زهرا جعفرزاده - شهروند| «خانم معلم مُرده.» دومین روزی است که «سارینا»، «روناک» و «سمیرا» به مدرسه میروند و معلم ندارند: « دخترِ خانم معلم هم مُرده، همکلاسی ما بود.» کلاس، کانکس است و کانکس شلوغ و به هم ریخته و بچهها از پنجره آلومینیومیاش آویزانند: «خاله بیا تو، بیا. معلم نداریم.» خانم «اخترشناس» معلم کلاس ششم بود و دخترش، دانشآموز همان مقطع. او همراه با دختر و همسرش در زلزله جان دادند و حالا فقط پسر، 5، 6 سالهاش مانده؛ تنها. خانم حسینی، معلم کلاس دوم همراه خانم نظری و خانم نیریزی، روز اولی که به مدرسه آمدند و جای خالی همکارشان را دیدند، دور هم نشستند و یک دل سیر گریه کردند؛ برای معلم 34 سالهای که زیر آوار کشته شد: «زن خیلی خوبی بود. یکبار ندیدیم پشت سر کسی حرف بزند.»
همهمه است، شلوغ است و بینظم. معلمها با لباس فرم سرمهای ایستادهاند و تند و بیوقفه از اتفاقات یکماه پیش حرف میزنند و بچهها چند قدم آنطرفتر از سر و کول هم بالا میروند. حیاط مدرسه شیفت دختران، پر از دانشآموزان مانتو آبی و مقنعه سفیدی است که کانکسها را اتاق بازی کردهاند و جیغ میزنند و میخندند و از پنجره برای هم دست تکان میدهند. لباس فرمها مرتب نیست، چروک و چینخورده و برخی هم همان لباس را ندارند و با مانتوی معمولی و روسری آمدهاند: «لباسهایمان زیر آوار است، پیدا نکردیم.» دانشآموزان زلزلهزده
سر پل ذهاب کرمانشاه، از اینکه به مدرسه برگشتهاند، خوشحالند اما از نشستن سر کلاسهای کانکسیِ سرد، بدون نیمکت، بیقرارند: «هیتر برایمان نیاوردند، خیلی سرد است. مخصوصا صبحها.»
رنگ کانکسها با لباس فرم دانشآموزان هماهنگ شده؛ آبی و سفید، نو و دستنخورده. ساختمان مدرسه در سه طبقه، پاهایش را در محله فولادی سرپل ذهاب بر زمین کوبیده. مدرسهای که بیستویکم آبان، در منطقهای که با خاک یکسان شد، زمین نخورد اما خسارت زیاد دید. نما سالم به نظر میرسد، راهروها و کلاسها اما، ریزش دارند، ستون سبز و آبی از زیر بتون و گچها، نمایان شده و دیوارها انگار ترکش خوردهاند. لکههای ویرانی از همه جایش پیداست. راهروها هم به همین سرنوشت دچار شدهاند، تختههای سیاه کج است و نیمکتها جابهجا شدهاند.
زنگ تفریح نیست، زمان جابهجایی شیفت مدرسه است، مدرسه صبحها «ادب» است و بعد از ظهرها «قیام». حالا از یک هفته پیش، دو شیفت دیگر هم به آن اضافه شده تا تخریب مدارس دیگر را جبران کند. از یک هفته پیش، مسئولان مدرسه با بلندگو به مناطق آوارهنشین رفته و آنها را از برپایی کلاسهای درس باخبر کردهاند، اما زیاد نیستند خانوادههایی که تن به مدرسه رفتن فرزندانشان بدهند، هوا سرد است، کانکسها شلوغ و دیوار مدارس لرزان.
ساختمان مدرسه خالی است و حیاط پر از دانشآموز. 6 کانکس در دو گوشه حیاط جاخوش کردهاند، سه کانکس سمت چپ و سه کانکس سمت راست در ورودی. هنوز شیفت دخترانه تمام نشده و دانشآموزان پسر عجلهای برای ورود به کلاسهای درس ندارند.
