فاطمه صفری| هفتسال داشت که به آشیانه علی رفت؛ جایی که توانست برخی از رویاهایش را به واقعیت تبدیل کند. پسری که تا آن روز جایی جز شیرخوارگاه را ندیده بود و آرزوی فوتبالیستشدن در سر داشت. خیریه «آشیانه علی» تنها محل نگهداری کودکان بدسرپرست بود، اما با ورود سامان تصمیم بر این شد تا رویکرد دیگری برای بچههای معلول درنظر گرفته شود. رویای دیگر سامان، پدرش بود؛ پدری که تاکنون او را ندیده اما همیشه حضورش را در رویاهایش دنبالش میکند. شاید رویای دیدن پدر در آن خیریه برای او بدیهی بود، اما موسس خیریه را بر آن داشت تا او را برای رسیدن به دیگر آرزویش ترغیب کند؛ فوتبالیستشدن. به این ترتیب راه را برایش باز گذاشتند اما پزشکان و مربیان او را از این کار باز داشتند؛ چراکه فوتبال سلامتیاش را تهدید میکرد. اگرچه به نظر میرسید که راهها برای سامان خاتمه پیدا کرده اما او باز هم ناامید نشد، علاقه زیادی به ورزش داشت و با وجود ترس از آب، با دوستانش به استخر شنا رفت و روزی خود را به تنهایی در قسمت عمیق دید. همین موضوع سرآغاز فصل جدیدی در زندگیاش بود. او حالا قهرمان پارالمپیک آسیاست.
کودکی عجیبی داشتید. نخستین صحنهای که از شیرخوارگاه به یاد داری، چه بود؟
شیرخوارگاه بزرگ شدم، اما چیزی به یاد ندارم.
وقتی که متوجه شدی با سایر بچهها فرق داری، چه احساسی داشتی؟
احساس خوبی نداشتم، چون فکر میکردم نمیتوانم کارهایم را خودم انجام دهم و برایم سخت بود که نمیتوانستم.
کدام شیرخوارگاه بود که بزرگ شدی؟ فضای آنجا چطور بود؟ برخورد مسئولان آنجا با شما چطور؟
شیرخوارگاه کرمان. برخوردشان خوب بود.
در همان ابتدا غیر از کمبود پدر و مادر در زندگی باید با معلولیت خاص خودت هم کنار میآمدی. واقعا چطور با این مشکلات جنگیدی؟ چطور با خودت کنار آمدی؟
مشکل سختی نبود، چون هیچوقت خلأ حضور پدر و مادرم را احساس نکردم.
یعنی اگر پدر و مادرت را ببینی، میروی و با آنها زندگی میکنی؟
نه، چون طردم کردند؛ آن هم به خاطر معلولیتم. با آنها زندگی نمیکنم و میگویم من و همه معلولان در دنیا موفق میشویم.
در واقع به این فکر نمیکنی که اگر در کنار پدر و مادرت بودی، شرایط بهتری داشتی؟
نه اینجا شرایط خیلی خوبی دارد و تابهحال به آن فکر نکردهام.
آرزوهایی که در کودکی دنبال میکردی، چه بودند؟
از کودکی آرزو داشتم که ورزشکار خوبی شوم، بیشتر به فکر فوتبالیستشدن بودم اما نشد. برای همین به دنبال ورزش دیگری رفتم.
از خاطراتی که با بچهها داری برایمان بگو.
خاطرهای ندارم. اگر هم داشتم یادم نمیآید.
چند سالت بود که از بچههای شیرخوارگاه جدا شدی؟
6 سال داشتم.
یعنی چند سال پیش؟ متولد چه سالی هستی؟ یادم رفت اول بپرسم.
متولد سال 1382 هستم. 8سال پیش از بچههای شیرخوارگاه جدا شدم و به «آشیانه علی» رفتم.
الان آنجا زندگی میکنی؟
بله. به «آشیانه علی» آمدم و در آنجا زندگی میکنم.
فضای آنجا چطور است؟ راضی هستی؟
فضای خوبی دارد. به ما رسیدگی میکنند، مشکلی داشته باشیم، حل میکنند و کارهایمان را پیگیری میکنند. اگر ناراحت باشیم، علتش را میپرسند و آن را رفع میکنند، حتی ساختوساز ساختمانی خوبی دارد؛ مثل پرورشگاه نیست. اصلا بهتر است بگویم خانه است و آن را برایمان تقسیم کردهاند.
