احمدرضا کاظمی طنزنویس [email protected]
خبر کوتاه و تکاندهنده بود: «مردی در لاسوگاس آمریکا با گوشی موبایلش ازدواج کرد!». کاری با صحت و سقمش ندارم! بنده اگر جای آقای قالیباف بودم و این خبر به گوشم میرسید، میدادم سازمان فرهنگی-تفریحی شهرداری یک اَبَرپوستر غولپیکر وسط اتوبان همت بکوبد، با این محتوا که: «از هر دو مرد آمریکایی، یک نفر با تلفنهمراه خود رابطه غیراخلاقی دارد». برای تصویرسازیاش هم میدادم مثلا یک گوشی Iphone.6s رُزگُلد با گارد عروسکی طراحی کنند که ورودی «یو.اس.بی»اش از هم گسسته، زخمی و کبودشده و یک دستِ پشمالویِ زخمتِ مردانه (که دستبندی به شکل پرچم آمریکا دور مچش دارد) آن را در مشتش گرفته! اما از زاویهای متفاوت هم میتوان به این خبر نگاه کرد. سال 2013 فیلم سینمایی Her با موضوع عشق یک انسان به یک سیستمعامل کامپیوتری ساخته شد. البته سیستمعاملی که میگویم، اینجوری نبود که مثلا طرف عاشق ویندوز ایکسپی شده باشد و بنشیند پای لپتاپ و بگوید: «الهی قربون اون استارتآپت بشم! جوون به کنترلپنلت! تولهسگ بذار برم توی اون فولدرآپشنت ببینم چیو داری ازم مخفی میکنی که اینقدر سرعتت اومده پایین!». خیر! این سیستمعامل توانایی سخن گفتن داشت و «اسکارلت جوهانسون» هم بجایش حرف میزد (که خب خدایی همین یک مورد کافیست که اگر من هم جای نقش اصلی فیلم بودم، عاشقش بشوم). بگذریم، میخواهم بگویم با این روندی که تکنولوژی درپیش گرفته و دارد در سطوح عاطفی زندگی ما هم نفوذ میکند، هیچ بعید نیست که در آینده با نسل جدیدی از عشق روبهرو بشویم، عشقهایی که احتمالا داستانهایی اینچنینی خواهند داشت:
«کیس و رامین»
این ماجرا شرح دلدادگی یک جوان (رامین) به کیس کامپیوترش است. در آستانه کنکور، پدر رامین کیس کامپیوتر او را از پنجره به بیرون پرت میکند تا پسرش کمی درس بخواند. غافل از اینکه این جدایی، زمینهساز هجرت رامین و سیروسلوک او در گیمنتهای شهر میگردد.
«شیرین و لپتاپ»
این داستان ماجرای یک دختر دانشجو بنام شیرین است که یک لپتاپDell دارد و شدیدا عاشقش است. اما یک روز لپتاپ او از دستش میافتد و میشکند. این اتفاق باعث «Dell شکستگی» و «شکستِ عشقی» شیرین میشود.
«ویکی و مجنون»
این مجنون یک گزارشگر ساده فوتبال است. او بعد از یک شب سخت و گزارشی 120دقیقهای که موجب التهاب تارهای صوتی حنجرهاش شده، به خانه میآید. کتش را روی کاناپه میاندازد و با گوشی موبایلش به سراغ سایت «ویکیپدیا» میرود و با دلخوری میگوید: «از تو انتظار نداشتم ویکی!». ویکی کمی خودش را جمع میکند و میگوید: «چیه، چی شده چرا اخمات تو همه؟». مجنون اشک توی چشمش حلقه میزند و میگوید: «این امیر کیه جدیدا میاد سراغت هی؟ با آن سر و شکل». ویکی کمی دست و پایش را گم میکند و میگوید: «واا؟! امیر؟ نمیدونم! کدوم امیر؟ کیو میگی؟! ».
مجنون جواب میدهد: «امیر دولاب!». ویکیپدیا سکوت میکند و مجنون ادامه میدهد: «چیه؟ چرا ساکتی!». ویکی بعد از کمی مِنمِن میگوید: «اووم. آها، امیر دولاب رو میگی! بابا اون یه معمار معروف فرانسویه! کلی ورزشگاه ساخته». مجنون جواب میدهد: «یعنی مطمئن باشم؟ سر و سری با هم ندارید؟!». ویکیپیدا خودش را لوس میکند و میگوید: «آره عجیجم! خیلی پسر خوبیه، مثه داداشم میمونه!» و در ادامه میگوید: «اگر در دیده ویکی نشینی/ بغیر از خوبی دولاب
نبینی!»
«خسرو و اِلجی»
این داستان درمورد یک مثلث عشقی است که در آن «خسرو» و «فرهاد» هر دو دل در گروی یک مدل نایاب گوشی «اِلجی» دارند و درنهایت این خسرو است که به واسطه پول فراوانش میتواند آن گوشی را از آن خود کند! اما بعد از چند سال الجی خانوم به رفتارهای سرد خسرو مشکوک میشود تا اینکه یک شب توی کشوی میز او یک روکش السیدی گوشی سامسونگ s7 edge پیدا میکند و متوجه میشود که چرا مدتهاست خسرو حتی یک اساماس ساده هم با او نفرستاده. آری! خسرو زیرجیبش بلند شده و گوشی دوم خریده بود. الجیبانو کارت گارانتی، شارژر و هندزفیری و سایر وسایلش را داخل جعبهاش میریزد تا خسرو را ترک کند. خسرو به عجز و ناله میافتد و میگوید: «بخدا این گوشی موقته! فقط واسه بازی گرفتمش» و سپس دستش را به سمت الجیبانو دراز میکند اما الجیبانو دست او را پس زده و میگوید: «دونت تاچ می! دونت تاچ می! (یعنی به صفحه فینگرتاچ من دست نزن!)» او خسرو را ترک میکند و در بازار موبایلهای دستدوم به سراغ فرهاد میرود، غافل از اینکه «چو الجی کرد قصد آشنایی/ خرید فرهاد اما یک هوآووی!»