شاهرخ تندروصالح دبیر سرویس ادبیات
نخستین شبانهای که بر جانِ شیفتهام خیمه زد، شبانه شِروه خوانی ِ شمسالحق ِ شیراز در شبستان عندلیبان بود . ملکوتیان گیسو در گیسو میموئیدند. صدرنشین ِ مصطبه عرش، عود ِاندوه طواف میداد وُ حافظ، همنوا با خنیاگران پردیسان، با تحریر قناریهای خوشآوازش، حافظانههای ملکوت را در پرده عشاق، بال در بال ملائك تا آسمان پرواز میداد:
به حُسنِ خُلق وُ وفا کس به یار ِ ما نرسد
تو را در این سخن انکار ِ کار ِ ما نرسد
اگر چه حُسن فروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حُسن وُ ملاحت به یار ما نرسد
به حقِّ صحبت ِ دیرین که هیچ مَحرمِ راز
به یارِ یک جهتِ حقگزارِ ما نرسد
هزار نقد به بازارِ کائنات آرند
یکی به سکّه صاحب عیار ما نرسد
دریغ قافله عمر آنچنان رفتند
که گردشان به هوای دیار ما نرسد
هزار نقش برآید ز کلک ِ صنع وُ یکی
به دلپذیریِ نقش ِ نگار ِ ما نرسد
رَج میزنم از گذشته تا هنوز را: نقشِ مِهرِ است که همچنان، دلداری جان و جهان را در کفِ مهرپرور ِ خود دارد و مینوازد وُ راه مینماید و جاده میگستراند
تا خلوت ِ حضور و دل ِ هر ذرّه را به نام میخوانَد:
تو کیستی؟!
كه زمان بر حرير نام تو میایستد
و تو، در جان عاشقان بر میخیزی
و شب ِ عندلیبان ِ آغاز میشود
تو آمدی و عقل آغاز شد و عشق آواز شد و تپیدن دلهای عاشقان آغاز شد.
وقتی شهابالدین سهروردي، نوسرودههاش را در محضر مونسالعشاق زمزمه میکرد، تو، کلید سخن عاشق بودی
تو کلید ِ کلام هستی
و ختم کلامخواهی بود
هم از این سان که شیخ اشراق در حقیقت عشق فرموده است: گوهر تابناک عقل نخستین آفریده حضرت حق است و گوهر ِشریف عقل را سه صفت بخشیده است:
یکی: شناخت ِ حق
دوم: شناخت ِ خود
سوم: شناختِ آن چه نیست و به مدد ِ اراده معطوف به حق، هست میشود.
زیبایی، حُسن و مجموعه نیکوییهای جهان، زاده و پرورده صفتِ حقشناسی عقل است و محبّت، حاصلِ زدودنِ تیرگیهایی است که در بر آمدن خورشید ِعقل و تابیدن ِ آفتابش بر تاریکیهای فلات ِ جانِ آدميان ظهور مییابد
و عشق، عصاره حُزن است و حُزن، خواهرِ هماره غمگین گوهر ِ ودیعتی ِجان شیفته است و حزن، مولود همان صفت است که به مدد اراده معطوف به حق، بر خویش بیتاب میشود وُ از سرای هیچ به هیچستان ِ اکنون میرسد و در نبود یادی خوش، عاشقان بزرگ و دلهاي بزرگ را عرش ِ جستوجو میشود:
دل صبوحی دان و آب خضر را
در سبو کن در سبو کن در سبو
و جستوجو
خواهر غمگین عقل است
و این سه، از یک چشمهسار پدید آمدهاند و مولود ِ جستوجویند
و جستجو، میوه تنهایی است
هم از آن رو که عشق میوه تنهایی است
و عقل میوه تنهایی است
و حُزن میوه تنهایی توست
و بلوغ میوه تنهایی است
که انسان و ُ تنهایی همزادانند
عقل نخستین است
تو نخستینی
و عشق، نخستین ناگهانِ حيات است
و تابیدن جاودانه تو نخستین سرود جاودانگی است
و ماهِ تو؛ ماه بر آمدن ِآفتاب ِ عقل و جولانِ آهوان ِ خیال در ملکوتِ زیستن است ...
و ماه ِ تو ماهِ سفر از خویش است
صدراي ما، اسفار ِاربعه خویش رادر قطرهای از دریای یاد شما به دانش رسانده است. و در حضور شما و ياد شما، حقا و حقيقتا كه هفت دریا شبنمی است
و نخستین سفر، سفرِ توست
برای یافتن قَدرِ حضور در محضرِ شما، باید جانِ حقشناس، خودشناس و دیگر شناس را از برهوتها و اكنون گذراند و به آفتاب رساند و تاریکیها را شستوشو کرد
و این سفر، نخستین سفر عاشقان است ...