شکارچی که پس از 15سال شکار تفنگش را زمین گذاشت
 
اولین و آخرین شکارم آهو بود
 
گوشت شکار بدیمن است و نحسی‌اش یک روز و یک جا گریبان شکارچی را می‌گیرد، گریبان من را هم گرفت
 

لیلا مقیمی| صدای شلیک تفنگ برنو پهنای دشت را پر می‌کند. چشم‌های سیاه و وحشی ماده آهوی پیر هراسان می‌شود. ته‌مانده‌های نگاه بی‌جان و رو به زوالش را روانه چشم‌های مشوش و مضطرب صفیر تیر می‌کند. شکارچی دست از ماشه می‌کشد. غزال گریز پا از حال می‌رود و روی زمین ولو می‌شود. خون زمین را پر می‌کند. صیاد به سوی صید روانه می‌شود. آهو در خاک و خون می‌غلتد. دست و پا می‌زند؛ آن‌قدر که خودش و دو بره آهوی درون شکمش جان می‌دهند. این نخستین باری است که دل شکارچی می‌لرزد: «تا به آن روز شکاری نزده بودم که بالای سرش شاخ نباشد. قبلا آهو زنده‌گیری کرده بودم؛ ولی وقتی که دیده بودم ماده ‌است، رهایش کرده بودم. آن روز از دور که دیدمش، به نظرم بره آهو آمد؛ چون خیلی ریز اندام بود؛ اما وقتی رفتم بالای سر لاشه‌اش، فهمیدم ماده بوده و دوقلو حامله. واقعا متاثر شدم.»
دیدن این صحنه که چهارسال پیش زیر پاسگاه محیط‌بانی قمشلو اتفاق افتاد؛ برای محمدعلی مهدیه، شکارچی چیره‌دست نجف‌آبادی که 15سال دست به تفنگ بود و هر دو سه ماه یک‌بار، راهی دشت سنگ‌سفید قمشلو می‌شد و آهو و کل و بز و قوچ و میش می‌زد و با لاشه آنها عکس یادگاری می‌گرفت، بسیار دردناک و تکان‌دهنده بود؛ دردناک اما نه به اندازه روزی که دوستش به خانه او رفت و چشمش به قاب عکس‌های جورواجور محمدعلی با شکارهای ریز و درشتش افتاد: «دوستم وقتی به خانه‌ام آمد کلی بهم توهین و پرخاش کرد. گفت چطور می‌توانی چنین کاری را بکنی؟ تو رحم نداری؟ هیچ انسانی این کار را نمی‌کند. چطور جان این حیوان‌های زبان بسته را اینجوری گرفتی و افتخار هم می‌کنی؟ حیوان به این قشنگی را سر بریدی و مثل داعشی‌ها با جنازه‌اش عکس گرفتی!» تک‌تک این جمله‌ها پشت سر هم ردیف شد تا رگباری شود و قلب محمدعلی را نشانه بگیرد؛ مثل شلیک گلوله‌های تفنگ برنو که از 20سالگی شنیده. تک‌تک عکس‌ها را از روی دیوار پایین کشید؛ حتی عکس آخرین شکارش بود که بچه‌هایش را هم با خود به دشت برده بود تا کنار آهوی شکم دریده عکس بگیرند و ته دل‌شان به پدرشان افتخار کنند. همه را جمع کرد و رویش بنزین ریخت و سوزاند: «نخستین شکارم آهو بود و آخرینش هم آهو. بعد از این ماجرا دیگر هیچ‌وقت سراغ شکار نرفتم و به گوشت آهو هم لب نزدم.»
