شماره ۱۰۷۷ | ۱۳۹۵ سه شنبه ۱۰ اسفند
صفحه را ببند
ناگفته‌ها و مشکلات اجتماعی زنان سرپرست خانوار
زنان بدون مردان

|  بازنویسی: حسین شیرازی|

در جوامعی مانند ایران، معمولا مردان نان‌آور خانواده بوده و زنان به کار خانه‌داری مشغول هستند، اما عرف جامعه ایرانی با اشتغال زنان در بیرون از خانه چندان مخالفتی ندارد، لذا زنان می‌توانند خارج از منزل نیز به کار پرداخته و مسئولیت نان‌آوری خانواده را برعهده گیرند. آنچه موجب می‌شود سرپرستی زنان خانوار به‌عنوان یک مسأله اجتماعی شناخته شود، مشکلات و موانعی است که در دنیای بیرون بر سر راه سرپرستی زنان به‌وجود آمده و باعث می‌شود زنان سرپرست خانوار به‌عنوان قشری آسیب‌پذیر شناخته شوند. هدف این پژوهش، بررسی زوایای کمتر دیده شده زندگی زنان سرپرست خانوار و مشکلاتی که آنها در زندگی اجتماعی خود با آن مواجه‌اند، است. رویکرد این پژوهش بهره‌گیری از نظریات زندگی روزمره است که در آن به جریان گذران زندگی روزمره افراد پرداخته می‌شود و تلاش بر آن است که با تمرکز بر تجربه‌ زنده و تازه آدمیان در این بستر، به نوعی واقعیت اجتماعی جاندار و ملموس دست یافته شود. درواقع این فرض وجود دارد که اگر از زاویه امور پیش پا افتاده و معمولی که در جریان زندگی روزمره برای زنان سرپرست خانوار اتفاق می‌افتد به این موضوع بنگریم، قادر می‌شویم به ظرایف و نکاتی از زندگی این زنان دست یابیم که شاید تاکنون مغفول مانده باشد. برای رسیدن به این مقصود، با 32نفر از زنان سرپرست خانوار مصاحبه عمیق صورت گرفته و براساس یافته‌های آن، مسائل و مشکلات آنان دسته‌بندی شده است.
مسأله اقتصادی
مسأله اقتصادی مهم‌ترین مشکلی است که زنان سرپرست خانوار در زندگی روزمره خود با آن مواجهند و قدرت و فشار آن به‌حدی است که گاهی سایر گروه‌های مردم، اساسا زنان سرپرست خانوار را با این مسأله می‌شناسند. این مشکل با بالا رفتن تعداد افراد تحت تکفل زن، حادتر می‌شود و کمترین مواجهه با چنین امری را می‌توان نزد زنان سرپرست خانوارهای تک‌نفره یافت. اگر این زنان شاغل و دارای درآمد باشند، کمتر از سایرین برای فراهم کردن امکانات اقتصادی دچار مشکل می‌شوند. اما حتی هنگامی که با زنان صرفا خودسرپرست صحبت می‌کنیم، باز هم متوجه احساس فشار اقتصادی بر آنها می‌شویم. شاید بتوان برای این امر دلایلی را برشمرد، ازجمله این‌که زنان در جامعه ما از کودکی جامعه‌پذیری اقتصادی ندارند و نمی‌توانند مانند مردان از حلقه‌های حمایتی و روابط دوستانه‌ای که برای آنان منافع اقتصادی دارد، بهره ببرند. لذا اگر هم شاغل یا