در افسانهها آمده است «مردی جوان، رهرو در بیابان، به چشمهای جوشان از آب زلال فراوان با مزهای بس شیرین و خوشایند رسید. آب را آن اندازه شیرین و گوارا یافت که مَشک چرمین خود را از آن پر کرد تا در بازگشت، پیر قبیله را، که زمانی معلم و مربی او بود، مهمان آن آب کند. سفری 4روزه در پیش داشت. چون به مقصد رسید مشک آب به دست پیر قبیله داد. پیر جرعهای عمیق نوشید. با مهربانی لبخندی زد و از شاگردش بسیار سپاسگزاری کرد که آبی بس گوارا از برای او برده است. مرد جوان با قلبی شاد و روحی از مسرت سرشار به روستای خویش بازگشت. چون مرد جوان دور شد، یکی از شاگردان معلم پیر قدری از آب نوشید اما بلافاصله آن را از دهان بیرون ریخت که بس تلخ و بدمزه بود. در طول راه، مَشک چرمین کهنه مزه آب را دگرگون ساخته بود. شاگرد به معلم معترض شد که: استاد، آب بدمزه بود چرا وانمود کردید که شما را خوش آمده است؟ معلم پاسخ داد: تو فقط آب را چشیدی. من هدیه را چشیدم. آب فقط حاوی عملی از روی لطف و محبت بود و هیچ چیز از آن شیرینتر نتواند بود.» ما زمانی معنای این داستان را به خوبی در مییابیم که هدیهای را از کودکان خردسال دریافت میکنیم. این هدایا چه سینی سفالی باشد یا دستبندی از ماکارونی، واکنش درست و طبیعی ما قدردانی است و بیان سپاس زیرا اندیشه دادن هدیه را میپسندیم و دوست داریم. امتنان همیشه به طور طبیعی ابراز نمیشود. متاسفانه، اکثر کودکان و بسیاری از بزرگسالان فقط به شیئی که داده میشود و نه احساسی که سبب اهداي آن شده، توجه کرده و ارزش قائل میشوند. باید به خویشتن یادآور شویم و به کودکان خویش بیاموزیم که احساسات پاک و زیبا چه ارزشی دارند و بیان امتنان چه اثری و قدردانی چه ثمری. هدیهای که از بُن جان و ژرفنای دل داده شده واقعاً هدیه قلب آدمی است به دیگری.
مایکل ژوزفسون | ترجمه ف.ایزدی