آهی که عاقبت دامن گرفت
 می‌گویند گوشت شکار بدیمن است و نحسی‌اش عاقبت یک‌روزی و یک‌جایی گریبان شکارچی را می‌گیرد. محمدعلی که این همه‌سال شکار کرده و داستانش را با غرور و آب و تاب برای همه تعریف کرده، شکارچی که با تک‌تک شکارهایش عکس یادگاری گرفته و برای دوستانش کری خوانده، کسی که اطرافیانش مدام تحسینش می‌کردند و از او سهم شکار می‌خواستند هم این بدیمنی را دیده و بدبیاری‌های توی زندگی‌اش را عاقبت آه و نفرین شکارهایش می‌داند: «شکار زندگی آدم را از هم می‌پاشاند؛ البته بعضی‌ها به این اعتقاد ندارند؛ ولی زندگی من بعد از شکار ماده آهوی حامله از هم پاشید. کلاهم را برداشتند و خیلی اتفاقات دیگر برایم افتاد. 15سال شکار کردم و شکار خوردم. سه تا آهو را از بین بردم تا یک آهو نصیبم شود. جبران این همه خسارت تا آخر عمرم هم ممکن نیست. از شکار سرد شدم تا این‌که توی جلسه‌ای با یکی از دوستداران محیط‌زیست و ناخودآگاه با مباحث زیست‌محیطی آشنا شدم. فهمیدم که می‌خواهند پاسگاه محیط‌بانی توی دشت سنگ‌سفید بزنند؛ اما بودجه ندارند. با یکی دیگر از شکارچی‌هایی که او هم از شکار توبه کرده، عهده‌دار این کار شدیم؛ چون پاسگاه، نیاز منطقه است. اتوبان سردار کاظمی قمشلو را به دو قسمت تقسیم کرده؛ سمت شرقش آزاد است و شکارچی‌ها خیلی راحت در این منطقه تردد دارند؛ از آنجایی هم که وسعتش زیاد است و خیلی دره دارد، محیط‌بان‌ها نمی‌توانند روی کل منطقه نظارت داشته باشند؛ بنابراین شکارچی که با منطقه آشناست از هر طریقی شده، شکارش را انجام می‌دهد؛ بدون این‌که مجوز داشته باشد. اصلا شکار بی‌رویه کم‌کم دارد نسل آهو را در این منطقه برمی‌اندازد. نر و ماده، برای شکارچی‌ها فرقی ندارد. هر چی که دم‌ دست‌شان بیاید می‌زنند؛ حتی سگ و گربه. با اسلحه تک‌لول و دولول و سه‌لول و هر چیز دیگری که داشته باشند. خیلی از افراد تفننی شکار می‌زنند و از این کارشان لذت می‌برند؛ مثلا طرف اسلحه می‌خرد می‌خواهد امتحانش کند. خب چه جایی بهتر از دشت قمشلو. آهو و وسعتش که زیاد است، تعداد محیط‌بان‌هایش هم کم. دشت سنگ سفید آهو زیاد داشت؛ اما حالا، فقط 4 تا آهو از آهوی بومی این دشت باقی مانده. بقیه از جاهای دیگر می‌آیند و برمی‌گردند توی قرق اصلی.»
