عمومی ندارند. بنابراین اگر خشونت ببینیم باید دلایلی واقعی وجود داشته باشد. من جزو طرفداران نظریه‌هایی هستم که معتقدند خشونت، جزیی از ذات طبیعت نیست، که، انحرافی در طبیعت و در انسان شمرده می‌شود؛ به ویژه در انسان که یک موجود شکارچی نبوده و نیست، ولی حتی جانوران شکارچی، جانوران دیگر را برای «لذت» نمی‌کشند و این طبیعت شکارچی‌شان است که آن‌ها را بدین کار می‌کشاند. بنابراین وقتی خشونت را می‌بینیم باید دلایل اجتماعی‌اش را بررسی کنیم. در این میان بدترین روش آن است که با ابزارهای گوناگون خشونت را از دیده خود و دیگران پنهان کنیم. این سیاستی بود که سال‌ها در ایران در چند دهه اخیر رایج بود؛ استدلال چنین سیاستی آن بود که سخن‌گفتن از خشونت‌های موجود، اشاعه آن را در پی می‌آورد. شکی نیست که نمایشی‌کردن خشونت به خشونت دامن می‌زند، مثلا اعدام در ملا عام و مواردی اینچنین، اما اطلاع‌رسانی درباره خشونت و توضیح و تحلیل اجتماعی آن، برعکس می‌تواند از عوامل کاهش خشونت باشد. این که ما برای خانواده‌ها توضیح دهیم تا چه اندازه خشونت خانوادگی وجود دارد، به چه دلیل و چه باید کرد، این کارها خشونت خانوادگی را افزایش نمی‌دهد؛ البته برای مبارزه با خشونت خانوادگی نیز کافی نیست.
اما افزون بر اطلاع‌رسانی یا نوعی آموزش و برنامه‌های تربیتی، آنچه بیشتر اهمیت دارد، یافتن دلایل خشونت و مبارزه با این دلایل است که به باور من مهم‌تر به شمار می‌آید. در دنیای مدرن این دلایل تا اندازه‌ای زیاد روشن است و برای آن‌ها مصادیقی بی‌شمار وجود دارد: الگوی توسعه امریکا و خشونت موجود در این کشور را که در آن تقریبا هر روز یک کشتار جمعی رخ می‌دهد را با الگوی توسعه اروپای شمالی (اسکاندیناوی) مقایسه کنیم، می‌فهمیم خشونت با یک سیاست اقتصادی- اجتماعیِ انسان‌محور کنترل‌پذیر، قابل کاهش است. هر اندازه جامعه را به سمت درگیر‌کردن افراد به رقابت با یکدیگر، سلسله‌مراتبی کردن، افزایش امتیازات میان آن‌ها و کاهش سیاست‌های همگانی رفاهی ببریم باید به روشنی در انتظار وقوع خشونت‌هایی بیش‌تر باشیم که همه را هدف می‌گیرد و نه تنها گروه‌های فرودست را.
 رخداد چند جنبش و خیزش سیاسی و اجتماعی در تاریخ معاصر ایران آیا توانسته است بستری مناسب برای تولید و گسترش خشونت به ویژه در زمینه اجتماعی پدید آورد؟
ما در تاریخ معاصر ایران، دو انقلاب بزرگ اجتماعی و یک کودتای سیاسی علیه دولت قانونی دکتر مصدق و البته یک جنگ بزرگ برای دفاع از کشور با عراق داشته‌ایم. در کنار این وقایع بزرگ، خشونت‌هایی نیز در مقیاس‌های بسیار کوچک‌تر داشته‌ایم که اغلب با یکی از وقایع یادشده پیوند خورده‌اند. بررسی این خشونت از لحاظ ابعاد و از نظر میزان عمق خشونت، به جز جنگ هشت‌ساله تحمیلی که یکی از بزرگ‌ترین جنگ‌های پس از دو جنگ جهانی در مقیاس ملی بوده است، دیده نمی‌شود؛ اما حتی همین جنگ نیز بیشتر در سطح مرزی باقی ماند و جز در اواخر آن به جنگی تمام‌عیار و تاثیرگذار بر کل زندگی مردم تبدیل نشد؛ بنابراین نمی‌توان گفت تاریخ ما به نسبت بسیاری از کشورها- همچون شوروی، چین، هندوستان و پاکستان و خاورمیانه؛ اگر خواسته باشیم به همسایگان خود اکتفا کنیم- خشونت‌بارتر بوده است. از این‌رو زمینه‌های چندان زیادی برای رشد خشونت، در این وقایع نمی‌بینم؛ اما شکی نیست که وقتی خشونت طولانی‌مدت و در مقیاس گسترده به یک جامعه منتقل شود، بدون شک خود را به کل جامعه می‌رساند؛ مثلا اکنون در مکزیک، امریکای مرکزی و برخی از کشورهای جنوبی و همچنین در افریقای مرکزی، یا در سال‌های اخیر در کشورهای عربی منطقه خاورمیانه. جامعه ما بیش از آن که با واژه خشونت‌آمیز قابل‌تعریف باشد، با واژه منفعل و افسرده قابل تعریف است. البته ممکن است خشم‌هایی فروخورده وجود داشته باشند اما باید هر کاری کرد که از انفجار آن‌ها که غیر قابل کنترل بوده و ممکن است به خشونت‌های بزرگ منجر شوند، جلوگیری کرد.
