زهرا مشتاق| نوروز امسال يك گروه متخصص پزشكى براى طرح غربالگرى راهى خوزستان میشوند. در اين طرح روستاهاى مليحه كوت سعد، قمر، فردوس و سميده مورد آزمايش دقيق قرار گرفتند.
روستاى سميده ٢٠٠ خانوار، روستاى فردوس ١١١ خانوار، روستاى قمر بيش از ١٠ خانوار و روستاى مليحه كوت سعد نيز حدود ١٠٠ خانوار داشت.
از ٢٠٢ بيمارى كه در طرح شركت و مورد معاينه قرار گرفتند، ٥٠درصد آنها مشكوك به سرطان بودند و جهت سىتىاسكن و آزمايشهاى تكميلىتر به مراجع پزشكى ارجاع داده شدند تا درباره آنها تصميمگيرى شود. بيمارانى كه سالها از عود و پيشرفت بيمارى خود بیخبرند.
از سوى ديگر انواع بيمارىها و زخمهاى پوستى كه مرتبط با مواد شيميايى موجود در زمين است، به شكل فراگيرى در مردم اين چند روستا مشاهده شد. براى مثال يكى از زنان از لابهلاى موهايش و تمام پشتش تا پايين بدنش چيزهايى مثل قارچ روييده بود. بيمارىهاى پوستى مسرى است و به سرعت افراد مرتبط را درگير میكند. در هر چهار روستا علایم بالينى سرطان مرتبط با بمبهاى شيميايى
مشاهده شد.
توجه توجه صدايى كه اكنون خواهيد شنيد آژير قرمز است و معنا و مفهوم آن اين است كه بايد به پناهگاه برويد.
اينجا مردم پناهگاه ندارند. اينجا جنگ هنوز تمام نشده است. اينجا بدون آنكه صداى آژير شنيده شود، وضعيت قرمز است. اما هيچ كس، نه اين جنگ خاموش را میبيند و نه چيزى میشنود.
لطفا ادامه اين گزارش را نخوانيد. اين نوشته، گزارش چند مرگ است. آدمهايى كه راستراست راه میروند و نمیدانند كه بهزودى خواهند مرد.
٧ فروردين يك گروه پزشكى چهار نفره تصميم میگيرند براى غربالگرى راهى دورافتادهترين روستاهاى جنوب شوند.
هركدام تخصصهاى مختلفى داشتند. دكتر زهرا نظرى هماتولوژيست، دكتر بهاره سپهريان متخصص پزشكى قانونى، دكتر اشكان اشكيانى دكتراى DBA و نانسى سيمونيان پورى فوق ليسانس پرستارى.
كار آنها در ظاهر چندان مهم به نظر نمیرسد. غربالگرى در چند روستاى خيلى دور.
اما قصه در زمانى دورتر رخ داده است. دكتر زهرا نظرى در ميان مراجعهكنندگان خود با بيمارانى مواجه میشود كه اغلب از منطقه جنوب كشور و تقريبا همه آنها دچار انواع سرطان بهخصوص غدد لنفاوى هستند.
اين اتفاق براى او عجيب است و تصميم میگيرد در فرصتى مناسب دراينباره تحقيق بيشترى بكند.
تعطيلات نوروز بهترين فرصت است. چند روزش را خالى میكند و با سه نفر از همكارانش كه قيد سفر و تعطيلات را میزنند، راهى خوزستان میشوند.
با مركز بهداشت اهواز هماهنگ شده و يك راننده در فرودگاه منتظر آنهاست تا يكراست به چند روستا بروند.
مسير جادهای پردستانداز است. دشتى وسيع با خورشيدى گرد و مفصل كه تمام قد همه چيز را داغ میكند. راه طولانى و سه ساعت آن طرفتر از اهواز است.
روستاى مليحه كوت سعد. نبايد نام اين روستا را شنيده باشيد. اين روستا نزديك هويزه است و تمام هشتسال درگير جنگ بوده است. نخستين گره باز میشود. اين روستا و دهات اطراف بارها و بارها شيميايى شده است. باز شدن گره دوم.
نه! گرهها يكىيكى بسته میشود. كورتر و كورتر. ٣٠سال تمام از جنگ گذشته است. بمبهاى شيميايى آن موقع چه ربطى به الان دارد؟ جنگ 30سال قبل به اين مردم چه؟ سن نصف اين مردم اصلا به جنگ قد نمیدهد. اصلا جنگ را نديدهاند......
صفى طولانى تشكيل میشود. گروه پزشكى به دو گروه دو نفره تقسيم و هركدام راهى يك روستا میشوند. غربالگرى آغاز میشود. غربالگرى يعنى معاينه كامل يك فرد، پرسيدن شرح حال دقيق و پرسش درباره مواردى كه میتواند نشانه بيمارى باشد. تست قند و اندازهگيرى وزن و قد و البته آزمايش خون.