کانکسها نیمکت ندارند، دانشآموزان باید روی موکت بنشینند. کانکسها تخته هم ندارند، یک صندلی است که تخته رویش قرار میگیرد. سارینا، روناک و سمیرا دو روز است که مدرسه میروند، کلاس ششمی هستند: « قبلا دو کلاس ششم بودیم، الان هر دو کلاس داخل یک کانکس برگزار میشود. مثلا کلاس پنجمیها که دو کلاس بودند، یک کانکس شدهاند.» مانتوی سارینا را انگار هزار بار چلاندهاند و باز کردهاند: «بهخدا به زور از زیر آوار درش آوردیم. هیچی برایمان نمانده.» دانشآموزان در اعلام خراب بودن خانههایشان با هم در رقابتند، یکی میگوید خانه ما خراب شده، آن یکی میگوید نه خراب نشده، تعمیریه. روناک میگوید ما داخل چادر هستیم و آن یکی به میان حرفهایش میپرد: «شما که خانه دارید؟!» دانشآموزان از شلوغی کلاسها گلایه دارند: «همه ما در کلاس جایمان نمیشود.» اما از اینکه وارد مدرسه شدهاند و دوستانشان را دیدهاند، خوشحالند: «آدم حالوهوایش عوض میشود.»
خیلیها انتقالی گرفتند
خانم نیریزی و خانم نظری، مدیر و معاون مدرسه ادباند و کنار چند معلم وسط حیاط، کنار مرز نارنجی که برای دانشآموزان کشیده شده تا به ساختمان درحال تخریب نزدیک نشوند، ایستادهاند به تماشا: « خانم چه مدرسهای؟ این مدرسه است؟ نه فرهنگیها راضیند نه اولیا، 6 تا کانکس گذاشتهاند با یک هیتر برقی بدون ماژیک. بعضی از بچهها کتاب ندارند، بعد انتظار دارند معلم برود و درس بدهد. دیوارها ترک برداشته اما کانکس را زیر همین دیوار گذاشتهاند. الان یکی از دلهرههای ما این است که بچهها از این خطی که برایشان تعیین شده، جلوتر نروند. اگر پسلرزه بیاید، همه چیز خراب میشود.» خانم حسینی 6سال است پایه سوم را درس میدهد، دیروز به خانواده دانشآموزان گفته که با بچههایشان پتو بفرستند، چون داخل کانکسها سرد است: « 20 نفر با هم داخل یک کانکس مینشینند.» خیلی از دانشآموزان هم نیامدهاند، نزدیک به 82 نفر همان روز اول آمدند و انتقالی گرفتند. کلاس دومیها 63 نفر بودند اما حالا فقط 25نفرشان حاضرند. خانم حسینی میگوید تخته را گذاشتهاند روی صندلی و برای نوشتن باید خم شد. خود معلمها برای تدریس وسیله ندارند: «معلمها خودشان زلزلهزده هستند.»
همین مدرسه، حالا در چهار شیفت باز است، مدرسه ادب و قیام که از قبل بود و حالا بهار و طالقانی هم به آن اضافه شده است: «اگر امکانات باشد و روحیه بچهها هم خوب، میشود درس را شروع کرد.» دانشآموزان دور هم که مینشینند، از عزیزان از دسترفتهشان میگویند، از مادربزرگ و پدربزرگ و پسرخاله و برادر و... : «ما خودمان باید به آنها دلداری بدهیم. بعضیهایشان سر کلاس گریه میکنند.» خانم حسینی نگران دانشآموزان است: «یک پسلرزه بیاید، همه این دیوارها میریزد، اگر بچهها داخل حیاط باشند، اتفاق بدی میافتد. الان شما نگاه کن، این مدرسه انتهای خیابان است، اگر زلزله بیاید، تمام این خیابان ترافیک میشود، باید این کانکسها را در فضای باز میگذاشتند نه داخل مدرسهای که آسیب دیده.» مدرسه قدیمی نیست، نهایت 5، 6سال از عمرش میگذرد، نمایش را حفظ کرده اما داخلش از زلزله در امان نیست. دانشآموزان هم از این وضع ناراضیاند: «بخدا من گریهام میگیرد مدرسهمان را اینطوری میبینم.» آن یکی، گوشه مانتوی خانم حسینی را میگیرد: «خانم خانم، بچهها داخل کانکس میترسند.» خانم حسینی، وارد ساختمان میشود و کلاسهای تخریبشده را نشان میدهد: «اینجا کلاس من بود، ترک روی ستونها را ببین، خیلی خطرناک است، اصلا امنیت ندارد. دفتر معلمها هم خراب شده.» آموزشوپرورش از مدرسه بازدید کرده: «به ما گفتند دوماهه درست میشود. به نظر شما اینجا دوماه دیگر، مثل اولش میشود؟ البته که نه.» خانم نیریزی مدیر مدرسه است و با چند معلم دیگر، مشغول جمعکردن پروندهها و میزهایی پخششده وسط اتاق است: «ما دوازده کلاس داریم، الان هفت کانکس داریم، مگر غرب کشور، جزو ایران نیست؟ ما هم مال همین کشور هستیم، واقعا عقدهای شدیم.» او میگوید که اینجا کانون زلزله بود اما کسی توجهی نمیکند. اینها را خانم نظری میگوید، دلش پر است: «من کودکی و جوانیام در جنگ گذشت، الان در میانسالی، باید در این شرایط زندگی کنم. 24سال زحمت کشیدم، همهاش درچند ثانیه به هوا رفت.» خانهشان پشت بیمارستان تخریبشده شهدا بود، 180متر: «سهسال دیگر همسرم بازنشسته میشود، از کجا بیاورم خانهام را درست کنم؟» خانم حسینی هم همین وضع را دارد: «خانه ما مسکن مهر کارمندی بود. بعد از زلزله، خیلی ترک برداشت، وسایلمان خراب شد، حالا زیر چادر زندگی میکنیم، برق نداریم موبایلهایمان را شارژ کنیم. شبها بیشتر وقتها، یکساعت بیشتر برق نداریم. دخترم از شدت سرما مریض شده. کل بدنش عفونت کرده.» آنها از اینکه در رسانهها مینویسند، زندگی در مناطق زلزلهزده در جریان است، گلایه دارند: «کجا جریان دارد؟ وضع ما را ببین.» خانم حسینی عروس و نوه خواهرش را در زلزله از دست داده.
دانشآموزان کلاس ششم، کنار پنجره آلومینیومی کانکس میایستند به انتظار عکس دستهجمعی: «سلام خاله، از ما عکس میگیری. بیا داخل. خوشهاتی (خوش آمدی).» و از خانههای خرابشان میگویند: «ساختمان خانه ما تا طبقه اول خراب شده، چادر زندگی میکنیم، خیلی سخت است.»
تعطیلاتِ اجباری
دانشآموزان زلزلهزده، اما نگران کلاس درسشان نیستند، آنقدر در چهل و چند روز گذشته همراه با پدر و مادرشان، درگیر چادر و آب و پتو و غذا بودند که شاید مدرسه دغدغه اولشان نباشد، با این حال «الهام» مادر «میلاد» از ناراحتی پسرش میگوید که بیشتر از یکماه است مدرسه نرفته: «کلاس نهم است، مدرسه نمونه دولتی میرفت، حالا خیلی ناراحت است که مدرسه نمیرود.» آنها ساکن فولادی بودند، پسرشان دانشآموز همین مدرسه بود: «مدرسه سه طبقه است، دو طبقهاش خراب شده، یک طبقه تَرک دارد، نمیتوانم بفرستمش برود آنجا درس بخواند. دیروز با پدرش رفت، یک کانکس بود که سه کلاس را با هم ادغام کرده بودند، پسرم گفت نمیتوانم اینجا درس بخوانم.» «مرضیه» قبلا ساکن بلوک 16 مسکن مهر بود و حالا زیر چادر سفید در محوطهای که منظرهاش ساختمان تخریبشده مسکن مهر است، روزگار میگذراند، با همسر و دو فرزندش: «اتفاقا امروز بود که بچهام را بردم مدرسه. چهار تا کانکس داخل حیاط گذاشتهاند اما داخل کانکسها سرد است و بچهها از سرما یخ میکنند. از همه اینها گذشته، خود معلمها هم حوصله درسدادن ندارند.» دانشآموزان دفتر و کتابهایشان را کنار لباس فرمها، زیر آوار جا گذاشتهاند، به تازگی آموزشوپرورش اسامیشان را نوشته تا به آنها کتاب و دفتر و لباس بدهد.
«آیدا» دانشآموز کلاس پنجم است و همین چند روز پیش شنید که افرادی از مدرسه آمدند و با بلندگو گفتند دانشآموزان به مدرسه فدک مراجعه کنند. «آیدا» یازده ساله است و قبلا مدرسه لاله میرفت، میگوید داخل مدرسه چادر زدهاند، مدرسه تخریب شده و یک کانکس هم ندارد. «آیدا» از روزی که زلزله آمده تا الان هنوز سر کلاس نرفته است. مادرش میترسد: «کانکسها کنار دیوار ترکخورده مدرسه نصب شده، این برای دانشآموزان خطر دارد.» آیدا ولی دلش برای معلم و همکلاسیها و کتاب و مدرسه تنگ است. رعنا هم نگران بچههایش است: «ما هیچی نمیخواهیم، فقط امنیت برای بچههایمان تأمین باشد. بچههایمان زیر چادر مریض شدهاند، دیگر نمیخواهیم بروند کانکس، آنجا بلایی سرشان بیاید.»