 تولید و گسترش خشونت اجتماعی و رفتاری در زندگی فردی و اجتماعی، چه نسبتی با دیگر گستره‌ها همچون سیاست و باورهای اعتقادی می‌یابد؟
گفتمان‌های سیاسی، مذهبی و دیگر شکل‌های گفتمانی مانند گفتمان‌های اقتصادی و اجتماعی، همگی ممکن است بستری مناسب برای خشونت فراهم آورند؛ به همان صورت که می‌توانند صلح اجتماعی را تأمین کنند. مساله، جنس گفتمان یا قالب هستی‌شناختی و حتی ساختاری آن نیست، بلکه آن است که خود را در دیالکتیک‌هایی چون «رادیکالیسم/ اعتدال‌گرایی»، «واگرایی/ همگرایی»، «مطلق‌گرایی/ نسبی‌گرایی»، «خاص‌گرایی/ عام‌گرایی»، «طرد/ جذب» و ... خود را در کدام سوی و نزدیک‌تر به کدام سوی قرار دهد. هر یک از این گفتمان‌ها می‌توانند در شکل‌گیری و تحول خود به‌صورت آگاهانه یا ناخودآگاهانه به‌سوی اول نزدیک باشند، یعنی به سوی رادیکال، واگرایانه، مطلق‌گرا، خاص‌گرا، طرد کننده و ... که بدون شک خشونت را در جامعه افزایش خواهد داد؛ یا برعکس در سویه دیگر قرار بگیرند و خشونت را کاهش داده، یا اصولا آن را غیر محتمل کنند. البته ما اغلب با ترکیب‌هایی بسیار پیچیده از این دیالکتیک‌ها روبه‌روییم اما باید بدانیم که عاملیت سوژه‌شناسا، در شکل‌دادن به گفتمان‌های این یا آن سویه، همیشه موثر بوده و در بدترین ساختارهای مناسب برای خشونت نیز توانسته‌اند آن را کنترل کرده، کاهش دهند و البته برعکس!
 جغرافیای تاریخی سرزمین ایران و جای‌گیری در یک منطقه ویژه از نگاه ژئوپلیتیک- که از دوره‌های دیرینه تا روزگار معاصر، شعله التهابِ برآمده از جنگ‌ها، غارت‌ها و ویرانی‌ها را همواره در این سرزمین و در میان جامعه روشن می‌داشته- تا چه اندازه در پیدایش این وضعیت تأثیر گذارده است؟
پرسش بسیار خوبی است؛ اتفاقا یکی از مشکلات مردم ما آن است که اغلب فراموش می‌کنند در یکی از خشونت‌بارترین نقاط جهان قرار گرفته‌اند که ژئوپلیتیکی بسیار شکننده دارد. این ژئوپلیتیک از نیمه سده بیستم میلادی و اهمیت یافتن بیش از پیش منابع انرژی به شدت افزایش یافت و با موج توسعه‌یافتگی غول‌های جهان‌سومی پیشین- چین، هندوستان، برزیل و ...- در دهه‌های پیش رو، ما را با وضعیتی بهتر روبه‌رو نخواهد کرد. همه ظرافت و سختی کار در آن است که ما در عین مستقل‌ماندن، بتوانیم تعادل شکننده میان قدرت‌های بزرگ پیشین و قدرت‌های نوظهور اقتصادی را چه میان خودشان، چه میان آن‌ها و خود حفظ کنیم که این سیاستی قدرتمند را در سطوح داخلی و خارجی ایجاب می‌کند. بدترین انتخاب در این زمینه‌ها، یک سیاست خارجی مبتنی بر وابستگی به هر دولت بیگانه یا ائتلافی از دولت‌های بیگانه و یک سیاست داخلی مبتنی بر نولیبرالیسم و الگوی اقتصادی امریکایی است. در برابر، بهترین گزینه، یک سیاست خارجی به دور از قدرت‌طلبی اما قدرتمند، مستقل و معتدل و یک سیاست داخلی مبتنی بر ازمیان‌بردن تمایلات نظامی‌گرا، در عین مبارزه سخت با فساد مالی و اداری و ایجاد یک دولت رفاه ملی به شمار می‌آید.