کارمند هستند، صرفا به حقوق خود وابسته بوده و درآمد دیگری ندارند. نسترن، دبیر ادبیات، 42ساله و مجرد است. او می‌گوید: «هیچ چیز برای زن بدتر از این نیست که خودش مسئول دخل‌وخرج خودش باشد. من از 18سالگی روی پای خودم بودم و حتی برای درس‌خواندن هم از پدرم پول توجیبی نگرفتم. همه زندگی‌ام را کار کردم و به من خیلی فشار آمد. به نظر من زن‌ها باید کار را بگذارند به عهده مردها و اصلا کاری به این کارها نداشته باشند.» این مسأله برای زنان متاهلی که سرپرستی کودکانی را برعهده دارند حادتر می‌شود. اغلب زنان سرپرست خانوار خصوصا در سنین بالا، از سواد و امکانات اشتغال کمتری برخوردارند و نیز به دلیل نیازهای فزاینده کودکان و نوجوانان خود با مشکلات اقتصادی بیشتری مواجه می‌شوند که عرصه را هر روز بیش از روز قبل بر آنان تنگ می‌کند. لیلا زن 54ساله‌ای است که 6 فرزند دارد و شوهرش اخیرا فوت کرده است. او می‌گوید: «تا وقتی شوهرم زنده بود، من هم مثل بقیه زن‌ها برای خودم سروسامان داشتم. شوهرم که مرد، رفقای مفت‌خورش هم رفتند و فامیل هم از ما رو برگرداندند. من ماندم و 6 تا بچه. ناچار شدم کار کنم. اول در یک تالار عروسی کار می‌کردم. بعد شدم آبدارچی مدرسه. حالا هم که توی خانه‌های مردم کار می‌کنم. پسر بزرگم نامزد دارد ولی هنوز نتوانسته کار پیدا کند. دختر بزرگم هم شوهر کرد و شوهرش معتاد درآمد. حالا او و پسرش هم با ما زندگی می‌کنند. تا وقتی شوهرم زنده بود، خیلی سخت نبود. حتی یک کمکی هم به آنها می‌کردیم. اما حالا کم می‌آوریم. دخترم در آرایشگاه کار می‌کند. دوتایی هم که پول‌هایمان را روی هم می‌گذاریم به هیچ‌جا نمی‌رسد. برای دختر دومم خواستگار آمده است. پسر خوبی است اما نمی‌دانیم خرج ازدواجش را چه کنیم. بچه‌های مدرسه‌ای هم که ‌هزار جور خرج دارند...» درواقع نحوه صرف هزینه‌ها در خانواده‌های تحت تکفل زنان حاکی از آن است که آنها در بهترین حالت تنها جوابگوی نیازهای اولیه زندگی هستند. حدود دوسوم هزینه‌های این خانوارها صرف خوراک و پوشاک و یک‌سوم صرف مسائلی مانند تحصیل فرزندان، هزینه مسکن و درمان می‌شود. اغلب زنانی که در این تحقیق با آنها مصاحبه شد، مسأله اقتصادی را مهم‌ترین دغدغه و نگرانی ذهنی خود دانستند. 70‌درصد زنان سرپرست مورد بررسی قرارگرفته، از وضع مالی و 57‌درصد آنها از وضع مسکن خود ابراز نارضایتی کردند. هنگامی به علت این قضیه پی می‌بریم که بدانیم حدود دوسوم این زنان در حاشیه شهرها و در وضع حاشیه‌نشینی زندگی می‌کنند و یک‌سوم در خانه‌هایی ساکن هستند که حمام یا آشپزخانه ندارد.
