| آتوسا اسکویی | روزنامه نگار |
چندى پیش با مرگ دلخراش آتشنشان جوانمردى که جان شیرینش را فداى نجات یک کودک کرد، ذهن آگاه و توجهمان برای مدتی به سوی این زحمتکشان جلب شد. اما نکته اینجاست که در این قبیل موارد - متاسفانه مثل همیشه - بعد از گذشت مدتى، بىتوجهى بار دیگر به سراغمان آمده و از حال کسانى که همواره آماده و بیدارند تا اگر «اضطرار»ى برای امثال من و شما پیش آمد، بلادرنگ براى کمک و نجاتمان بشتابند، غافل مىشویم. یکى از این گروههاى زحمتکش و شببیدار، پرسنل مرکز فوریتهای پزشکی یا همان «اورژانس» هستند که ممکن است در طول زندگیمان حتی یک بار هم با آنها تماس نگیریم، اما صرف وجودشان و اینکه میدانیم هستند و همیشه گوش به زنگ، آرامش خاطری در وجودمان ایجاد میکند که در زمان خودآگاهی و جریان روزمره زندگی احتمالا توجه چندانی به آن نداریم. نکتهای که موجب شد مرتکب نوشتن این سطور بشوم به خاطرهای در همین حوالی بر میگردد. چند روز قبل یکى از عزیزانمان دچار حمله قلبى شد و روحش به عالم بالا پرواز کرد. با اینکه مدتها از بیماریهاى مختلف رنج مىکشید، اما حتی یک بار هم کسی ندیده بود از درد بنالد یا حتى از بیمارىهاى مختلفش صحبت کند. آن روز قبل از ظهر همسر مهربان و صبورش فقط برای نیم ساعت از خانه بیرون رفته بود که ناگهان همسایه طبقه پایین، صداى افتادن آقا را مىشنود. فورا تلفن مىزند به دختر جوانى که همسایه دیگر همین آپارتمان است و نسبت فامیلى باعث شده تا کلید خانه ایشان را داشته باشد. در هر حال اتفاقی که نباید میافتاد، افتاده بود، اما در آن لحظات چند جوان با کمک یکدیگر و راهنماییهاى یکی از اپراتورهای اورژانس سعى خود را مىکنند تا اندک امیدهای باقی مانده را زنده کنند. همین دختر جوان همسایه که ظاهراً در آن لحظات شدیداً هول شده و دست و پایش را گم کرده، تعریف میکرد خانمى که پاسخگوى تلفن اورژانس بوده با آرامش به راهنمایى آنها پرداخته و ضمن دلداری و تاکید بر این نکته که همکارانش در سریعترین زمان ممکن در محل حاضر خواهند بود، از آنها خواهش میکند تلفن را روى اسپیکر گذاشته و کارهایى را که برای عملیات احیاء لازم و ضروری است به شکل دستورالعمل شفاهی، صبورانه برایشان تکرار میکند. دختر جوان روی این نکته نیز تاکید داشت که در آن لحظات اضطرارى و ناخوشایند واقعا و از صمیم قلب سپاسگزار آن خانم ناشناس بودهاند هرچند که امکان تشکر واقعی به سبب شرایط موجود برایشان میسر نشده بود. درک شرایط و رعایت محبت و شفقت کلامى موجود در رفتار این اپراتور ناشناس اما مهربان مرکز فوریتهای پزشکی که حتی شنیدنش هم حال آدم را خوب میکند بار دیگر و از منظری متفاوت ما را به یاد لحظات و ثانیههایی میاندازد که هر صدم و هزارم آن شاید در از بین نرفتن یک انسان موثر باشد و گویی آژیر آمبولانسی که در خیابان هیاهوکنان به اتومبیلتان نزدیک میشود همین صدمها و هزارم ثانیهها را به شما گوشزد میکند. لحظهای تامل و تحمل در گوشه یک خیابان شلوغ چیزی از عمر پر ثمر و اثرمان نمیکاهد اما همین اندک ثانیهها شاید باعث حفظ جان یک انسان شود.