| مهدی یساولی| دبیر روایت نو|
مساحت ایران [در میانههای دوره قاجار] 1647070 [کیلومترمربع] و جمعیتش بالغ بر 7655000 نفر تخمین زده شده است. با توجه به این آمار وسعت ایران سه برابر خاک فرانسه ولی جمعیتش پانزده برابر کمتر از جمعیت آن کشور است. قسمت اعظم این کشور قابل سکونت و زندگی نیست.
ارنست اورسل، جهانگرد بلژیکی
سفرنامه قفقاز و ایران
دگرگونیهای جمعیتی در تاریخ، از پدیدههای جذاب نزد تاریخنگاران، اندیشمندان و پژوهشگران از گذشتههای دور تا روزگار کنونی به شمار میآمده است. نوشتهها و کتابهایی بسیار دراینباره برجای مانده است. جمعیت ایران در تاریخ و دگرگونیها و مسائل پیوسته با آن، همواره با فرازها و نشیبهای فراوان روبهرو بوده است. آنچه از جستوجو در منابع دیرینه تاریخی و البته نوشتههای جهانگردان در سدههای متاخر برمیآید، ما را با یک مسأله مهم در بررسی دگرگونیهای جمعیتی ایران در یک هزاره گذشته رودررو میکند؛ جمعیت این سرزمین، تا روزگار معاصر و آشنایی ایرانیان با تمدن نوین غرب، همواره بر اثر پدیدهها و عاملهای گوناگون در کاستی بوده و مسیری کاهنده میپیموده است. این عاملها موجب میشدند مسیر زندگی در این سرزمین همواره به رگهای باریک بدل شود و جمعیت در این میانه با تهدیدها و آسیبهایی بزرگ روبهرو باشد.
پرونده پیشرو، بسترها و عاملهایی موثر در کاهش و کمشماری جمعیت را در تاریخ کاویده و وارسیده است.
«مردم! فراموش نکنید که تنها سرمایه چین وجود هفتصدمیلیون چینی است! زیرا هر چینی با دو دست برای کارکردن و یک دهان برای خوردن متولد میشود. با یک دست میتواند دهان خود را سیر کند و با دست دیگر در خدمت انقلاب باشد.»
مائوتسوتنگ، رهبر پیشین چین در یک سخنرانی خطاب به مردم انقلابی آن کشور (به نقل از نوشتار «جمعیت و چون و چراهای آن» نوشته حبیبالله زنجانی)
بررسی نوشتهها و منابع تاریخی از دورههای گوناگون تاریخ ایران و پژوهشهای متاخر، تصویری از زمینهها و بسترهای کمشماری جمعیت و دگرگونیهای جمعیتی در تاریخ ایران به دست میدهد که به کاهش چشمگیر جمعیت در این سرزمین دیرینه میانجامیده است؛ ناامنی، یورشها و کشتارهای بزرگ، جنگهای درونی و بیرونی و دگرگونیها و جنبشهای سیاسی- اجتماعی، مسأله بهداشت همگانی و بیماریهای واگیر و همهگیر، قحطی و خشکسالی، زلزله، تجزیه سرزمینی، جابهجایی پایتخت، وضع ویژه جغرافیایی و اقلیمی، نبود و کمبود آب، پارهای ویژگیهای اجتماعی، آداب و شیوههای زندگی و باورها و سرانجام، حکومت و استبداد شرقی، از بسترها و علتهای عملیاند که بررسیها در این زمینه به دست میدهند. همچنین در گستره نظری و اندیشه نیز نشانههایی از پارهای هراسها درباره افزایش بیرویه جمعیت و برخی نگرشهای ویژه اجتماعی همچون مخالفت با تاهل و تشویق تجرد، در منابع تاریخی و ادبی ایران میتوان یافت که به گونههای مستقیم و غیرمستقیم، کاهش جمعیت را میتوانستهاند در پی آورند. تاریخنگاران، اندیشمندان و پژوهشگران در دورههای گوناگون تاریخ ایران، با بررسی و تحلیل زمینهها و بسترهای تاثیرگذار در کاهش یا افزایش جمعیت بر آن بودهاند، تصویری روشن از نسبتها و دگرگونیهای جمعیتی در بخشهای گوناگون سرزمینی ایران ارایه دهند. خسرو مرآت در نوشتار «علل مرتبط با تحولات جمعیت ایران در طول چهار قرن» درباره علتها و بسترهای دگرگونیهای جمعیتی ایران در تاریخ که کاهش چشمگیر جمعیت را در پی داشته است، از «جنگهای پیدرپی، ناامنی، از دست دادن موقعیت ترانزیتی، سلطنه اجانب، محیطها، بروز بیماریهای واگیردار و تجزیه خاک ایران» یاد میکند.
این شهر [قم] كه در زمان سلاطین صفویه پانزدههزار خانه و بیشتر از صدهزار جمعیت داشته، اكنون غیر از خرابهای نیست.... از یكی علت قلت این جمعیت را استعلام كردیم، آهی كشید و اشكی ریخت و پاسخ داد كه چه گویم. آیا آثار خرابی خانههای ما را كه تلّی خاك شدهاند نمیبینید؟ و نمیدانید كه این قدمهایی كه برمیداریم، در روی اجساد مقتوله پدران و پسران و برادران و اطفال خویشان ماست؟ این آیا از ظلم و جور بینهایت و بیحساب روسا و حكام خبر نمیدهد؟
آنتوان اولیویه، جهانگرد فرانسوی/ سفرنامه اولیویه: تاریخ اجتماعی- اقتصادی ایران در دوران آغازین عصر قاجار
کشتارهای بزرگ
سرنوشت اندوهبار شهرهای تاریخی
سخن درباره تاریخ پرآشوب و سراسر جنگ ایران، روایتی تکراری و گوشآزار از وضعیتی به شمار میآید که بارها گفته و شنیده شده است. توجه به این مسأله اما از دریچه دگرگونیهای جمعیتی و تأثیر آن بر این گستره، روایتی نو میتواند باشد؛ از آنرو که روشن میکند آن آشوبها و جنگها، با مرگومیر و کشتارهای گسترده، چگونه بر پیکره جمعیتی این سرزمین در گذر هزارهها و سدهها، زخمهایی بزرگ میزده و سرزمینی غارتشده و کمجمعیت بر جای میگذارده است. همین کمشماری جمعیت، نهتنها در جایگاه معلول آن وضعیت که خود بهعنوان عاملی در تداوم ویرانی سرزمین و ناآبادانی آن، شرایطی ناگوار به ارمغان میآورده است. اگر به سخن ادوارد پولاک، پزشک اتریشی دربار ناصرالدین شاه قاجار توجه کنیم، بیشتر معنای این پدیده را درمییابیم «دلایل من دراینباره که چرا یک صنعت که ناگهان از خارج وارد مملکت میشود نمیتواند پا بگیرد، بدین قرار بود و هست: در وهله اول نیروی کار لازم برای چنین کارخانه و صنعتی در داخل وجود ندارد. جمعیت کم این مملکت هنوز به هیچ وجه نمیتواند تمام زمینهای مزروعی و قابل استفاده مملکت را زیر کشت برد». وضعیت مورد اشاره پولاک را، نه یک پدیده آنی و برآمده از یک وضع متاخر که دستاورد دگرگونيهايي میتوان دانست که در گذر هزارهها و سدههای پیشتر، جمعیت این سرزمین را «ناقص» و «کمشمار» میکرده است. اشاره به این «کمشماری» را در جایجای سفرنامه پولاک، حتی کنایههای غیرمستقیم او میتوان یافت؛ آنجا که در زشتشمردن پدیده نوکرداری در ایران مینویسد «هرکس دیگر بخوبی میتواند پیشبینی کند که این رسم داشتن نوکران متعدد چه زیانها و عواقب نامطلوبی در پی دارد. این رسم باعث خانهخرابی بسیاری از خانوادهها شده و از طرف دیگر در این کشور کمجمعیت بهترین نیروی فعال را از صحنه کار خارج کرده است»؛ یا آنجا که پدیده شکار را توصیف میکند «در این دشتهای پهناور که از اطراف با کوههای مرتفع محاصره شده، با این جمعیت اندک مملکت و این اسلحه ناچیز بهرغم وجود آزادی کامل صید، باز شکار نسبتا زیاد است». آشوبها و جنگها چگونه جمعیت این سرزمین را تا مرز نابودی پیش میبردهاند؟ شهاب طاهری در نوشتار «جمعیت عالم در قرون گذشته»، راویتی جالب دراینباره دارد. او با اشاره به افزایش بیاندازه جمعیت خوارزم در سدههای ششم و هفتم هجری که به باورش نگرانیهایی در میان پارهای اندیشمندان همچون ابوعلی مسکویه پدید آورده بود، راه تعدیل آن را نه در اندیشهها و برنامههای انسانی در کنترل جمعیت که در یک جبر تاریخی در تمدن بشری میجوید «ناگهان دست طبیعت آن جمله را بر مثال مشتی خاک بر باد فنا داد و ثابت کرد که برای تقلیل جمعیت به پیشنهادهای (توماس ربرت مالتوس) از دانشمندان قرن نوزدهم که معتقد بود برای جلوگیری از پیشامد این مصیبت عظیم تنها راه چاره نابودساختن فقیران و درماندگان است که بجهت آنها بر سر سفره طبیعت لقمهای نهاده نیست، حاجت و نیازی نمیباشد. فتنه مغول کار خود را کرد و کشور پرنعمت و آبادان و پرجمعیت ایران را به خرابه غیرمسکون مبدل ساخت». کشتارهای مغولان در این یورشها تا آن اندازه بود که روایتهایی شگفتانگیز را درباره آن پدیده در کتابهای تاریخ در پی آورد. نویسنده نوشتار «جمعیت عالم در قرون گذشته»، نخست به نقل از عطاملک جوینی، تاریخنگار پرآوازه سده هفتم هجری، درباره کشتارهای مغولان مینویسد «هنوز تا رستخیز اگر توالد و تناسل باشد غلبه مردم ب[ه]عشر [یکدهم] آنچه بوده است خواهد رسید». او سپس در تحلیل روایت جوینی یادآور میشود «این جمله شگفتانگیز است چنانکه هر خوانندهای را دچار حیرت میسازد و در ابتدا تصور مینماید که مورخ مذکور مانند غالب مورخین شرقی راه اغراق پیموده است. اما وقتیکه امثال این گفتار را در کتب معتبره دیگر مییابیم ناچار میشویم که این مطلب را اگرچه بسی عجیب است بپذیریم».
طاهری، آمارهایی شگفتانگیز درباره میزان کشتارهای مغولان در ایران، از درون کتابهای تاریخ جسته است که هرچند اغراقآمیز میتواند باشد، اما گستره ویرانیهای سرزمین و کشتارهای جمعیت ایران را در آن هنگامه بیانگر است «شهر خوارزم پایتخت دولت خوارزمشاهی و مهمترین شهر آن عصر بوده چنانکه در تاریخ جهانگشا و سایر تواریخ آمده است پس از رسیدن مغول باین شهر یکصدهزار نفر از اهالی که برای دفاع بیرون آمده بودند بدست مغولها کشته شدند، پس از ختم جنگ مغولان اهالی را بصحرا راندند و از میان ایشان بالغ بر صدهزار نفر را که از پیشهوران بودند جدا کردند و بممالک مشرق فرستادند و زنان و اطفال را به اسیری بردند و بقیه مردان را میان خود تقسیم کردند و به هریک از ایشان 24نفر اسیر رسید». او سپس از مجموع آمار کشتارها چنین نتیجه میگیرد «از اینرو میتوان پی برد که چه جمعیت انبوهی در این مملکت وجود داشته است و در این وقت دیگر گفتار عطاءالملک جوینی مبالغهآمیز بنظر نمیرسد». از روزگار فتنه مغولان که دور شویم و به روزگار متاخر تاریخ ایران بیاییم، باز با دورانی دیگر از آشوبی و کشتار روبهرو میشویم. خسرو مرآت در نوشتار «علل مرتبط با تحولات جمعیت ایران در طول چهار قرن»، برافتادن دودمان صفوی را آغاز دوران سیهروزی ایران و ایرانیان میشناساند؛ زمانهای که با یورش افغانها به اصفهان و ویرانی آن پیوند خورد «حمله افغان به ایران صدمات جبرانناپذیری به جمعیت و آبادانی کشور وارد کرد و مردم را با مشکلات بسیاری روبهرو ساخت»؛ این دوره دقیقا با آغاز دگرگونیهای بزرگ در دیگر سوی جهان- اروپا- همزمان میشد، به گونهای که با «اختراع کشتی بخار و حفر و ایجاد کانال سوئز و انقلاب صنعتی در اروپا» مغربزمین به دورهای تازه از سیر تاریخ خود وارد میشد. این دگرگونیهای بزرگ در یک برهه کوتاه زمانی، سرزمینهای اروپایی را زیرورو کرد و پیشرفتهای بزرگ صنعتی، ثروت و جمعیتی بسیار در آنجاها در پی آورد. برگهای تاریخ در این زمان اما در ایران به گونهای دیگر نوشته میشدند؛ به تعبیر خسرو مرآت «این دوران، دوره ناامنی در ایران محسوب میشد. دولت روسیه از شمال و دولت عثمانی قسمتهای غربی مناطق ایران را به تصرف خود درآورده بودند». برآمدن نادرشاه افشار، با خوی جنگآوری نیز خونی تازه در رگهای این آشفتگیها جاری ساخت «در این دوران [سلطنت دودمان افشار] جنگهای داخلی و خارجی همچنان ادامه داشت. بعد از نادر، کشور دستخوش مبارزات و اختلاف سیاسی بسیار میان سران و سرداران مختلف قرار گرفت». دوران کوتاه حکمرانی کریم خان زند که با آرامشی در سرزمینهای زیر فرمان او همراه بود، زود سپری شد و درگیریها و جنگهای درونی اما باز تا برآمدن قاجارها سربرآورد «در زمان حکومت قاجار، آقامحمدخان قاجار، برای به دست آوردن حکومت کشتار بسیار نمود و تلفات بسیاری به جمعیت کشور وارد گردید». بنیانگذاری حکومت قاجار هرچند با یکپارچگی سرزمینی و سیاسی ایران همراه بود اما با پایانیافتن دوران مستعجل حکمرانی آغا محمدخان قاجار، باز ایران را با جنگی دیگر روبهرو کرد که هم از نظر تلفات جنگی هم به دلیل جدایی پارهای سرزمینهای شمالی و پیوستن آنها به روسیه، تاثیری چشمگیر در جمعیت کشور داشت «در دوران دومین شاه قاجار دو جنگ با روسیه انجام گرفت که منتهی به قراردادهای گلستان و ترکمنچای... گردید، که باعث جداشدن قسمتی از خاک ایران شد».