چه خاطرهای از اینجا داری؟
خاطره خوب زیاد دارم، اما خاطره سفر به شمال همیشه در ذهنم هست، چون فکر میکردم شمال هم مثل کرمان است، اما دیدم چقدر سرسبز است، چه دریایی دارد و چه خانههای زیبایی. در آن زمان 7سالم بود.
میدانی؛ زندگی شما عجیب است اما عجیبتر از آن تصمیمی که بعدها گرفتی. یک راه سخت که طیکردن آن برای هر آدمی دشوار است. مقصودم شنا است. چه شد به فکر شنا و مسابقات افتادی؟
از بچگی به ورزش علاقه داشتم. برای همین به دنبال چند ورزش رفتم اما پس از جستوجوهای مکرر متوجه شدم که هیچکدام مناسب من نیست. پس از مشورت با بچههای «آشیانه علی» و مردم به این نتیجه رسیدم که شنا را دنبال کنم. برای همین پیش مربی خوبی در کرمان به نام سید شورش دلپسند رفتم. این مربی مدال طلای جهانی دارد. من زیرنظر ایشان بودم، اما ورزشهایی که دوست داشتم، فوتبال، والیبال و از این دست ورزشها بود که هیچیک مناسب من نبود؛ چراکه به من گفته بودند با وضعیتی که دارم، نمیتوانم در این ورزشها حضور پیدا کنم و برایم خطرناک است.
از ترسهای اولیه و دشواریهای شروع کار بگو. از آب نمیترسیدی؟ از غرقشدن چطور؟ اینکه در شروع کار ناگهان زیر آب بروی و همه چیز تمام شود.
ترس داشتم اما قبل از اینکه بخواهم به شنا بروم، بچههای «آشیانه علی» بسیار به من کمک کردند تا ترسم از بین برود، چون خیلی از آب میترسیدم، اما اینکه چطور به من کمک میکردند، باید بگویم بارهای اولی که مرا به استخر میبردند، مینشستم و آببازی میکرد، اما کمکم مرا بغل کردند و به داخل آب بردند. از ترسم که کم شد، مرا بغل میکردند و به قسمت عمیق استخر میبردند. مرا راهنمایی میکردند که چطور شنا کنم. همین کمک بچهها باعث شد به مرور زمان ترسی که داشتم، از بین برود.
تابهحال غرق شدهای؟ منظورم وقتی است که مبتدی بودی.
نه، اصلا! من اصولی به استخر میرفتم و کار میکردم. اول که بچهها بودند و همیشه حواسشان بود برایم اتفاقی نیفتد. بعد از آن هم که متوجه شدند استعدادش را دارم، زیرنظر مربی بودم.
با تمام این حرفها چرا حرفهای ادامه دادی؟ خب میتوانستی یک شناگر باشی، چون حرفهایشدن در این رشته با شرایط شما واقعا سخت است.
من قبل از هرچیزی روی آببودن را دوست داشتم.
چرا روی آبخوابیدن را دوست داری؟ برای حس معلقبودن؟
کسی که شنا را یاد میگیرد، اول باید یاد بگیرد خود را روی آب معلق کند تا بتواند در سطح حرفهای کار کند. این برای حرفهایشدن است، نه حسوحال خاصی. بعد کمکم به ثبتشدن نامم علاقهمند شدم. دوست داشتم مدالهای طلای پارالمپیک داشته باشم که مردم بگویند؛ این شناگر خوبی است و مدالهای پارالمپیک را کسب کرده است. از این طریق میتوانستم به دیگران هم این کار را یاد دهم.
نمیترسیدی شکست بخوری؟
راه خیلی سختی بود ولی با اطمینان خاطری که مربیام داده بود، ترسهایم برطرف شد. به من گفته بود اگر بتوانی شنا را یاد بگیری و مطابق آنچه که میگویم عمل کنی، آموزشت میدهم. من هم در حدود سهماه سعی و تلاش کردم تا آنچه مربی میخواست شوم. سختیهایی را متحمل شدم تا بتوانم در تیم جای گیرم. بعد از آن آقای دلپسند به من گفت که جزو تیم قرار گرفتی و برای نخستین مسابقات به من گفت یکماه نیاز به تمرین داری.
آدمی مثل تو یک انگیزه فوقالعاده میخواهد والا نمیتواند ادامه بدهد. واقعا دوست دارم بدانم چه انگیزهای تو را به ادامه راه ترغیب میکرد؟ چرا پاپس نکشیدی؟
در ابتدا که به مسابقات آسیا رفتم، طوری با ما تمرین شده بود که یک مدال نقره و یک مدال طلا آن هم برای نخستینبار در مسابقات کسب کردم. مربیام مرا در این راه تشویق کرد تا این راه را ادامه دهم. برای همین زمانی که به مدال دست یافتم، به این نتیجه رسیدم که مدالهایی را در ردههای بالاتر نیز میتوانم به دست آورم.