ناامنی جسمی
 و مخدوش‌شدن روابط اجتماعی
اگرچه فشار اقتصادی بر زنان سرپرست خانوار زیاد است، اما این تنها مشکلی نیست که آنها را تهدید می‌کند. در جوامعی که زن اعتبار اجتماعی و امنیت خود را مدیون مردان خانواده است، زن بدون مرد برای بسیاری از مردان به‌عنوان یک فرصت برای تصاحب و کامجویی دیده می‌شود. این امر در ابعاد مختلفی نمود می‌یابد که از تقاضای ازدواج با شرایط نامطلوب آغاز شده و به موارد دیگری نظیر صیغه‌شدن و تجاوز می‌انجامد. تعدادی از زنان مصاحبه‌شونده که تجربه دوران دانشجویی داشتند، از بسیاری از تنگ‌نظری‌های کارمندان و استادان مردی تعریف می‌کردند که دایما با دادن تقاضا آنان را تحت‌ فشار قرار می‌دادند. یکی از زنانی که یک‌بار توسط استاد خود صیغه شده بود، چنین تعریف می‌کند: «مدتی بود که برای کارهای پایان‌نامه‌ام به دفتر دکتر... رفت‌وآمد داشتم. دکتر از من حدود 30 سالی بزرگتر بود و برای همین هم جای پدرم محسوب می‌شد.  خیلی از روابط انسانی و نیاز آدم به محبت حرف زد. گفت که زنش مرده... تا جایی که قبول کردم موقتا به صیغه او درآیم. بعد از چندبار که به خانه‌اش رفتم، فهمیدم که زنش مسافرت بوده و حالا قصد بازگشت دارد. وقتی اعتراض کردم گفت اگر به کسی چیزی بگویم، انکار می‌کند. گفت من یک آدم محترم هستم و تو یک زن بی‌شوهر. به همه می‌گویم به من نظر داشتی و کاری می‌کنم که از دانشگاه اخراجت کنند.» زن دیگری که چنین تجاربی دارد، این‌طور شرح می‌دهد:   «من در سن پایین ازدواج کردم. دو‌سال با شوهرم زندگی کردم. دو تا دختر 13 و 14 ساله دارم. از وقتی شوهرم در تصادف مرد، پدر و مادرم همه‌کس‌وکار من شدند. الان 13‌سال است که با آنها زندگی می‌کنم و همه مخارج من را می‌دهند. من را تشویق کردند که دوباره درس بخوانم و حالا دانشجو هستم. در زندگی مشکلی نداریم، اما من هیچ‌وقت نمی‌گذارم کسی در دانشگاه بفهمد که بی‌شوهر هستم. یکی، دو باری از دستم در رفت و چند نفر فهمیدند. تا چند وقت از دست مردهایی که فهمیده بودند آرام‌ و قرار نداشتم. دایما می‌افتادند دنبالم و پیشنهاد می‌دادند. اصلا نمی‌فهمند که من مادر دو تا بچه‌ام. دو تا دختر که همه آبرویشان از آبروی من است.» این تجربه را دیگر زنان این گروه نیز داشتند. لیلا دایما از سوی مردان در محیط کار خود تقاضای رابطه جنسی و صیغه دریافت می‌کرد. مخصوصا شرایط کار قبلی او در تالار که باعث می‌شد شب‌ها دیر به خانه برگردد، همواره او را با خطر مواجه می‌ساخت. حتی زنانی هم که از وضع خوب اقتصادی برخوردارند با چنین تقاضاهایی مورد اذیت و آزار قرار می‌گیرند. با توجه به این‌که این‌گونه اخبار در میان دوستان و آشنایان پخش می‌شود و افراد دیگری نیز از آن خبردار می‌شوند، دیگران سعی می‌کنند تا حد امکان میان خانواده خود و چنین زنانی فاصله ایجاد کنند و حتی اگر زن، در گذشته به اتفاق همسر خود با خانواده آنها رابطه داشته، حالا که همسرش را از دست داده از او دوری می‌کنند تا از حاشیه‌های آن در امان بمانند. حتی در برخی موارد یک زن مجرد یا بیوه و مطلقه که به تنهایی و بدون حضور مردان زندگی می‌کند، از نگاه دیگر زنان به چشم تهدیدی برای خانواده خود نگریسته می‌شود. البته این زوایای پنهان کمتر مورد توجه قرار گرفته و نیازمند بررسی‌های بیشتر است.