[شاه عباس یکم صفوی] کوشش میکند مازندران تا سرحد امکان پرجمعیت و زیبا شود... گمان میکنم بهزودی نهتنها فرحآباد یکی از بزرگترین و پرجمعیتترین شهرها، بلکه زیباترین شهرهای مشرقزمین خواهد شد... منتهی باید صبر کرد و دید آیا بعد از مرگ شاهعباس نیز این وضع ادامه خواهد داشت یا شیرازه کار از هم خواهد گسیخت.
پیترو دلاواله، جهانگرد و بازرگان ونیزی
سفرنامه پیترو دلاواله
شهرهایی که با یورشهای بزرگ، افسانه شدند
نیشابور و ری، دو شهر افسانهای و بزرگ تاریخ ایران به شمار میآیند که جنگها و یورشهای بزرگ درونی و بیرونی به همراه پارهای رخدادهای طبیعی، در ویرانی آنها و نابودی جمعیتشان تاثیر بسیار داشته است. چارلز ادوارد ییت، افسر انگلیسی که در دوره قاجار برای بررسی مرزهای جغرافیایی به شرق آمده است، در کتاب «سفرنامه خراسان و سیستان»، روایتی روشن اما تلخ از سرنوشت نیشابور در تاریخ پرآشوب ایران ارایه کرده است «در زمان سلاطين اوليه ساساني نيشابور شهر مهمي بوده است. در سال 1010 م. يكصدهزار نفر در اثر قحطي و خشكسالي جان خود را از دست دادند. طغرلبيك سلجوقي موسس حكومت سلجوقيان نيشابور را به سال 1037 م. بهعنوان پايتخت خود برگزيد و آلپ ارسلان هم كه بعد از پدر زمام امور را بدست گرفت همچنان اين شهر را پايتخت خود قرار داد. در سال 1115 م. زلزلهاي اين شهر را ويران ساخت. در سال 1153 م. و در زمان حكومت سلطان سنجر شهر نيشابور بدست غزها افتاد. اينان در اين شهر كشتار عمومي براه انداختند و تا سال 1159 م. در آن باقي ماندند. در سال بعد اختلافات ميان شيعه و سني بالا گرفت. و سران و تحريككنندگان هر دو گروه بدست مؤيد آيآبه بقتل رسيدند. در اثر نزاع مدارس و مساجد شهر ويران كشت و كتابخانهها به آتش كشيده شد. آبه، شادياخ را بهعنوان مقر خود برگزيد و ركنالدين محمد آخرين پادشاه سلجوقي و برادرزاده سلطان سنجر را كشت و خودش نيز به سال 1174 م. بدست تكش خان خوارزمشاه بقتل رسيد. از اين به بعد نيشابور روزبهروز كماهميتتر گرديد و ديگر بزرگي گذشته را به خود نديد و شادياخ بهعنوان ارك شهر يا مقر حكومت انتخاب گرديد. در سال 1221 م. لشكريان مغول به سركردگي توليخان پسر چنگيز نيشابور قديم را بكل با خاك يكسان كردند. سپس به مدت 7 شبانهروز به شهر آب انداخته و بر زمين دانههاي جو پاشيدند. در سال 1267 م. شادياخ بكلي توسط زلزلهاي نابود گرديد و در نزديكي آن شهر جديد بنا نهاده شد. شهر جديد در سال 1405 م. توسط زلزله ديگري نابود شد و شهر فعلي نيشابور بنا گرديد. در اوايل سلطنت شاهعباس (1628- 1577 م.) عبيداله خان و عبدالمؤمن خان ازبك شهر را به تصرف درآورده و مردم آنرا قتلعام كردند. بعد از انقراض سلسله صفوي بياتها، كردها، ايلكهاي سيستان دوباره به اين شهر هجوم آوردند. در دوره نادر شاه نيز باز اين شهر از آسيب و تعرض مصون نماند و همچون خانه شطرنجي دير زماني مورد تاختوتاز قرار گرفت. درحال حاضر در نيشابور نزديك به 3000 خانه وجود دارد و جمعيت آن به 12000خانوار بالغ ميگردد». نیشابور، اینچنین، نمونهای روشن در بررسی تاریخی جمعیت ایران میتواند به شمار آید!
ری نیز از شهرهای بزرگ و افسانهای تاریخ ایران به شمار میآید که یورشها و کشتارها، در کنار پدیدههایی چون زلزله، نقشی چشمگیر در رکود زندگی و تمدن و نیز کاهش جمعیت مردمان آنجا داشتهاند. ادوارد پولاک در کتاب «سفرنامه پولاک؛ ایران و ایرانیان» هنگام توصیف تهران بهعنوان پایتخت ایران در دوره قاجار، آن را «ادامه و دنباله شهر بزرگ قدیمی ری» مینامد؛ همان ری افسانهای که «به کرات در اثر جنگ ویران شده و توسط مغولها در زمان چنگیز و تیمور چنان زیان دیده که سرانجام در زیر خاک مدفون مانده است».
ری و نیشابور اما در این میانه تنها نیستند! شهرهایی چون قزوین و اصفهان نیز همراهان آن دو شهر بزرگ تاریخ ایران بودهاند. ارنست اورسل، جهانگرد بلژیکی در کتاب «سفرنامه قفقاز و ایران» روایتی چکیده درباره دگرگونیهای قزوین و جمعیت آن در گذر تاریخ ایران، از سده پنجم تا سده سیزدهم هجری ارایه داده است «قزوین در جنگهای داخلی ویران شد و در سال 1037 [428هق] به دست امیر ابوعلی جعفر از نو آباد گردید، در سالهای 1068 و 1167 [460 و 564 هق] زمینلرزه وحشتناکی آنجا را با خاک یکسان کرد، ولی بعد دوباره از زیر بار همه حوادث ناگواری که بر این شهر گذشته بود، پیروزمندانه قد برافراشت و تا سال 1548 [955هق] که شاه طهماسب اول آنجا را به پایتختی کشور خود انتخاب نمود، یکی از شهرهای مهم ایران به شمار میرفت. تا زمان سلطنت شاهعباس کبیر، امتیاز و افتخار پایتختی کشور با این شهر بود، ولی در سال 1586 [994هق] شاه مزبور دربار خود را به اصفهان منتقل نمود[592] و از همین تاریخ روزبهروز اهمیت و عظمت این شهر روبه کاهش گذاشت. در قرن هفدهم شاردن جمعیت آنجا را حدود صدهزار نفر تخمین زده است، ولی امروزه گمان نمیکنیم جمعیت آن بالغبر سیهزار نفر باشد، زیرا اغلب محلات شهر به کلی روبه ویرانی گذاشته است».