شکارکردن چه آسان
محمدعلی می‌گوید شکار آهو به آب‌خوردن می‌ماند و شکارچی در کمتر از دو ساعت می‌تواند آهو را به دام بینداز یا زنده‌گیری کند؛ برای همین هم شکارچی‌ها بیشتر ترجیح می‌دهند آهو شکار کنند: «برای شکار قوچ و میش باید کمین نشست تا شکار به منطقه بیاید و بتوان شکارش کرد؛ اما شکار آهو نیازی به منتظر نشستن و دیدزدن ندارد. آهو بالای کوه نمی‌رود و فقط توی دشت است، برای همین هم بدون اسلحه نیز می‌شود شکارش کرد. سرعت آهو 60کیلومتر در ساعت است، اگر با موتور 10دقیقه دنبالش بیفتی و چراغ موتور را روشن کنی، سرعتش می‌شود 40کیلومتر در ساعت. بعد چند دقیقه‌ای بدنش ضعف می‌کند و سست می‌شود و می‌نشیند روی زمین و می‌شود راحت گرفتش. خود من چندین‌بار به این شیوه شکار کردم؛ البته شکار هیچ‌وقت برای من منبع درآمد نبوده و گوشتش را خودم و خانواده‌ام و دوست و آشناهایم می‌خوردیم؛ ولی خیلی‌ها از این طریق زندگی می‌گذارنند. خود من هر دو ماه یک‌بار شکار می‌رفتم؛ البته زمانش معلوم نبود. هر موقع جورش جور می‌شد می‌رفتم. یکهو دست‌خالی می‌رفتم دشت می‌دیدم طعمه هست، زنگ می‌زدم یک‌نفر اسلحه برایم بیاورد. همه چی هم می‌زدم؛ قوچ و میش و کل‌ و بز و آهو و سی‌خور. البته سی‌خور هیچ‌وقت نخوردم. شکار را که می‌زدیم، همان‌جا پوستش را می‌کندیم و دل و روده‌اش را خالی می‌کردیم و سرش را هم می‌گذاشتیم همان دور و اطراف تا لاش جانور سبک بشود و بتوانیم ببریمش.»
  هنگام شکار اتفاقی برای خودت و باقی شکارچی‌ها نمی‌افتاد؟
 «نه. چندباری محیط‌بان ما را دید و سراغ‌مان آمد؛ اما چون شکاری همراه‌مان نبود نمی‌توانست کاری بکند. شکارچی که مدام به کوه و دشت است، بیشتر از محیط‌بان منطقه را می‌شناسد. تعداد محیط‌بان‌ها هم خیلی کم است. شب عید که می‌شد، بیشترین حجم شکار اتفاق می‌افتاد. از طرف دیگه شکارچی معمولا تنهایی شکار نمی‌رود و چند نفر دیگر را هم با خود همراه می‌کند. یک‌نفر با وسیله (موتور یا خودرو) منتظر می‌ماند که بعد بهش زنگ بزنند و برود دنبال بقیه. از قبل با هم قرار می‌گذاریم که مثلا اگر فلان جا نبودیم، بیا فلان دره. این قول و قرارها را می‌گذاشتیم و بعد مثلا زنگ می‌زدیم که فلانی چرا نمیای آنجا با هم چایی بخوریم. او متوجه می‌شد که کی و کجا باید بیاید دنبال‌مان.»
  یعنی محیط‌بان‌ها شما را نمی‌دیدند؟
«شکارچی که پا به دشت می‌گذارد، اول محیط‌بان را می‌پاید و بعد شکار را. چشمش که به محیط‌بان افتاد، می‌رود یک منطقه دیگری و سروصدا تولید می‌کند تا حواس محیط‌بان پرت شود. بعد شکارچی اصلی توی یک دره دیگر شکار می‌کند.»
  تا حالا شده شکاری را زخمی کنید و به هر دلیلی نتوانید به دامش بیندازید؟
«بله، یک‌بار، آهویی را زدم که رفت و افتاد توی پادگان، البته زنده نماند.»
  تا حالا شده برای شکار شب تا صبح در دشت منتظر بمانید و کمین کنید؟
«چندباری ماندم. معمولا جاهایی که قرقه، برای شکار کل ‌و بز و قوچ و میش، شب کمین می‌کنند؛ جاهایی که زیر سر محیط‌بانه و آنها تردد زیادی دارند. شکار برای منی که از بچگی با پدرم راهی دشت می‌شدم و با محیطش کاملا آشنا بودم، خیلی سخت نبود. بچه که بودم، دنبال پدرم به دشت می‌رفتم تا پوکه‌های فشنگ را از میدان تیر جمع کنم. بعد هم چوپانی کردم و کم‌کم دشت را مثل کف دستم شناختم.»