برای رسیدن به این هدف، چند سال کار کردی؟ چند سال است که شناکردن را شروع و به این شکل پیشرفت کردی. در چند مسابقه شرکت کردی؟
از 13سالگی، یکسالونیم بیشتر است. در چهار مسابقه هم شرکت کردهام؛ سه مسابقه کشوری و یکی آسیایی.
بعد هم که همین هفته پیش مدال طلای پاراآسیا را گرفتی. لحظهای که مدال را گردنت میانداختند، چه حسی داشتی؟
احساس خوبی داشتم. از اینکه توانسته بودم با این مدال پرچم ایران را در سکوی اول بالا ببرم، خوشحال بودم.
رقبا چطور بودند؟ شرایط جسمیشان چقدر با تو تفاوت داشت؟
شنا با سایر رشتهها فرق دارد. هرکسی یه نوع معلولیت دارد و بنا برهمان کلاسبندیشان میکنند و براساس کلاسبندی، رقیبهایمان را انتخاب میکردند. پس از آن باید مسابقه داد.
حالا که به این جایگاه در ورزش رسیدهای، میخواهی همچنان ادامه بدهی؟ چون فکر میکنم در بهترین سن این مقام را گرفتهای و راهی طولانی پیشرو داری.
من شنا را تا پارالمپیک 2020 ترکیه ادامه میدهم و تمام تلاشم را میکنم تا مدال طلای باارزش پارالمپیک را دریافت کنم.
اوضاع تحصیلت چطور است؟ درس میخوانی؟ کجا؟
اوضاع تحصیلم خوب است، کلاس نهم هستم. در مدرسه استثنایی درس میخوانم؛ مدرسهای که مخصوص معلولان جسمی است. مدرسه خوبی است اما از نظر درسی مانند مدارس عادی تدریس میشود.
به چه رشتهای علاقه داری؟ البته هنوز تا کنکور و دانشگاه چند سالی مانده اما به انتخاب رشتهای که در آینده در آن ادامه بدهی، فکر کردهای؟
تا حالا فکر نکردم چه رشتهای را میخواهم دنبال کنم و دغدغهاش را نداشتم.
راستی توی صفحه اینستاگرامت نوشتهای «معلولیت، محدودیت نیست.» شاید یک عده فکر کنند این جمله در واکنش یا انتقام به وضع جامعه یا کسانی است که حس میکردند تو نمیتوانستی به موفقیت برسی. در واقع میخواهم بدانم واقعا چقدر به این جمله باور داری؟ این را در واکنش به یک عدهای نوشتهای یا واقعا باور قلبی توست؟
منظورم از این جمله این است که فرد معلول اگر هدف داشته باشد، چیزی مانع رسیدن او به هدفش نمیشود، حتی معلولیت. با درنظرگرفتن هدفی، راحت میتواند به آنچه میخواهد به آن دست پیدا کند.
میدانی چرا این را پرسیدم. چون گاهی محدودیت در معلولیت جسمی نیست. محدودیت در باور آدمهاست. یعنی باور ندارند که میتوانند پیروز شوند و به موفقیت برسند. تو این باور را از کجا پیدا کردی؟
معلولها معمولا پشتکارشان از مردم عادی بیشتر است. یعنی اگر هدفی را مدنظر داشته باشند میخواهند به آن هدف دست پیدا کنند و به هدفشان هم میرسند. خیلی از قهرمانان ایران در پارالمپیک ریو شرکت و مدال طلا را ازآن خود کردند.
به افرادی که معلولیت دارند چه توصیهای میکنی؟
هرکسی معلولیت دارد مطمئن باشد اگر خودش بخواهد به راحتی به هدفش دست پیدا میکند. خداوند زمانیکه نعمتی را میگیرد، نعمت دیگری در اختیار او قرار میدهد. برای همین یاریرسان ما هم خداست. توصیه میکنم با وجود هر نوع معلولیت و هر آرزویی که دارند، باید برایش تلاش کنند تا آرزویشان را دست یافتنی کنند.
راستی چند تا دوست داری؟ دوست نزدیک؛ کسی که واقعا در خوشیها و ناخوشیها با تو باشد.
دوست زیاد دارم چه در مدرسه و چه در استانهای دیگر حتی همین آشیانه علي. بیشتر خوشیها و ناخوشیهایم با بچههای آشیانه علی است.