 باز اگر به تاریخ بنگریم، اقلیم سخت و خشک و شیوه مشکل معیشت در این سرزمین سخت و خشک، آیا می‌تواند در پیدایش بستر خشونت زا در جامعه تاریخی ایران مؤثر بوده باشد؟
هرچند کمبود منابع از جمله منبع غذایی و آب همواره در تاریخ بشر از دلایل اصلی دامن‌زدن به اختلافات و جنگ و تنش بوده است، اما گمان نمی‌کنم مشکل ما در این موارد باشد، به دلیل آن که ایران صرفا سرزمینی خشک، سخت، ناهموار و زلزله‌خیز نیست، بلکه یکی از غنی‌ترین و ثروتمندترین سرزمین‌های جهان چه از لحاظ منابع زیرزمینی، چه میراث فرهنگی، چه اقلیم گسترده و متنوع، چه نیروی انسانی جوان است. حتی کویر نیز اگر مدیریت داشته باشیم می‌تواند یکی از بزرگ‌ترین منابع توریستی ما در سطح جهان باشد.
 چنین ویژگی‌هایی که پیش‌تر بدان‌ها اشاره شد، آیا تنها به این سرزمین و جامعه محدود می‌شده یا هر جامعه و مردمانی را در چنین وضعیت‌های همسان و هم‌تراز، به‌سوی تولید و گسترش خشونت راه می‌برده است؟
چنین موقعیت‌هایی، موقعیت‌هایی‌اند که عموما به موقعیت‌های خشونت‌آمیز بسیار سخت کشیده شده‌اند. مثلا در این‌باره کشورهای عربی به دلیل کمبود منابع آب و تنوع بالای قومی اغلب تا مرز نابودی پیش رفته‌اند، یا ژئوپلیتیک این منطقه دلیل اصلی تخریب تقریبا کامل افغانستان و فرورفتن در فسادی گسترده در قفقاز بوده است. امروز هرچند حرکت جهانی به‌سوی رژیم‌های آمرانه، دیکتاتوری و پوپولیسم را نمی‌توان منکر شد، اما ما توانسته‌ایم تا اندازه‌ای از آن خطر دور بمانیم، البته با شرایط مناسب و آرمانی فاصله‌ای بسیار زیاد داریم اما با معیارهای منطقه‌ای فکر نمی‌کنم وضعیتی بدتر داشته باشیم. این نکته را نیز اما نباید از یاد ببریم که این وضعیت را مدیون دو عنصر بوده‌ایم؛ یکی پیشینه وجود دولت و سیاست‌های مدیریتی بر پهنه‌های بزرگ متنوع قومی که هزاران سال است در ایران وجود داشته است، دو، به دلیل ژئوپلیتیک بسیار شکننده منطقه که تخریب و خشونت در ایران را تقریباً برای همه به خطری بزرگ در سطح دامن‌زدن به یک بحران جهانی جدید تبدیل می‌کند؛ همین دلیل اصلی بود که چند سال پیش از حمله اسراییل و امریکا به ایران جلوگیری کرد.
 شکل‌گیری دولت مدرن یا شبه‌مدرن و ساختارها و نهادهای برآمده از آن در یک سده اخیر در ایران، تا چه اندازه در این زمینه- چه مثبت چه منفی- در کنترل یا گسترش خشونت نقش داشته است؟
تاثیر مثبت آن به نظرم بالارفتن سرمایه‌های فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بوده است که البته در این زمینه عمدتا مدیون ملی شدن صنعت نفت‌ایم که درآمد لازم را برای کشور پدید آورد و سپس مدیون انقلاب و جنگ هشت‌ساله تحمیلی‌ایم که گروهی از شعارها و اهداف را در ایران دینی کرده است و جامعه یا دولت‌ها اگر بخواهند از آن‌ها دور شوند باید پاسخگوی همه هزینه‌های انسانی باشند که جامعه برای مطالبه حقوق شهروندی خود در گذر نیم سده اخیر برای رسیدن به استقلال و آمادگی پیدا کرده است؛ هرچند بخش بزرگ این مطالبات هنوز تامین نشده‌اند اما باید امید داشت که حرکت به سوی تامین آن‌ها باشد، وگرنه سرنوشتی غم‌انگیز در انتظارمان خواهد بود.