اصفهان نیز از بینظمیهای پس از شورش افغانها و یورش آنها به مرکز ایران آسیب فراوان دید و جمعیت آن کاهش چشمگیر یافت. هانري رونه دالماني، عتیقهشناس فرانسوی، در کتاب «سفرنامه از خراسان تا بختياري» علت «نقصان فوقالعاده» جمعیت 500هزار نفری اصفهان در اواخر دوره صفوی- به نقل از آدام اولئاریوس- را به 200هزار نفر در اوایل دوره قاجار -به نوشته سرجان ملکم- در «شورشها و بينظميهایي» میداند که در طول قرن هجدهم در ايران شد، مخصوصا از آغاز طغيان افغانها تا سال 1795 كه تخت سلطنت ايران بتصرف سلسله قاجار درآمد. اصفهان بینوا، همان شهر زیبا و پرآوازه جهان در روزگار صفوی، نیز از نیشابور و ری در تاریخ پرآشوب ایران، کمتر آسیب ندیده و جمعیت آن به نابودی نرسیده است؛ که اگر کوششهای شاه عباس یکم صفوی و جانشینان وی نبود، این شهر بزرگ، همچون ری و نیشابور، شکوه افسانهوار قدیم را از دست میداد و نمیتوانست در قامت یک شهر بزرگ، روزگار خود را تا زمانه معاصر ادامه دهد. آدام اولئاریوس در کتاب «سفرنامه آدام اولئاریوس: ایران عصر صفوی از نگاه یک آلمانی» از این وضع توصیفی به دست میدهد «شهر اصفهان دوبار بدست تیمور لنگ با خاک یکسان شد، اول بار زمانی که آنجا را تصرف کرد و بار دوم به سبب شورش مردم. چنین ویرانیای را اصفهان یک بار نیز در زمان چنگیز خان مغول به خود دیده بود که نهتنها ساختمانهای بسیاری از دست رفت بلکه از جمعیت شهر نیز بسیار کاسته شد. در زمان شاه اسماعیل اول اصفهان دوباره جان گرفت».
دهههای آشوب و جنگهای درونی، در میانه برافتادن صفویان تا برآمدن قاجارها، نهتنها اصفهان و دیگر شهرهای بزرگ که حتی شهرهای کوچک را نیز با ویرانی روبهرو و آسیبهایی بسیار بر جمعیت آنجاها وارد کرد. آنتوان اولیویه در کتاب «سفرنامه اولیویه: تاریخ اجتماعی - اقتصادی ایران در دوران آغازین عصر قاجار»، شهر قم را در زمانهای که از آنجا میگذشته است، خرابهای توصیف میکند که «اگر پنجاه خانه داشته باشد، آن هم به جهت احترام مدفن دختر حضرت موسیالكاظم علیهماالسلام و به جهت قبور سلاطین ایران از شاه صفی به بعد است كه فیالجمله از چنگ انهدام و خرابی خلاصی یافتند». این جهانگرد اروپایی، علت این وضع ناخوشایند را چنین بیان میدارد «در استیلای افغان صدمات بسیاری به این شهر وارد آمد. در ایام غلبه ابراهیم شاه، اكثر خانهها منهدم و بسیاری از اهل شهر به شمشیر قتل، راه عدم پیمودند. در ایام كریم خان قدری آسوده بودند. اما بعد از فوت او دفعات و كرات، گاهی به چنگ آغا محمد شاه، و گاهی به دست علی مراد خان و گاهی به تصرف جعفر خان گرفتار بودند. در اكثر این گیرودار، حكم نهب و تاراج درباره ایشان مجری شد و ساكنین فرار كردند و مساكن خراب شدند. هنگامی كه ما به این شهر رسیدیم، سیصد نفر در شهر بیشتر نبودند». احساسی که اولیویه از دیدار چنین وضعیتی مییابد، درواقع همانی است که نسبت به فرآیند کاهش و نقصان چشمگیر جمعیت در سدههای گذشته در سراسر سرزمین ایران میتوان داشت «از دیدن چنین شهر متبرّكهای كه بتازگی گرفتار فلاكت و مبتلای چنین مصیبتی شده بود و خاصه از دیدن جمعیت بیچارگان پریشانحال و بد روزگار كه اكنون از قبور برخاستهاند، دلهای ما شرحهشرحه شد».
نظر شایع و رایج در اروپا مبنی بر اینکه امراض همهجاگیر تاثیر فوقالعاده کمی در تقلیل میزان جمعیت دارد و به محض برطرف شدن بیماریها باز خلأ جمعیت ناشی از آن، برطرف میشود برای مشرقزمین اعتباری ندارد. در شرق در اثر بروز و شیوع این بیماریها چندان بر مرگومیر افزوده میشود که مثلا مناطقی که سیوسهسال پیش طاعون در آنجا بیداد کرده است، هنوز هم دچار کمی جمعیت است.