دوستانت هم معلولیت دارند؟ چه نوعی؟
دوست همه جوره دارم چه سالم و چه معلول.
میدانی چرا پرسیدم. چون میخواستم بدانم رابطه آدمهای دیگر با شما چطور است؟ برخورد مردم، جامعه، آشناها. چه برخوردی در آنها بیشتر از همه تو را آزار میدهد؟ و چه کار کنند بیشتر باعث میشود که با آنها راحت باشی؟
این بچهها هیچوقت ناراحتی مرا نمیخواهند و هر زمان کاری داشته باشم به من کمک میکنند. مردم جامعه هم تاکنون رفتاری آزاردهنده نداشتهاند و با روحیه دادن به من توانستهاند مرا به هدفم نزدیک کنند.
تابهحال به جدا شدن از بچههای «آشیانه علی» فکر کردهای؟
تابهحال به این موضوع فکر نکردم.
به باشگاههای دیگر کشورها چطور؟ فکر کردهای به اینکه ممکن است روزی از ایران بروی؟
بله. به این فکر کردهام. اینکه برای شنای حرفهای به کشورهای دیگر بروم و برای آنها بازی کنم. ایران خوبیهایی دارد اما بعضی کشورهای خارجی از نظر علم و پیشرفت جلوتر هستند و دوست دارم جایی بروم که با من قرارداد ببندند و امکانات در اختیارم بگذارند. اما قبل از آن لازم است حرفهای ادامه دهم.
آرزوهایی که الان داری چی هستند؟
شناگر حرفهایشدن و درسخواندن برای مدرک مربیگری است. چون از این طریق میتوانم به معلولان باانگیزه کمک کنم. آرزویم موفقیت همه مردم است. معلول و غیرمعلول.
اما بهعنوان آخرین سوالها. به نظرت اگر با پدر و مادرت زندگی میکردی، به این پیشرفتها میرسیدی؟
بستگی دارد. شاید اگر با پدر و مادرم زندگی میکردم و هدفم برایم اهمیت داشت پیگیر میشدند و به من کمک میکردند به هدفم دست پیدا کنم. اما اگر خودم نمیخواستم پیشرفت هم نمیکردم.
اگر یکروز آنها را ببینی، نخستین جملهای که به آنها میگویی چیست؟
نخستین جملهای که به آنها میگویم این است که «شما مرا به خاطر مشکل معلولیتی رها کردید. من معلولم ولی همه کار میتوانم انجام دهم، به بالاترین هدفم در جهان هم میتوانم دست پیدا کنم.»
دوست داشتی پدر و مادرت را ببینی؟ اگر آنها بخواهند حاضری ببینیشان؟
نه. اما تابهحال به دیدن پدر و مادرم فکر نکردم. نمیدانم که راضی به دیدنشان میشوم یا نه.
شنیدم یکی از رویاهای کودکیات پدرت بوده درسته؟
(حرفی نمیزند)... نمیدانم...
با این حال، روحیه خوبی داری. این روحیه ات از اول اینطور بود؟
من از اول روحیه خوبی داشتم. اما نمیدانستم به اینجا میرسم و ورزش عامل تقویتی برای روحیه من شد. درواقع کمکم کرد تا بیش از پیش برای قهرمان شدن تلاش کنم.
به هرحال غیراز قهرمانی، زندگی عادی هم داری. موقع تفریح چه کار میکنی؟
برای تفریح با بچهها بیرون میرویم یا وقتی تعطیلی زیاد باشد شهر به شهر به مسافرت میرویم.
کجا؟
مشهد، شیراز و....
کسی که سلامت جسمی دارد و در اثر سانحهای دچار معلولیت میشود، میتواند با انگیزهای که تو داری به هدفش برسد؟
بله حتما، مربی خودم همین شرایط را داشت. مربی من در کنکور سال 1388 سرباز بود و در درگیریای که رخ میدهد تیری به کمرش اصابت میکند و نخاعش دچار ضایعهای میشود. پس از آن به شنا روی میآورد و اکنون مدال طلای جهان را دارد.
آیا به بخش معلولان آشیانه علی هم میروی؟
کم پیش میآید به بخش معلولان بروم چون با بچههايی که از نظر جسمی مشکلی ندارند زندگی میکنم.
میگویند بچههایی که معلولیت دارند از جامعه فاصله میگیرند. درست است؟ تو هم اینطور بودی؟
نه، من اصلا اینطور نبودم و با کمک خانم دهقان و بچههای آشیانه، دورهای نبوده که منزوی باشم.