پدر و پسر به دشت می‌رفتند؛ اما پدر همیشه مخالف شکارکردن پسر بود: «پدرم راضی به شکار نبود و همیشه با من مخالفت می‌کرد؛ ولی وقتی دور و بر آدم افرادی باشند که مرتب تشویقت کنند و ازت سهم بخواهند، ناخودآگاه به سمت و سوی شکار کشیده می‌شوی. بعدش هم پای شکارها عکس می‌گیری تا بهش افتخار کنی و بتوانی برای بقیه کری بخوانی. این یک افتخار ناصحیح بود که مدام تکرار شد؛  تا این‌که روزی، یک‌نفر پیدا شد و این اشتباه را علم کرد و زد توی سرم. شکار اولش، فقط برای من در حد یک فکر بود؛ این‌که اگر تفنگ داشتم، شکار می‌کردم. نخستین باری که شکار کردم، خودم اسلحه نداشتم و همراه کس دیگری رفته بودم؛ اما رفته‌رفته عملی شد و 15سال ادامه پیدا کرد. آدم اگر همنشین درستی نداشته باشد، فکرش به این سمت‌وسوها می‌رود. این قضیه اینقدر ادامه پیدا کرد و اطرافیان من را تشویق کردند که سری آخر دختر و پسرم را هم با خودم بردم و کنار شکارم با هم عکس گرفتیم و اتفاقا خیلی هم ذوق می‌کردیم؛ غافل از این‌که بچه‌ها را برداشتم بردم کنار شکار و ممکن است فردا آنها را جنایتکار بار بیاورم؛ چون به‌هرحال بچه‌ها از روی دست ما کپی می‌کنند. اما الان می‌گم که من هیولا نیستم و اشتباه کردم.» محمدعلی می‌گوید دو‌سال‌ونیم است که از شکار توبه کرده و حالا 5 ماه است که هر کاری می‌کند تا اشتباهات گذشته‌اش را جبران کند؛ هر کاری، حتی اگر به قیمت تهدید جانش تمام شود یا فحش و ناسزا نثارش کنند: «خیلی‌وقت‌ها می‌روم با شکارچی‌ها صحبت می‌کنم تا از شکار منصرف‌شان کنم؛ البته تا به الان، فقط تهدیدم کرده‌ و بهم فحش داده‌اند؛ ولی من باز هم این کار را ادامه می‌دهم. ان‌شاءالله پاسگاه محیط‌بانی که برای حفظ وحوش و پوشش گیاهی آن منطقه است، ساخته شود، بعدش می‌خواهیم آبشخور درست کنیم تا حیوان‌ها بیایند آب بخورند. اگر الان بخواهیم آبشخور را درست کنیم، حکم قتل‌شان را امضا کرده‌ایم؛ چون از بالای کوه به پایین دشت سرازیر می‌شوند و تا وقتی که پاسگاه محیط‌بانی هم نباشد، شکارچی‌ها راحت شکارشان می‌کنند. درحال حاضر با انجمن دوستداران میراث فرهنگی و طبیعی نجف‌آباد هم همکاری می‌کنم و توی کلاس‌های آموزشی که برگزار می‌کنند، شرکت می‌کنم تا با مباحث زیست‌محیطی آشنا شوم و بعدها بتوانم به دیگران هم آموزش بدهم. بالای خانه‌ام هم قبلا کفتر نگه می‌داشتم؛ اما الان، پرندگان شکاری دست‌آموز
که زخمی شده‌اند را می‌آورم آنجا و با کمک دامپزشک‌ها تیمارشان می‌کنم؛ مثلا همین چندوقت پیش یک شاه بوف را آوردم و ازش مواظبت کردم و قرار است چند روز دیگر رهاسازی‌اش انجام شود. من خسارات زیادی به طبیعت زدم؛ بنابراین باید تا آخر عمرم خدمات محیط‌زیستی انجام بدهم تا شاید بتوانم خساراتی را که به بار آورده‌ام، جبران کنم.»


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/114927/اولین-و-آخرین-شکارم-آهو-بود