وحید میرزایی طنزنویس
پدر معتقد بود جریان فکری و کاری که در خانه وجود دارد چون بر مبنای همان اصولی است که سالیان سال بر خانه حاکم بوده و نتیجهاش را پس داده، درست است؛ مثلا میگفت بلافاصله پس از صرف هر وعده غذایی باید ظرفها شسته شود و نباید حتی ساعتی در این کار وقفه بیفتد یا معتقد بود شبها باید همه اعضای خانواده مسواک بزنند اما اگر صبح به هر دلیل فرصت نشد، مسألهای نیست. مادر اما با وجود اینکه سالها خود را بر اساس همین اصول وفق داده بود، از میانه دهه هفتاد که خواهرش با یکی از تحصیلکردهترین مردان فامیل ازدواج کرده بود، دچار نوعی شک و شبهه در اصول و عقایدش شده بود و این از نوع کنشها و رفتارهایش در خانه عیان بود؛ مثلا لزومی نمیدید ظرفها بلافاصله پس از صرف غذا شسته شود و در اقدامی ساختارشکنانه ماشین ظرفشویی خریده بود. با تمام این تفاسیر بنیه فکری خود را حفظ کرده بود همچنان خطوط اصلی را همان اصول پایهریزیشده بر مبنای گفتمان اصولی خانواده میدانست. به طور کلی نوعی انشقاق در نحوه اجرای اصول در هر دو طیف که پدر و مادر نمایندگیاش میکردند، به وجود آمده بود. برادر بزرگتر (البته آنقدر هم بزرگ نبود اما خب به هر حال خودش را بزرگ میدانست) بارها توسط پدر و مادر مورد انتقاد شدید قرار گرفته بود که چرا با وجود چند مرتبه تذکر کتبی و شفاهی آنان، همچنان از ظروف یکبار مصرف برای صرف غذا استفاده میکند و به بهانههای مختلف از کمک در شستن ظروف امتناع کرده و در واقع صورتمسأله را پاک میکند. حالا بماند که به مسواک اعتقادی نداشته و در هر میهمانی دهانش بوی جوراب میدهد. پدر معتقد بود وی دچار وادادگی خانوادگی شده و مادر اظهار میداشت وی جزو ریزشهای جریان فکری خانواده بوده و اساسا در این چند سال، خانواده نتوانسته رویش خاصی داشته باشد. پسر کوچکتر (کوچک هم در فرم و هم در محتوا) هم که کلا رد داده بود. از هر مفهوم و رفتاری که وجود داشت یک کپی میگرفت و در جای دیگر پیست میکرد و پس از اینکه پیشوند «نو» را پشت آن مفهوم قرار میداد، همان را به اعضای خانواده عرضه میکرد. مثل «نو اندیشی»، «نو گرایی»، «نو الکلاسیکو دیدنی»، «نو کولر رو خاموش نکردنی»، «نو دیر به خانه آمدنی» و.... او معتقد بود اصول سبک زندگی خانوادهشان شکست خورده و راهحل آن نو اصولگرایی در خانواده است و کیان خانواده نیاز به بازسازی و اصلاح دارد؛ گويي اینکه همگان اذعان داشتند او خود نیاز به اصلاح و بازسازی دارد. اصلا خود او بارها زخمهای کاری به شرایط خانوادگیشان زده بود و جلوی در و همسایه آبرو نذاشته بود؛ کلا شتاب زیادی به منظور گذر از اصولگرایی و افشاگری در خانواده داشت. دو دقیقه ولش میکردی گذر میکرد.
در سالهای اخیر زخمهای قدیمی این خانواده بیشتر سر باز کرده به نحوی که دیگر روابطشان از انشقاق گذشته و قشنگ دارد جر میخورد و نتیجهاش این شده که نه ظرفی شسته میشود، نه مسواکی زده میشود و نه اصولی برایشان باقی مانده است و عملا اتفاق خاصی نمیافتد؛ آنها فقط هستند که باشند.