یاکوب ادوارد پولاک، پزشک و جهانگرد اتریشی/ سفرنامه پولاک؛ ایران و ایرانیان
بهداشت همگانی و بیماریهای واگیر و همهگیر
پیشرفتهای نوین تمدن بشری در زمینههای گوناگون در سدههای اخیر، به همان اندازه که رفاه و رونق را در جامعهها و سرزمینهای گوناگون پدید آورد و گسترش داد، نبود آن در روزگاران پیشتر، پیامدهایی دگرگونه به همراه داشت. پزشکی نوین، از دستاوردهای تمدن نوپای انسانی در سدههای اخیر به شمار میآمد که توانست در کنار درمان بیماریها و رسد گستره بهداشت همگانی بهعنوان دستاوردهایی مستقیم، جلوی مرگومیر را در سرزمینهای گوناگون گرفته، به گونهای غیرمستقیم، با کنترل کاهش جمعیت، افزایش آن را در پی آورد. تا پیش از آن، با وضعیتی دگرگونه در جهان پیش از روزگار مدرن روبهرو میشویم. ایران نیز از چنین مسألهای برکنار نبود. خسرو مرآت در نوشتار «علل مرتبط با تحولات جمعیت ایران در طول چهار قرن»، گسترش بیماریهای هراسناک همچون طاعون و وبا یکی از عاملهای مهم کاهش جمعیت ایران را در روزگار پس از حکمرانی دودمان صفوی برمیشمرد که با یورش افغانان، سرنوشتی غمبار یافت و جنگهای گوناگون درونی را به تماشا نشست «در نتیجه جنگهای داخلی، شیوع امراضی مانند طاعون و وبا شایع گردیده و از طرفی نیز به علت نبودن تسهیلات درمانی کافی و فقدان وسایل حملونقل، انتقال مواد غذایی از شهری به شهر دیگر غیرممکن گردید. اوضاع بقدری اسفناک و آشفته بود که جمعیت شهر بزرگ اصفهان که بالغ بر یکمیلیون میگردید، بعد ازجمله افغان به کمتر از دههزار نفر تنزل یافت». بیماریهایی چون وبا و طاعون، همچون ابری سیاه بر جامعه ایران سایه میگسترانید و مرگومیر بر سر جامعه میبارید. ژوانس فووریه، جهانگرد فرانسوی در کتاب «سهسال در دربار ایران: خاطرات دكتر فووریه پزشك ویژه ناصرالدین شاه قاجار» با اشاره به وبای همهگیر ایران در آن دوره یادآور میشود «در طهران از روز 27محرم تا غره صفر روزی نزدیك به 800نفر را كشته» است. هانري رونه دالماني، جهانگرد و عتیقهشناس فرانسوی، به نقل از ادوارد پولاک، پزشک اتریشی دربار ناصرالدین شاه قاجار مینویسد «جمعيت ايران بواسطه امراض مهلك وبا و طاعون و مخصوصا قحطي بسيار كم شده است و اكنون تقريبا از 6ميليون تجاوز نميكند». به روایت این جهانگرد اروپایی، جمعیت شهر رشت در اوایل سده نوزدهم میلادی حدود 80هزار نفر بوده که «در سال1830 تا 1831 مرض وبا ايالت گيلان را تقريبا خالي از سكنه كرد. در اين ايام جمعيت اين شهر تقريبا به 20 تا 25هزار نفر ميرسيد». چنین بیماریهایی به گونهای ویژه بر کودکان اثر میگذارد. زنان در بسیاری از خانوادههای ایرانی تا میانههای سده چهاردهم خورشیدی، کودکانی بسیار به دنیا میآوردند که تنها چندی از آنها میتوانستند به سنهای بالاتر برسند. ادوارد پولاک، بروز بیماریهای گوناگون همهگیر را یکی از عاملهای مهم کاهش جمعیت ایران در روزگار قاجار برمیشمرد. به روایت وی، بیماری از نخستین روزها و ماههای زایش کودکان، روی هراسناک خود را نشان داده، تلفاتی بسیار و تاثیرهایی فراوان بر جمعیت کشور بر جای میگذاشته است «بهطور متوسط زنان ایرانی شش تا هشتبار میزایند؛ به این حساب باید گفت که جمعیت مملکت بسرعت رو به فزونی است، زیرا بچهها همه خوش رشد و پرقدرت هستند؛ منتها از نظر دور نباید داشت که بیشتر در شهرها از شش بچه به زحمت دو نفر در قید حیات میمانند و گاهی همه آنها تلف میشوند. هر روز زنها به خانه من میآمدند و داروی آبستنی از من میخواستند و در جواب سوال من که از آنها میپرسیدم آیا تا به حال بچه آوردهاند یا نه عموما بهصورتی یکسان میگفتند: «پنج شش شکم زائیدهام... ولی همه آنها مردهاند.» اکثر بچهها در سال دوم میمیرند». او بیماری آبله را یکی از عاملهای تاثیرگذار در مرگ کودکان میشناساند «آبله یا جدری در مرگومیر فراوان کودکان و در نتیجه در تقلیل جمعیت سهم اصلی و اساسی را بعهده دارد». پزشک اتریشی در توصیف تلفات آبله به یک نمونه اشاره میکند «در بهار سال 1859 تنها در اصفهان متجاوز از هشتصد بچه به بیماری آبله جان سپردند» و یادآور میشود «در این اوضاع و احوال تعداد زنان بدون بچه زیاد است و کمتر خواهر و برادرهایی پیدا میشوند که از یک مادر باشند. بهطور متوسط بندرت زنی پیدا میشود که بیش از یک بچه زنده داشته باشد. ... بسیار بعید است که بیش از دو کودک از بچههای زن ایرانی ماندگار بشوند». این بیماری به اندازهای در جامعه ایران پیامدهای بسیار داشت که یکی از برنامههای مهم میرزا تقیخان فراهانی (امیرکبیر) هنگام اجرای اصلاحات حکومتی، برچیدن آن بود. پولاک، این مسأله را با اندیشه امیرکبیر در افزایش جمعیت ایران در پیوند میداند «او که میخواست جمعیت مملکت ازدیاد پیدا کند، سدی در برابر کشتار آبله ایجاد کرد و در سراسر مملکت تلقیح را برقرار ساخت». این پزشک اروپایی، به پیامدهای بیماریها بر جمعیت ایران بسیار توجه و جنبههای گوناگون آنها را بررسی کرده است «صدمههایی که از انتشار بیماریهای وبا، آبله، سرخک و سیاهسرفه وارد آمده است با تأنی و کندی بسیار ترمیم میگردد. تنها به علت نقصی که در ارتباطات و مراودات هست و از برکت ارتفاع زیاد این سرزمین، امراض همهجاگیر و بیماریهای دامی خودبخود رو به اضمحلال میگذارد». ارنست اورسل، جهانگرد بلژیکی نیز طاعون را دیگر بلایی برمیشمرد که همچون مهاجمی خونریز بر جامعه ایران آوار میشده است «در اوایل قرن نوزدهم این شهر [رشت] در حدود شصتهزار نفر جمعیت داشت، ولی طاعونهای پشتسر هم تعداد جمعیت آن را تا بیستوپنجهزار نفر تقلیل داد».
«ایران در گذشته کشوری پرجمعیت برای زمان خود بوده است و در آن شهرهای پرجمعیتی مانند ری، نیشابور، همدان، اصفهان وجود داشته و در زمان آبادانی در شهر نیشابور بیش از یکمیلیون نفر زندگی میکردند و عنوان ابرشهری را به خود اختصاص داده بود».
خسرو مرآت/ علل مرتبط با تحولات جمعیت ایران در طول چهار قرن
افسانه روزگار پرجمعیت ایران
با بررسی همه ویژگیهای جغرافیایی و اقلیمی و شناخت عاملهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در جامعه تاریخی ایران که کمشماری و کاهش جمعیت را در دورههای گوناگون به همراه میآورد، پرسش و ابهامی مهم پیش روی جای میگیرد؛ ایران در گذر هزارهها و سدهها آیا همواره سرزمینی کمجمعیت بوده است؟ روایتهایی گوناگون درباره روزگارانی از تاریخ ایران وجود دارد که از جمعیت فراوان این سرزمین سخن راندهاند. تاریخنگاران و اندیشمندان در روزگار گذشته، در نوشتههایشان به روزگارانی در تاریخ ایران اشاره کردهاند که جمعیت مردم زیاد بوده است. شهاب طاهری در نوشتار «جمعیت عالم در قرون گذشته» درباره جمعیت ایران در سدههای پنجم و ششم هجری چنین نظری دارد. به باور وی «مقدمات ازدیاد جمعیت یعنی عمارت و آبادانی در قرن چهارم و پنجم وجود گرفت و در قرن ششم و هفتم نتیجه داد، در قرن ششم و هفتم کثرت جمعیت بحد اعلی و شاید در بعضی نقاط بپایه اروپای امروزه رسید».