 آیا ما در تاریخ ایران، فرای وجود بسترهایی برای تولید و گسترش خشونت- اگر چنین انگاره‌ای را بپذیریم- با خشونت‌های سازمان‌یافته و بر پایه اندیشه، نگرش‌ها و باورهای فلسفی روبه‌رو بوده‌ایم؟
خشونت سیاسی، شکل غالب هژمونی‌ها و سلطه‌های سیاسی تا پیش از دولت مدرن در سراسر جهان بوده است. ما نیز از این قاعده مستثنا نبوده‌ایم اما گمان نمی‌کنم در ایران وضعیتی بسیار نامطلوب‌تر از کشورهای همسایه و قابل مقایسه با ما وجود داشته   باشد؛ برعکس فکر می‌کنم خشونت در کشور ما، هم نسبتا کمتر بوده است، هم بسیار کمتر ایدئولوژیک و به تعبیر شما «فلسفی»، که البته این مساله به فلسفه ربطی ندارد. ممکن است بپرسید چرا ما کمتر خشونت‌هایی از نوع ایدئولوژیک یا شبه ایدئولوژیک داشته‌ایم. دلیل، در نفس و جوهره شکل‌گیری دولت تاریخی و نه مدرن در ایران، از سده پنجم پیش از میلاد هم‌زمان با دولت- شهر‌های یونانی است. این دولت بر پهنه‌ای بسیار بزرگ از مهاجرانی تشکیل شده بود که از چهارگوشه این کشور به سوی مرکز آن حرکت کرده بودند و تحول آن نیز به همین صورت انجام گرفت، به همین دلیل نیز امکان اعمال یک ایدئولوژی سخت در آن تقریبا در برهه‌های دراز زمانی ناممکن بود. چند سده تلاش برای یونانی کردن ایران در دولت پارتی- اشکانی، یک شکست مطلق بود. دوره دوم ساسانی، تلاش برای ایجاد یک دولت دین‌سالارانه زرتشتی، با سقوط کامل آن‌ها روبه‌رو شد. تلاش عرب‌ها برای تحمیل رویکردهای خود نسبت به اسلام به ایرانیان، با شکست روبه‌رو شد.

رویارویی اندیشه‌ها و نگرش‌های سنتی و دگرگونی‌خواه (متجدد) در تاریخ یک سده اخیر ایران، آیا در زمینه تولید و گسترش خشونت در جامعه نقش داشته است؟
تا اندازه‌ای موثر بوده است اما می‌توانم بگویم از هر دو سو نشانه‌هایی برای تمایل به آشتی دیده می‌شود؛ تمایلاتی که آن‌ها را باید تقویت کرد. ما می‌توانیم با اصرار به دنبال «دیگر»ی متفاوت با خودمان باشیم و برای این کار انرژی سرمایه و هزینه‌های سنگین انسانی بپردازیم اما این هرگز رخ نخواهد داد زیرا ایران کشور هم‌زیستیِ تفاوت‌ها با یکدیگر است، اگر آن را نفهمیم، چند هزار سال تاریخ ایران و دلیل دوام‌آوردن این فرهنگ را نفهمیده‌ایم و حاصل کارمان آب در آسیاب کوبیدن یا متاسفانه رفتن به سوی نابودی این ایده- همزیستی فرهنگ‌ها در این پهنه بزرگ- است که در آن صورت «دیگری» هماره با «خودی»، هر دو از میان خواهند رفت.

