روايتي بازنوشت از الفتوح
 
آفتاب و گودال
 

 

 حسين(ع) بر سر تربت سرور عالميان محمد مصطفي(ص) شد و دلتنگ، دلتنگي سرود و همانجا در خواب، جدّ خويش محمد مصطفي (ص) را بديد كه با گروهي از ملائكه مي آيند جمعي از دست راست و جمعي از دست چپ و فوجي از پيش‌رو و زمره‌اي از پسِ پشت. بدين صفت تا نزديك حسين‌بن علي (ع)  آمدندي و او را گرفتي و بر سينه خويش نهادي و ميان دو چشم او بوسه نشاندي و بگفتي: نزديكان نزديك باشد كه جماعتي دعوي اسلام مي‌كنند و تو را در زمين كربلا تشنه بكشند و به خون و آتش كشند و خداي، ايشان را شفاعت مدهاد و در آن جهان، هيچ بهره‌اي‌شان مباد جز زقوم. و تو را در بهشت درجاتي است كه تا شهادت نيابي بدان درجات نتوانستي رسيد. و آفتاب ِ وجود ِحسين بن علي‌(ع) بر آن سرخ برهوت  برآمد و ظفر يافتِ جاويد بدو رسيد و حديثش هم از آن رو، در دل عاشقان نشسته به ناز. هم از آن رو، ناز در حضرت او غرق نياز و ماه در خلوتش سر به سجود مي برد و آسمان در عزاي او روي كبود مي‌شود مادامادام جهان. و در آن گودال،
آفتاب آمد و سلامش كرد  
 حرم عشق را به نامش كرد
و خدا را! از اين تحفه، پدر  مرا، كه تيشه بر سنگ مي‌نشاند و دل از محبت غير تو مي‌رماند به لطفِ ازلي‌ات بنواز كه او نيز ناصرالعشاق بود و پدر  بود و  با عشق تو ما را عاشقی آموخت.

 


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/11454/آفتاب-و--گودال-