شهاب طاهری در نوشتار «جمعیت عالم در قرون گذشته» در «مجله وحید» با بررسی اندیشههای ابوعلی مسکویه رازی، اندیشمند ایرانی سدههای سوم و چهارم هجری در کتاب «الطهاره»، از نگرانیهای او درباره افزایش بیرویه جمعیت در کرهزمین پرده برداشته، نگرش وی را در این زمینه چنین بارخوانده است «کسانیکه آرزو میکنند بشر زندگانی جاوید داشته باشد در حقیقت فنا و مرگ او را خواستهاند زیرا که با وجود مرگ و کشتارهای فراوان میبینیم که جمعیت بشر روزافزون است و روزی تمام سطح کرهزمین را فراخواهد گرفت. پس اگر روزی دست مرگ نیز کوتاه شود در نتیجه جهان بر بشر تنگ خواهد شد و از ادامه حیات بازخواهد ماند... در اینوقت مردمان نهتنها برای زراعت و نشست و برخاست زمین ندارند بلکه باید بر دوش یکدیگر سوار شوند و بدیهی است که با چنین وضعی ادامه زندگانی برای آنها ممکن نخواهد بود». طاهری سپس نتیجه میگیرد «آنچه ابوعلی را دراینباره باظهار نظریه فوق واداشت همانا ازدیاد جمعیت در روزگار او بوده است. در زمان ابوعلی جمعیت نقاط مختلف ایران بسرعت رو بفزونی میرفت و بتدریج از گنجایش اراضی بیشتر میشد و ایرانیان براهنمایی محتاج بودند که ایشان را از گزند این امر آگاه کند و طریق جلوگیری از یک بدبختی عظیم را نشان دهد». عاملهایی گوناگون میتوانست به رشد فزاینده جمعیت در دورههایی مشخص و در منطقههای معین یاری رساند. خسرو مرآت در نوشتار «علل مرتبط با تحولات جمعیت ایران در طول چهار قرن» بر این باور است در دورههایی از تاریخ ایران بهویژه در روزگار صفوی که «ارتباطات و حمل کالا به لحاظ حفاظتی با وجود جادههای مناسب و کاروانسراهای لازم از رونق چشمگیری برخوردار بود و تمام دادوستدها و راههای مواصلاتی میان شرق و غرب از ایران میگذشت و نیز محصولات ایران از قبیل پارچه، فرش، چینی و لوازم دیگر زندگی با کیفیت خوب و طرحهای جالب در سرتاسر جهان خواستار داشت. اختراع چاپ و گذر از دماغه امید راه بازرگانی جدید میان اروپا و شرق گشود»، جمعیت کشور با رشدی چشمگیر همراه میشد.
آنچه از بررسی برگهای تاریخ برمیآید، ما را با روزگاری در تاریخ ایران روبهرو میکند که پارهای شهرها و منطقهها از جمعیتی بسیار برخوردار بودهاند؛ روزگاری که برای تاریخنگاران و مسافران ایران در سدههای دوازدهم و سیزدهم هجری، همچون افسانه بوده است. اینان، ری، نیشابور، اصفهان و قزوین را در شمار شهرهایی آوردهاند که در گذشتههای دور همواره به جمعیت پرشمار شناخته میشدهاند. دكتر فووریه پزشك ویژه ناصرالدین شاه قاجار، در کتاب خاطرات خود با اشاره به جمعیت 20هزار نفری شهر قزوین در روزگار قاجار تاکید میکند «از مشاهده محلات خالی و خرابههای متعدد آن میتوان یقین كرد كه سابقا خیلی بیش از این سكنه داشته. این شهر هم به همان سرنوشت شهرهای دیگر قدیمی ایران كه وقتی پایتخت بودهاند دچار شده به این معنی كه تا پادشاه در آنجا مقر داشته آبادی و شكوه آن برجا بوده ولی همین كه از این امتیاز افتاده و جای دیگر مقام آن را گرفته رو به تنزل و ویرانی نهاده است». این جهانگرد اروپایی همچنین با اشاره به خرابهای با نام ری در جنوب پایتخت قاجار، یادآور میشود «ری مدتها پایتخت ایران بوده و زمانی پرجمعیتترین و آبادترین بلاد آسیا به شمار میآمد و در قرن ششم هجری نزدیك به یك میلیون سكنه داشته» است. ارنست اورسل، جهانگرد بلژیکی در دوره قاجار نیز شهرری را در سده سوم هجری «آبادترین و پرجمعیتترین شهر سرتاسر آسیا» توصیف کرده، از نوشتههای نویسندگان عرب چنین روایت میدارد که «پرجمعیتترین شهر آن روزگار بود و بعد از بابل هیچ شهری در عظمت، ثروت و تعداد جمعیت به پایهی آن نرسیده است». به نوشته وی، این شهر تاریخی در سده هفتم هجری با آنکه به انحطاط روی گذاشته بود، باز بیش از 700هزار نفر جمعیت داشت. اولیویه نیز دراینباره روایتی دارد؛ شهرری نیز از نگاه وی، در سده نهم هجری «كمالآبادی و شهرت را داشت» و «آبادترین و بزرگترین شهر از ممالك ایران بود و جمعیت بیشماری داشت». چارلز ادوارد ییت، نظامی انگلیسی در دوره قاجار، در «سفرنامه خراسان و سیستان» به نقل از صنیعالدوله، نیشابور را شهری مهم در زمان پادشاهان اولیه ساسانی برمیشمرد که جمعیتی بسیار داشته است. دیگر جهانگردان نیز از جمعیت بسیار نیشابور افسانهای سخن راندهاند. فرد ریچاردز، نقاش و جهانگرد انگلیسی در دوره قاجار، نیشابور را به استناد نوشتههای ناصرخسرو که آنجا را «رقیب شهر قاهره» نامیده است، با مطالعه منابع کهن تاریخی، شهری برمیشمرد که جمعیت آن از جمعیت بغداد افزونتر بوده و همچنین گفته شده که نیشابور دارای چهلوچهار محله و پنجاه خیابان وسیع و یک مسجد عالی و پرشکوه و کتابخانهای بوده که شهرت جهانی داشته است». این جهانگرد اروپایی همچنین پس از دیدار بازماندههای رقتانگیز شهرری در دوره قاجار، آنجا را «پایتخت ماد قدیم» بازمیشناساند که «زمانی یکمیلیون تن جمعیت داشت».
همدان و اصفهان نیز از شهرهای پرآوازه ایران به شمار میآمدهاند که درباره جمعیت بسیار آنها روایتهایی گوناگون بر برگهای تاریخی بر جای مانده است. آنتوان اولیویه، همدان را در سراسر حکومت صفوی «یكی از شهرهای بسیار بزرگ و معظم ایران» مینامد که جمعیتی بسیار داشته است. هانري دالماني، به نقل از آدام اولئاریوس، جهانگرد اروپایی در روزگار صفوی، جمعیت اصفهان را 500هزار نفر برمیشمرد. آدام اولئاریوس در کتاب «ایران عصر صفوی از نگاه یک آلمانی»، اصفهان را پس از تصمیم شاه عباس یکم در جابهجایی پایتخت از قزوین بدانجا، همچون «جهان کوچکی» توصیف کرده که «بیش از پانصدهزار نفر جمعیت را میتوان در آن شماره کرد».