با توجه به چنین  پشینه تاریخی و ژئوپلیتیک، آنچه در این زمینه‌ها امروزه برای ما آسیب یا خطر به شمار می‌آید، چه پدیده‌هایی می‌تواند باشد؟
آنچه به نظر می‌رسد، تاکید و هشدار دادن به دو نوع رویکرد در ایران است که می‌تواند ما را به سوی سقوطی درازمدت پیش ببرد؛ یکی هر نوع و شکل از نژادپرستی و باستان‌گرایی در یک پهنه متنوع فرهنگی است؛ رویکردی که امروز متأسفانه در کشور ما با عنوانِ مصادره‌شده «ایرانشهر» و با حمایت گروهی از مسئولان شاید با دغدغه‌های مشروع امنیتی برای پرهیز از تنش‌های قومی، پیش می‌تازد در حالی که سیاست معکوس یعنی آزادی اقوام ایرانی در داشتنِ دلبستگی به فرهنگ خویش و در عین حال به فرهنگ ملی، سیاست بسیار معتبرتر امنیتی است؛ دوم، پرهیز از الگوی امریکایی توسعه مبنی بر دامن‌زدن به رقابت و نخبه‌گرایی و کنار کشیدن دولت از مسئولیت‌هایش در ایجاد رفاه و آسایش برای مردم و کاهش‌دادن فساد و گسترش آزادی و رفاه و پاسخ دادن به نیازهای مردم در کشوری به شمار می‌آید که یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان است. الگوی امریکایی نیز با تاسف بسیار، باز با پشتوانه دولتی و رانتی، سال‌های سال است به وسیله دولت‌های مختلف حمایت می‌شود و نتیجه آن، پیش‌بردن کشور به سوی اختلافات طبقاتی و نابرابری‌های بیش از پیش خطرناک است. آنچه خوشبختانه مایه دلگرمی است این که گروهی بزرگ از مسئولان با هر دو سیاست مخالف‌اند و در جهت متقاعد کردن دیگران گام برمی‌دارند. اما هر دو این موارد می‌تواند با سرعتی که برای ما قابل‌تصور نیست، خشونت‌هایی را در این پهنه ایجاد کند که تاکنون هرگز در تاریخ چند هزارساله ایران شاهدش نبوده‌ایم.

پاره‌ای از جهانگردانی که در چند سده اخیر به ایران سفر کرده و سفرنامه‌ها و گزارش‌هایی نگاشته‌اند، به وجود نمودهایی از خشونت اجتماعی در جامعه ایران، همچون در پاره‌ای آیین‌ها، زندگی و زیست روزمره، حتی مجازات قضائی و کیفری، اشاره داشته، آن‌ها را با وضعیت اجتماعی سرزمینشان در قیاس گذارده، به نقد کشیده‌اند؟ چنین روایت‌هایی را تا چه اندازه می‌توان از واقعیت برآمده دانست؟ در صورت پذیرش چنین انگاره‌ها و توصیف‌هایی، آیا باز می‌توان به بسترهای خشونت‌های جامعه بازگشت و آن‌ها را مورد توجه داشت؟
بخشی از این ‌روایت‌ها صحت دارند اما اغلب آغشته به نوعی خودمحوربینی‌اند؛ آقای دکتر جوادی یگانه، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران، در این‌باره پژوهشی قابل توجه با نام «ایران در زمانه پادشاهی» منتشر کرده‌اند. این جهانگردان در برخی از روایت‌ها لزوما آگاهی زیادی نسبت به موقعیت خشونت در کشورهای خود نداشته‌اند. این که ما بپنداریم هر مسافر ایران در روزگار گذشته، می‌دانسته است در کشور خودش چه می‌گذرد، تفکری سده بیستمی و مدرن است که هر کنشگری کمابیش در جریان زندگی و سازوکارهای جامعه خود است؛ در حالی که کمتر از دویست سال پیش تعداد کسانی که می‌توانسته‌اند شاهد خشونت در کشورهای خود باشند، اندک بوده است. اینان اما به عنوان مسافر در یک جامعه شرقی می‌توانسته‌اند نه تنها «خشونت» را ببینند، که، اغلب از سرِ نشناختن رسم و آیین‌ها مبالغه نیز کرده‌اند. جهان پیشاصنعتی، چه در غرب چه در شرق، جهانی سراسر خشونت و بی‌رحمی بوده است و از این لحاظ شواهد تاریخ‌نویسان غربی بیش از همه، حقایق را برای ما روشن می‌کنند؛ بنابراین ممکن است ما گاه در گستره خشونت یا شدت نقطه‌ای خشونت با غرب متفاوت یا شدیدتر بوده باشیم اما تفاوت ساختاری میان خشونت‌ها تا بروز دولت‌های ملی وجود نداشته است؛ دولت‌هایی که هرچه بیشتر از سده نوزدهم خشونت آشکار، بیرونی و عریان را به خشونتی پنهان، پوشیده و درونی تبدیل می‌کنند، این بحثی است که فوکو در مجموعه آثارش درباره تبارشناسی مدرنیته به خوبی نشان داده است. در این حالت روشن است بیشتر این مسافران که از دولت‌های سده نوزدهمی به بعد در جهان به راه می‌افتند، شدت خشونت‌هایی آشکار و عمومی برایشان شگفت‌انگیز باشد.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/121572/واکاوی-خشونت-در-تاریخ-ایران -