مثل ورق خوردن يك كتاب است. هر چه كه جلوتر میروى، فصل به فصل، رازهاى داستان بيشتر كشف میشود.
دكتر نظرى در همين معاينههاى اوليه، زنها و مردهايى را میبيند كه حتی روحشان هم از ابتلا به سرطان خبر ندارد. آدمهايى كه در نواحى مختلف بدن خود احساس درد میكنند. اما توجهى به درد نداشتهاند. يا در نزديكترين امامزاده، براى تسكين درد خود پارچه سبز بستهاند يا مشتمشت مسكنهاى قوى خوردهاند و بچهدارى و شوهردارى كردهاند. مردها به نخلستان رفتهاند يا با گاوها زمينها را شخم زدهاند يا كسانى كه دو ماهه، چند ماهه لاغر شده، مريض شده و يك دفعه مردهاند. هيچكس از اين مرگهاى ناگهانى نپرسيده، گفتهاند خدا گلچين كرده و میبرد. انگار مرگ خانه زندگىاش را جمع كرده و آمده اين روستا و دهات ديگر كه براى هميشه بماند.
تمام روستا حتی يك آدم چاق هم ندارد. هيچكس از مرد و زن، يك پر گوشت اضافه و چربى هم ندارد. همه قد بلند دارند و دستهاى زمخت كار كرده. زندگى مردم از زمين میگذرد. از درخت و از آبى كه از دل زمين آمده. حواستان به تكههاى پازل هست. انبوه اطلاعات را میبينيد. باز شدن گرهها را تماشا میكنيد؟
زنى كه درحال معاينه است 60 سالى بايد داشته باشد، اما شناسنامه به روز و عكسدارش نشان میدهد ٤٥ساله است با پنج بچه كوچك و بزرگ. سمت راست بدنش را نشان میدهد و میگويد مدتهاست درد میكند. دست خانم دكتر از همان روى بدن، غدهای را در دست میگيرد. يك تومور گرد و سفت و كاملا برجسته. زن فرصت زيادى ندارد. يك پسر كوچك از سينه لاغرش آويزان است و براى نوشيدن چند قطره شير بيشتر زور میزند.
مرد موقع ادرار سوزش شديد دارد و گاهى از درد به خود میپيچد. اما عرب است و مرد عرب بايد خيلى مرد باشد و آخ هم نگويد. او سرطان پروستات دارد.
اسما كلاس پنجم دبستان است. با موهاى بلند و بافته. چشمهايش همه چيز را دوتا میبيند. دو تا خانم دكتر، دو تا خبرنگار، دو تا بابا و مامان. سمت چپ گلويش هم درد میكند. چهره خانم دكتر درهم میشود. به بهانه در كردن خستگى پاهايى كه چند ساعتى است روى زمين نشسته، در گوش من میگويد مبتلاست. سرطان لنفوم. سرطانىها رديف میشوند. از مرد و زن. بچه و بزرگ. آدمهاى سالم هم هستند. اما مبتلايان به سرطان زيادترند. بدون آنكه خبر داشته باشند. بدون آنكه مهياى مرگ باشند. خانم دكتر به هيچكدام چيزى نمیگويد. فقط روى برگه شرححالشان چيزى مینويسد كه تنها خودش میداند معنا و مفهوم آن چيست.
آدمهايى كه فرصت زيادى ندارند و اگر درمان نشوند، به زودى خواهند مرد.
غربالگرى خوب است. غربالگرى مفيد است. غربالگرى به ما میگويد حتی اگر 30سال از جنگ گذشته باشد، آلودگىهاى شيميايى از بين نمیرود. در زمين حفر میشود، فرو میرود و لايهلايه خاك را آلوده میكند. كافى است در آن زمين چيزى كاشته شود. گندم و جو، خرما و هندوانه فرقى ندارد. با تكههاى نان ذرهذره سرطان بلعيده میشود و گاوها، بزها و گوسفندها درست همان لحظه كه درحال نشخوار علفهاى تازه و خوشمزه هستند، در بدن خود ميزبان مواد شيميايى هستند كه ساليان دراز پس از جنگ هنوز در خاك باقى است و اين چرخه تلخ، بیوقفه ادامه دارد.
اينجا خوزستان است. روستاى مليحه كوت سعد. محل زندگى طايفه بزرگ بوعذار. مردمانى فقير كه روى سفرههايى بزرگ از نفت زندگى میكنند. سهم آنها از نفت و گاز، تنها تماشاى دكلهاى نفتى است كه آتش فروزان آن هرگز خاموش نمیشود. اينجا فقر سنت ماندگارى است. مردم اين جا، مثل آب خوردن، هشتشان گرو نهشان است و اگر خيلى شانس بياورند، يا نخلشان آفت نمیزند يا وقتهايى دست پر از ماهیگيرى برمىگردند. اينجا روستايى فراموش شده ميان نقشههاى كهنه است.