مشکلات زن
در ارتباط با خانواده و فرزندان
از آن‌جا که زن در لوای سرپرستی مرد زندگی می‌کند، پس از تنها شدن، دیگران سعی می‌کنند جای خالی مرد را گرفته و به دستور دادن و غیرت ورزیدن درباره زن بپردازند. مردان و زنان خانواده زن و خانواده شوهر سابق در این زمینه رفتارهای متفاوتی را پیش می‌گیرند. ممکن است به او اجازه کارکردن ندهند یا در مورد روابط او با سایر مردان مشکوک شوند و بایدها و نبایدهایی را تحمیل کنند. یا مردان خانواده همسر سابق ممکن است داعیه‌هایی در مورد فرزندان و حضانت آنها داشته باشند. ارث هم یکی از درگیری‌هایی است که ممکن است دردسرهایی را برای زنان سرپرست خانوار ایجاد کند. مهشید در این‌باره می‌گوید: «شوهرم که مرد، فقط یک خانه برای ما باقی گذاشت. من ماندم و 5تا بچه. من قبلش معلم بودم. به‌خاطر بچه‌ها با شوهرم توافق کردیم که من خودم را بازخرید و بچه‌ها را بزرگ کنم و شوهرم کار کند. وقتی او مرد دیگر هیچ درآمدی نداشتم. مراسم چهلم که گذشت بحث ارث پیش آمد. من مهرم را بخشیدم به بچه‌ها. پدرشوهرم هم سهمش را بخشید به بچه‌ها. ماند مادر شوهرم که پایش را در یک کفش کرد که من یک عمر بچه بزرگ کردم. از دست این زن، بچه‌ام مرده و من سهمم را می‌خواهم. ناچار شدم همه طلاهایم را بفروشم و هر کاری کنم تا سهم او را از خانه بخرم.» چنین مسائلی دامنه گسترده‌ای داشته و به انواع مشکلات منجر می‌شود که نتیجه آن مخدوش‌شدن روابط زن با خانواده‌های خویشان است. مشکلاتی که زنان سرپرست خانوار با فرزندان خود پیدا می‌کنند نیز بُعد دیگری از ماجراست. از آن‌جا که این زنان هم نقش مادر و هم نقش پدر را بازی می‌کنند، توقعات مضاعفی نیز از فرزندان خود دارند که در بسیاری موارد به دلیل اقتضائات عادی زندگی برآورده نمی‌شود. این افراد معمولا نگرانی زیادی نسبت به فرزندان خود دارند و آزادی کمتری برای آنها قایل می‌شوند و فرزندان آنها نیز از کمبود اعتماد‌به‌نفس و ترس از فضای اجتماعی رنج می‌برند. در برخی موارد با توجه به مشکلات اقتصادی و عاطفی، فرزندان ترک تحصیل کرده یا به رفتارهای بزهکارانه روی می‌آورند. تحقیقات نشان داده که میزان آسیب‌های اجتماعی و روانی فرزندان این خانواده‌ها به‌خصوص در بچه‌های بزرگتر، بیشتر است. شاید بتوان علت این مسأله را در فشارهای اقتصادی و روانی دانست که فرزندان بزرگتر متحمل می‌شوند و رفته‌رفته با بزرگ‌شدن این بچه‌ها، از شدت فشارها کاسته می‌شود و فرزندان کوچکتر، از سلامت روانی بیشتری برخوردارند.
آنچه گذشت نگاهی کوتاه به زندگی روزمره تعدادی از زنان سرپرست خانوار ایرانی بود که همراه با فرزندان و افراد تحت تکفل خود زندگی را در سختی و شرایط ناگوار اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی سپری می‌کنند. اگرچه دولت تسهیلاتی را برای ساده‌تر کردن شرایط زندگی این قشر و افراد وابسته به آنها اندیشیده است، اما با توجه به وسعت و گستردگی مشکلاتی که این زنان با آن مواجه‌اند، پایین بودن نرخ پرداخت به این زنان، فقدان مهارت‌های اجتماعی و شغلی و این‌که حدودا یک‌سوم از این افراد تحت هیچ نوع حمایتی نیستند، این خدمات در بهترین وجوهش نمی‌تواند پاسخگوی مشکلات باشد. در هر صورت لازمه هرگونه تدبیر برای این افراد، انجام پژوهش‌های اجتماعی برای شناخت این قشر از جامعه و پی بردن به مسائل و مشکلات آنان است.
این متن برگرفته از پژوهشی تحت‌عنوان «زنان سرپرست خانوار: نگفته‌ها و آسیب‌های اجتماعی» نوشته «سعید معیدفر» و «نفیسه احمدی» است که در نشریه‌نامه علوم اجتماعی به چاپ رسیده است.

