شماره ۸۶۶ | ۱۳۹۵ چهارشنبه ۱۹ خرداد
صفحه را ببند
پایین آمدن آستانه تحمل

مهدی افروز منش |   قطع و یقین این یک همزمانی اتفاقی است، هر چند نمی توان به سادگی همزمانی درگیری در میان اعضای شورای شهر و مجلسیان و دولتیان را نادیده گرفت به خصوص که همزمان آمارهای درگیری در شهر تهران نشان می‌دهد روزانه 223 نفر به صورت مستقیم در پایتخت برای حل مشکل دست به یقه می شوند.
درست در همین ( همزمانی ) هاست که تمام اخبار پیش گفته پیام رسان یک اتفاق مشترک می شوند، اتفاقی ناگوار و رخ داده که نه تنها دیگر پنهان نیست که به وضوح و در سطوح مختلف خود را عیان می‌کند. اضطراب در جامعه ایران به قدری افزایش یافته است که تمام توان تعقل و اندیشناکی را فلج   و زور را جایگزین منطق کرده است. در واقع آنها با   کوچکترین فشارهای عصبی کنترل از کف داده و به زور خود متکی می شوند، به فریاد زدن یا فحش دادن و در نهایت درگیر شدن، اتفاقی که امروز همزمان در دو نقطه مختلف شهر که قاعدتا باید پذیرای نخبه‌ترین افراد کشور باشند رخ داد. شورای شهر تهران و مجلس شورای اسلامی، نهادهای قانونگذاری محلی و ملی که دستکم روی کاغذ می‌بایست پذیرای نخبه‌ترین متخصصان و افراد این کشور باشند. از این منظر به نظر درگیریهای امروز یک اتفاق نمادین در جامعه ایران است، نشانه ای از سر آمدن، نمادی از نقطه جوش، افق آینده رفتاری مردمان این جامعه. تصور هر کدام را که کنیم با یک تصویر هشدار دهنده مواجه می‌شویم، با یک انذار زودهنگام که مسیر پیش گرفته. امروز حجت بر ما تمام شد، چه، اگر درباره مردم فشار اقتصادی را باعث رفتارهای خشونت‌طلبانه شان عنوان می‌کردیم، اگر می گفتیم، قریب به اتفاق مردم معتقدند که هیچ پیش بینی از آینده وضعیت اقتصادی و ایجاد فرصت برنامه ریزی برای آن را ندارد و این مهم سبب شده رفتارهایی ناخواسته در مدیریت زندگی‌شان سر زند که با آسیب‌های فراوانی مواجه است.  اکنون با شرایطی مواجه هستیم که دستکم فشار اقتصادی عامل مهمی تلقی نمی شود.  نمایندگان مجلس و شورا به اندازه کافی حقوق و امکانات دریافت می کنند، تا سالها شغل و درآمدشان تثبیت شده است و به انواع وا قسام اطلاعات مورد نیاز برای برنامه ریزی نیز دسترسی دارند، پس باید مسأله را در جایی دیگری جستجو کرد، باید به گزینه های تازه تری در این عرصه اندیشید، مانند، بلد نبودن راهکارهای حل مسأله، که عملکردی بسیار پیچیده تر و عمیق تر از عامل اقتصادی دارند و جامعه ایرانی سالهاست که بودنش را فراموش کرده است. این دقیقا نقطه غیرقابل تفاوت در یک جامعه است، آموزش، در این نقطه است که همه تفاوت های میان دارا و ندار، شاهزاده و گدا و زن و مرد از میان برداشته می شود، یا همه از آن بهره می‌برند و یا زیانش به پای همه نوشته می شود. از این نظر همه (وِل شدگانیم)، مردمان بی نوای، ساده دلی که از حل ساده ترین مسایل زندگی  و روابط میان فردیشان عاجز مانده و درگیر می شوند، بی سواد و باسواد، متخصص و عامی، قدرتمند و ضعیف، همه و همه مسأله یا « problem »  پیش آمده را با یک شیوه رفع می کنیم، شمشیر داموکلوس خود را از نیام درمی آوریم و والسلام.
اما همه هم می دانیم که این یک دایره ناقص از قدرت است، در یک موقعیت برنده ایم و در موقعیت دیگر بازنده اما چه کنیم که ( راه دیگر نیاموخت استادم).

 


تعداد بازدید :  767