نکته مهم در این میانه اما آن است که جمعیت فراوان مورد اشاره، نه در سراسر گستره سرزمینی ایران که در منطقههایی چون خوارزم، بخشهایی از خراسان، فارس و سرزمینهای مرکزی همچون اصفهان و ری میزیستهاند. بدینترتیب، آن دسته از سرزمینهای کوهستانی غرب و کویری مرکز ایران، به دلیل ویژگیهای اقلیمی و جغرافیایی، هیچگاه نمیتوانستهاند از جمعیتی مناسب برخوردار بوده باشند.
«پیشرفت جغرافیای جمعیت با رشد آگاهی عمومی از فزونی جمعیت جهان که علت آن بهویژه از پیشیگرفتن کاهش مرگومیر از باروری در تعداد زیادی از کشورهای کمتر توسعهیافته میباشد، همزمان بوده است».
پروفسور جان کلارک/ جغرافیا، جمعیتشناسی و جمعیت (سیر تکامل جغرافیای جمعیت)
شیوه زندگی و باورها
در کنار علتهای بزرگ و تاثیرگذار در کمشماری و کاهش جمعیت ایران در تاریخ که بهگونهای مستقیم چنین وضعیتی را در پی میآوردهاند، تاریخنگاران بهویژه جهانگردان به عاملهایی اشاره داشتهاند که در بررسیهای اولیه به چشم نمیآمدهاند. پارهای از این عاملها را در شیوه زیست فردی و اجتماعی ایرانیان میتوان جست؛ آنجا که بر پایه باورهایی ویژه، زندگی خویش را استوار میکردهاند. هانري دالماني، جهانگرد فرانسوی، ایران را سرزمینی میداند که جمعیت آن همواره به کاهش روی دارد. او اما به عاملی در کاهش جمعیت اشاره میکند که دیگر تاریخنگاران و جهانگردان کمتر بدان توجه داشتهاند. محیط اجتماعی و باورهایی ویژه در زمینه شیوه زندگی، به باور این جهانگرد اروپایی، موجب شده است ایران سرزمینی باشد که جمعیت آن «دایما رو به تقليل» باشد «يكي از علل مهم اين تقليل، محيط رقتآوري است كه زنان در آن امرار حيات ميكنند. دختران را در صغر سن وادار بازدواج مينمايند و آنها مجبورند دوره شير دادن بكودكان را طولاني كنند و در نتيجه خيلي زود نشاط جواني را از دست بدهند». او همچنین باورهای نادرست در زمینه بهداشت همگانی را در کاهش جمعیت ایران تاثیرگذار میداند «عدم نظافت و ندانستن دستورهاي بهداشتي موجب توليد افكار موهوم و خرافاتي شده است و در مواقع بروز امراض مسريه مانند تيفوس و اسهال و وبا و طاعون و مخصوصا آبله كه قاتل كودكان است بچيزهاي موهومي متوسل ميگردند». این نگرش دالمانی، با همنوایی پولاک اتریشی همراه شده است. این پزشک اروپایی دربار ناصرالدین شاه قاجار هنگام توصیف تاثیر بیماریهای همهگیر در مرگومیر ایرانیان، به رواج و تاثیر اندیشه جبرگرایانه در میان ایرانیان در رویارویی با بلاهایی چون بیماریهای یادشده اشاره میکند «انسانی که سخت به سرنوشت محتوم و تقدیر ایمان دارد به هیچ تدبیری برای مقابله با این بلاها دست نمیزند». پولاک، بیشترین کارهای پیشگیرانه و پاسدارانه ایرانیان را در چنان هنگامههای بلا اینگونه تشریح میکند «حداکثر آنکه چند تن متمول و متنعم از نقاط آلوده دور میشوند و در چادر، بسر میبرند و عشایر نیز حشم خود را به منطقهای دیگر نقل مکان میدهند؛ اما توده عظیم بینوایان که قدرت مهاجرت را در خود نمیبینند بیهیچ دفاعی طعمه بیماریهای منهدمکننده میشوند». چنین وضعیتهایی در گذر هزارهها و سدههای تاریخ ایران، گوشهای از مسئولیت کمشماری و کاهش جمعیت را در این سرزمین برعهده میگرفتهاند!
بخش نخست این پرونده با نام «جمعیت کمشمار ایران» در روز سهشنبه 17 مرداد 1396 خورشیدی در صفحه 11 منتشر شد.
[پس از حضور در یک مراسم خاکسپاری] این تنها مراسم تدفینی بود که من در دوران اقامت خود در ایران دیدم- همان کشوری که در آن تراکم جمعیت کمتر و نیروی حیات ضعیفتر از آن است که در هندوستان طاعونزده سراغ داریم.
آبراهام جکسن، جهانگرد آمریکایی/ سفرنامه جکسن: ایران در گذشته و حال
این سرزمین، جمعیت دوست ندارد!
پارهای اندیشمندان و تاریخنگاران، شرایط جغرافیایی و اقلیمی را مهمترین عامل دگرگونیهای جمعیتی بهویژه کمشماری آن برشمردهاند. بر پایه تحلیلهای آنان اینچنین میتوان دریافت که تا پیش از روزگار مدرن، بخشی گسترده از سرزمینهای ایران اساسا ظرفیت پذیرش جمعیت پرشمار را نداشته است. نوبويوشی فوروكاوا، افسر نظامی ژاپنی که در دوره قاجار به ایران آمده است، در کتاب «سفرنامه فوروكاوا» با اشاره به جمعیت شش برابری ژاپن در برابر ایران، با وجود بزرگی پنج برابری سرزمین ایران در برابر ژاپن، چنان وضعیتی را در ایران به علت کمآبی و باير بودن اراضي میداند. وی جمعیت
6 میلیونی ایران را در برابر جمعیت 35 میلیونی ژاپن، در تناسب با ویژگیهای اقلیمی و سرزمینی مینشاند پهنهاي كه از ميان خاك ايران تا حد جنوب شرقي كشيده، كوير پهناور نمك است. اين دشت تپه ماهور است، و اين تپهسارها به جزاير بيحاصلي ميماند كه اثري از حيات در آن نيست. [كناره] اين كوير فقط دو شهر پرجمعيت دارد كه كرمان و يزد است». این نظامی ژاپنی، جمعیت ایران را به نسبت گستره سرزمینی، بسیار کم میداند زيرا آب و شبكه آبياري بس كمياب است، و كشت و زرع نميتوان كرد. جدا از اين، دشت نمك گسترده بخش وسيعي از اين سرزمين را پوشانده، و از اينرو فقط نيمي از خاك ايران براي انسان و حيوان قابل زيست است». نبود و کمبود منابع آب که از ویژگیهای مهم جغرافیایی و اقلیمی این سرزمین به شمار میآمده، در این میانه نقشی مهم داشته است. آنتوان اولیویه، کمبود منابع آب را در ایران، پایه و بستر وضعیتی میداند که سرانجام به کمشماری جمعیت در این سرزمین میانجامیده است «كمی آب در ایران، باعث عدم درختان قویهیكل و تشكیل جنگلها شده است... از كرمانستان [كرمان] تا تهران، و از تهران تا اصفهان هیچ درخت جنگلی خودرویی ندیدیم». این جهانگرد اروپایی، وضعیتی قرینه را در برابر ایران بیآب و کمجمعیت، میانگارد که به تعبیر وی در صورت افتادن «سلطنت به دست سلاطین عاقل و دانشمند» میتواند به رونق کشور و افزایش جمعیت بینجامد «اگر تمامی مزارع به حلیه زراعت پنبه و تنباكو و نیشكر و غیره آراسته شود و چون اسلاف خود به احداث قنوات و بستن بندها و نگهداری آبهای برف و باران در بركهها و دریاچهها موفق شوند و به این سمت برسند، و زحمتها و مشقتها را متحمل گردند و به مصارف بیاندازه، تن دردهند، محقق است كه شدت گرما در این مملكت تخفیف یابد و هوا معتدل شود و ابخره در جنگلها و كشتزارها متولد شود كه موجب احداث ابرهای متداوم در قلل جبال [خواهد] شد و باران هم به كثرت نازل میگردد و آبها زیاد میشود و آبادی و جمعیت و زراعت و غنا و ثروت روزبروز رو به ترقی میرود و همهچیز زیاد میشود». اولیویه اما وضع را اینگونه نمیبیند «در حالت حاضره و صورت كنونی، چشمههایی كه در این مملكت یومافییوما برای مصارف بیشمار احداث كردهاند، خراب و انباشته شده است و بندها گسسته شده و مزارع بعلّت جنگهای داخلی لمیزرع ماندهاند... نه دولت و نه ارباب شریعت را قوت و اقتدار اصلاح كار ممكن باشد و هرگز نتوانند جمعیت و آبادی مملكت ایران را به سرحد اولی برساند، زیرا گرفتار خشكسالی ... شوند».