مشکلات عاطفی

در اغلب موارد زنان سرپرست خانوار به‌دلیل از دست دادن همسر و سپس از بین رفتن روابط دوستانه، همسایگی و تا حد کمتری خانوادگی، با مشکلات عاطفی فراوانی در زندگی روزمره مواجه می‌شوند. در برخی از فرهنگ‌ها آنها از حقوق مسلمی مانند ازدواج مجدد و برقراری روابط عاطفی با دیگران محروم مانده و بیشتر به فرزندان خود دلبسته می‌شوند که این دلبستگی عاطفی بیش‌ از ‌حد، استقلال فرزندان را نیز زیر سوال می‌برد. به‌خصوص اگر فرزندان به دلیل ازدواج، تحصیل، کار یا غیره مجبور به دوری از خانواده باشند، مشکلات عاطفی زن سرپرست خانوار بیشتر می‌شود. منیره 52ساله که شوهرش را سال‌ها قبل از دست داده، تنها یک پسر دارد که به‌تازگی ازدواج کرده است. او می‌گوید: «موقع خواستگاری با خانواده عروسم شرط کردیم که پسرم باید طبقه پایین همین خانه زندگی کند تا من تنها نباشم. اما حالا دختر پایش را در یک کفش کرده که یا خانه جدا می‌خواهم یا طلاق. همه جا تنهایی می‌روند و به من اصلا تعارف هم نمی‌کنند. شب‌ها که در خانه تا دیروقت تنها هستم، خوابم نمی‌برد. به شوهر مرحومم فکر می‌کنم. به زمانی که همه با هم بودیم و از هم جدا نمی‌شدیم. برای تنهایی خودم گریه می‌کنم.» زنان دیگری هم هستند که تجارب دل‌آزاری از روابط با دوستان و خویشان پس از مرگ یا جدا شدن از همسر دارند. اگر سن زن پایین‌تر باشد، فرزند نداشته باشد و به‌خصوص اگر از همسرش جدا شده باشد، شدت عکس‌العمل‌های ناراحت‌کننده اطرافیان بیشتر است. چنین مشکلاتی را می‌توان در گفته‌های میترا 30ساله دید: «من و مریم سال‌ها با هم دوست بودیم. اول من ازدواج کردم. دو‌سال با شوهرم زندگی کردم. آدم خوبی بود ولی بیمار روانی بود. من و خودش را آزار می‌داد تا این‌که دیگر نتوانستم تحمل کنم و از او جدا شدم. شب مراسم نامزدی مریم متوجه شدم که مادرش دارد به اطرافیان اشاره می‌کند که یک‌جوری من را موقع خواندن صیغه محرمیت از اتاق ببرند بیرون تا بدبختی من دامن مریم را نگیرد. خیلی به من برخورد. خودم به یک بهانه خداحافظی کردم و برگشتم خانه. خیلی‌وقت‌های دیگر هم این اتفاق برایم پیش آمده. خیلی‌ها با من دوست می‌شوند اما تا می‌فهمند طلاق گرفته‌ام، با من قطع رابطه می‌کنند. از این‌که بیایند خانه من یا من بروم خانه‌شان و شوهرشان من را ببیند وحشت دارند.» به همین دلایل است که زنان سرپرست خانوار کمبودهای روانی و عاطفی و لذا استرس بیشتری را تجربه کرده و کیفیت زندگی آنها پایین‌تر است. تعدد نقش‌هایی که زنان سرپرست خانوار به عهده می‌گیرند تأثیر مستقیمی بر ایجاد استرس، تشدید اختلالات روانی، افسردگی، وسواس، پرخاشگری و بروز دیگر بیماری‌های جسمی دارد. این زنان دایما با نگرش‌های فرهنگی منفی نسبت به خود و فرزندانشان مواجه می‌شوند؛ نگرش‌هایی که موجب احساس حقارت، درماندگی، ترس و خجالت در آنها می‌شود.

 


تعداد بازدید :  728