2 معلم و 78 دانشآموز در زلزله
کشته شدند
زلزله 7.3 ریشتری بیستویکم آبان، فقط خانهها را خراب نکرد، به مدرسهها هم آسیب زد. سرپل ذهاب 221 مدرسه داشت که 89 مدرسه تخریب یا غیرقابل استفاده شدند: «دانشآموزان در مدارسی که غیرتخریبی هستند، به صورت سه شیفت درس میخوانند.» روحالله عباسیان رئیس آموزشوپرورش شهرستان سرپل ذهاب، هر روز به روستایی سر میزند و از مدارس بازدید میکند. او معتقد است مدارس این منطقه، خوب و مقاوم ساخته نشدهاند: «مدارس غیرتخریبی هم آسیب دیدهاند و نیاز به تعمیر دارند.» عباسیان میگوید؛ برای ساخت و تعمیر مدارس سرپل ذهاب، نزدیک به 120میلیارد تومان بودجه نیاز است: «آواربرداری در بعضی از مدارس شروع شده است.» آنها به معلمان و دانشآموزان اعلام کردهاند که مدارس آسیبدیده تعمیر میشوند اما معلمان و دانشآموزان از رفتن سر کلاسها واهمه دارند: «ما میگوییم بروند، آنها ولی میترسند.» همین هم شد تا 70 کانکس، به جای کلاسهای درس، در شهر و روستاهای سرپل ذهاب نصب شود: «ما این کانکسها را داخل حیاط میگذاریم و به 150 کانکس دیگر نیاز داریم.» با اینکه در مدرسه چهار شیفته ادب، برای دوازده کلاس، هفت کانکس نصب شده اما عباسیان میگوید که داخل هر مدرسه به اندازه تعداد کلاسهایش، کانکس گذاشته میشود: «اگر مدرسهای 15 کلاس درس داشت، ما 15 کانکس در اختیارش قرار دادیم.» موضوع اما تنها کانکس نیست، بعد از زلزله تصاویری از کلاسهای درس منتشر شد که در فضای باز و در همسایگی مدرسههای تخریب شده یا داخل چادرها برپا شده است. رئیس آموزشوپرورش سرپل ذهاب، این تصاویر را در فضای مجازی دیده و میگوید؛ آنهایی که در فضای باز کلاسها را دایر کردند «از خوشی دلشان بوده.» و توضیح میدهد: «دیروز به بزمیرآباد رفتم، آنجا ساختمانی دیدم که زلزله 10 ریشتری هم تکانش نمیدهد اما معلم کلاس درس را بیرون از مدرسه برپا کرده. گفتم چرا اینجا؟ معلم گفت چون هوا خوب است. ما چادر و کانکس داریم اما بعضی تصمیم گرفتهاند بیرون از فضای مدرسه کلاس را برپا کنند.» به گفته عباسیان، 10روز بعد از زلزله، کانکسها به تدریج به مدرسهها فرستاده شد: «نزدیک به 70 تا 80درصد دانشآموزان به مدرسه بازگشتند. البته گروهی از دانشآموزان هم غیبت دارند. مثلا در یک کلاس 20نفری، 15نفرشان نیامدهاند. این آمارها را خود مدارس به صورت جزیی در اختیار دارند.» در زلزله نزدیک به 78نفر از دانشآموزان و دونفر از معلمان سرپل ذهاب کشته شدند. آماری که عباسیان به آن اشاره میکند. او بهعنوان رئیس آموزشوپرورش سرپل ذهاب، از اینکه دانشآموزان این منطقه، کتاب و دفتر و لباس فرم ندارند، با خبر است: «به دانشآموزان کتاب و دفتر دادیم. لباس هم میدهیم.»
مدرسه هنوز شلوغ است و دانشآموزان شیفت دوم کمکم از راه میرسند و منتظرند تا دانشآموزان قبلی کانکسها را خالی کنند. مدرسه زنگی ندارد که زده شود، مدیر و معاون، هنوز در اتاق معلمان، مشغول جابهجایی میزها و پروندهها هستند تا سروسامانی به آن بدهند. چهرهها همه عبوس است و رنگپریده و فقط صدای خنده کودکان میآید، کودکانی که هنوز عمق فاجعه را نمیدانند.