برخی جهانگردان در این میانه با اشاره به ویژگیهای اقلیمی سرزمین ایران، اما این مسأله را آنجا در کمشماری جمعیت موثر میدانستهاند که با دیگر ویژگیهای سیاسی- اجتماعی ایران پیوند مییافته است. ارنست اورسل، با مستثناکردن «آذربایجان که به وسیلهی نهرهای پرآبی که از کوهها سرچشمه میگیرند، آبیاری میشود و منطقه حاصلخیز ولی ناسالم واقع در میان دریای خزر و البرز»، دیگر بخشهای فلات ایران را «زمینهای وسیع شنی یا خاک رس سخت و یا نمکزار» توصیف میکند. او اما این وضع ویژه جغرافیایی را به تنهایی در کمشماری جمعیت ایران در تاریخ موثر نمیداند «اهمال و بیتوجهی جبری ... و همهچیز را قدری و ناشی از مشیت الهی دانستن، غفلت امیران و سلاطین که همهی تلاش و کوشش آنان صرف حفظ موقعیت و دفاع از تاج و تخت خود در قبال رقیبان شده، تدریجا منجر به ویرانی و نابودی روشهای قدیمی آبیاری گردیده است». به باور وی، چنین پدیدههای اجتماعی- سیاسی، سرانجام به قحطیهای بزرگ و نابودی جمعیت در دورههای گوناگون میانجامد «کمبود مختصر یا بدی محصول کافی است که چنان قحطی و نایابی وحشتناکی بروز کند که حتی در زمان عادی قیمت گندم یا برنج در بعضی از شهرهای بزرگ، مثلا در تهران و مشهد چهار یا پنج برابر بیشتر از شهرهای تولیدکننده این محصولات به فروش برسد. در سال1861 [1278 ق] قحطی و گرسنگی کمسابقهیی سرتاسر ایران را به نابودی کشاند. حتی در تهران منجر به شورش و آشوبی خونین گردید. در سال 1871- 1872 [1288 ق] بلای دیگری مجددا نازل شد. فقط در مشهد از 120هزارنفر جمعیت تعداد 80هزار نفر از گرسنگی تلف شدند».
عاملهای کاهش و کمشماری جمعیت ایران در تاریخ
* جنگها، یورشها و کشتارهای بزرگ همچون مغول، افغان، تیمور، جنگهای درونی و بیرونی و جنبشهایی چون مشروطه
* ناامنی
* بهداشت همگانی، بیماریهای واگیر
* قحطی و خشکسالی
* زلزله
* تجزیه خاک ایران
* جابهجایی پایتخت
* جغرافیا و اقلیم، نبود و کمبود آب
* ویژگیهای اجتماعی، آداب و شیوههای زندگی، باورها
* حکومت و استبداد شرقی
* دگرگونیهای سیاسی
درین سرزمین وسیع و متنوع [ایران] جمعیتی پراکندهاند که عده آنان را به بیش از دهمیلیون تخمین زدهاند. این عده به نسبت اراضی مسکون زیاد نیست و ایران از کشورهای پرجمعیت به شمار نمیرود.
آبراهام جکسن، جهانگرد آمریکایی/ سفرنامه جکسن: ایران در گذشته و حال
کمرنجی، در تنهایی است
احمد کتابی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در نوشتار «مفاهیم جمعیتشناختی در فرهنگ و ادب پارسی»، نشانههایی روشن از وجود رگههایی پررنگ از «مخالفت با تاهل و تشویق تجرد» در متنهای ادبی تاریخ ایران دست نمایانده است. اینگونه اندیشهها طبیعتا میتوانسته است کاهش جمعیت را بهعنوان پیامد غیرمستقیم به همراه آورد. او چنان کسانی را در دو دسته میگذارد؛ نخست «کسانی که اختیار تاهل را مخل آسایش خیال و موجب در قیدوبند قرارگرفتن فرد و محدودشدن آزادی عمل وی میدانند اینان، برای توجیه تمایل خود به تجرد، غالبا به زبان طنز و مطایبه متوسل شدهاند». این پژوهشگر، کسانی چون رکنالدین اوحدی مراغهای، حمدالله مستوفی، حکیم روحانی تبریزی، عبید زاکانی، فخرالدین اوحد مستوفی، ملاحسین کاشفی و روحی اُنارجانی را در زمره نویسندگان، شاعران و حکیمانی گنجانده که در آثار و نوشتهها و سرودههایشان، نشانههایی از مخالفت با تاهل و تشویق تجرد وجود داشته است؛ همچون «کمرنجی در تنهایی است، بینوایی در کدخدایی است (حمدالله مستوفی)»، «مجردی و قلندری را مایه شادمانی و اصل زندگانی دانید (عبید زاکانی)» و «ناامیدی نسبت به فرزند صالح پس از ازدواج» در سرودههای روحی اُنارجانی از شاعران سده دهم هجری. نویسنده نوشتار «مفاهیم جمعیتشناختی در فرهنگ و ادب پارسی»، دسته دوم را «صوفیان و عرفای طرفدار تجرد» برمیشمرد که یا خود در زندگی مجرد یا در نوشتهها و سرودههایشان با ازدواج مخالف بودهاند؛ کسانی چون رابعه عدویه، عارفه بسیار مشهور سده دوم هجری، ناصرخسرو قبادیانی، سنایی غزنوی، جلالالدین محمد مولوی، شیخ محمود شبستری، عزالدین محمود کاشانی و شیخ نجمالدین.