نوشین زرگری طنز نویس
حالا همه چه اصراری دارند «برند» بپوشند؟ تب برند مثل تب کنگو است. برادر من، مثلا اگر شلوارت فلان برند نباشد، داخل دانشگاه راهت نمیدهند؟ یا خواهر من اگر شالات فلان برند رویش حک نشده باشد، همه تو را با انگشت میدهند و میگویند؛ «نه، این دختر خوبی نیست، برویم درِ بعدی برای خواستگاری». تب برند یکجوری همهگیر شده و رفته بالای 39درجه که هر آینه ممکن است درجه تب از شدت حرارت بشکند و تمام شهر را پر از جیوه کند. حالا شما اگر خیلی به فکر رتق و فتق تیپات هستی، اشکالی ندارد، خیلی هم خوب است اما اینکه دیگر شبها هم خواب برند میبینی و صبحها «نیو کالکشن» چک میکنی و عصرها در مغازهها به دنبال جدیدترین و خفنترین برنده هستی، شما دیگر یک «خوشلباس» نیستید بلکه احتمالا «کیس بستری» و احیانا کیس مطالعاتی برای دانشگاههای معتبر دنیا هستی و بهتر است هرچه زودتر خودت را به نهادهای مربوطه و ذیربط معرفی کنی. اینجوری که «تب برند» بالا گرفته است، خود برند به حرف درآمده است که «آقا حالا ما چیز خاصی هم نیستیمها، به هرحال یکسری برای پول و پله ما را تولید میکنند و میاندازند به خلقالله، اما حالا اگر ما را هم نپوشیدید، آسمان به زمین نمیآید و به ولله قسم لازم نیست دویست تومان از این و پانصد تومان از آن قرض بگیری و یک وام چند میلیونی هم با حضور چند ضامن دریافت کنی تا یکی از ما را بپوشی، آرام بگیر بابا، آرام». یعنی عدهای به هر دری میزنند که از آن نوک مویشان تا تک ناخن انگشت شست پایشان برند باشد و اگر نباشد، اصلا از خانه بیرون نمیآیند. شده با پدر و مادر خود جنگهای صلیبی 30روزه راه میاندازند و حقوق یکماه پدر و خرجی یکماه مادر را میگیرند و میروند که یک شلوار برند بخرند و با آن پز بدهند و برمیگردند خانه و گرسنه میخوابند، چون از غذا خبری نیست. خب عزیزم شما اول شکمات را سیر کن، بعد برند بپوش. پسفردا باید بنشینی همان شلوار را با نخود لوبیا بپزی به نیش بکشی و تکهتکه از آن را بخوری که خدایناکرده سقط نشوی. برندبازهای افراطی جوری درگیر جریان هستند که حتی اگر بخواهند خودکشی کنند، باید حتما یک هفتتیری بخرند که «برند» باشد که بعد از مرگشان بگویند این فلانی را همینجوری نگاه نکنید، با هفتتیر برند خودش را ناکار کرد. پیششان که مینشینی، در هر یک جمله 6 کلمهای که میگویند، سهبار از کلمه برند استفاده میکنند و دیگر میخواهی یک سطل بگذاری جلویت و قی کنی. البته آن سه کلمه باقیمانده هم «قیمت»، «خفن» و «اووف» است. دنیای خاصی دارند و حتی مارک لباسهای بقیه را هم به دقت نگاه میکنند تا بفهمند دنیا دست کیست. مرزهای «رد دادگی» را یک تنه جابهجا کردهاند این بزرگواران. تب برند گوشی که دیگر ملت را دیوانه کرده. یکنفر میگفت، اگر گوشیام سامسونگ باشد، رویام نمیشود در جمع دربیاورم. طفلک. درست که نگاه کنی، زندگی زجرآوری دارند و مدام باید با مُد روز و ساعت و حتی ثانیه جلو بروند که این سخت است و واقعا باید بهشان سختی کار تعلق بگیرد. مثلا اگر گوشیات فلان برند نباشد، آن گوشی زنگ نمیخورد و شما قادر به تولید اصوات خاص از پشت گوشی نیستی؟ شما دو گرم و نه بیشتر، حالا به خاطر جناب شان پن، شما بگو «بیست و یک گرم» مغز داشته باش، باور بفرمایید بدون برند و با برند جلویت دولا راست میشوند، اما اینجوری که پیش میرود من چشمم آب نمیخورد این «برند باز»های «اوریجینال» به این سادگیها وا بدهند و چنان سفت داستان برند را چسبیدهاند که کافکا داستانهایش را نچسبیده بود و به زودی این تب تبدیل به بیماری وخیمی میشود که جمعکردنش با کرامالکاتبین است. در واقع این «تب برند» شبیه «تب کنگو» نیست، بلکه از تب کنگو هم بدتر و کُشندهتر است. خداوندا این سرزمین را از سه چیز دور بدار: «برند» و «برند باز» و «برند پوش»های افراطی. با تشکر!