شماره ۸۱۱ | ۱۳۹۴ چهارشنبه ۲۶ اسفند
صفحه را ببند
زندان، زندگی و بهار

مهدی بهلولی آموزگار

در زندان هم زندگی جریان دارد؛ زندگی با شادی‌ها و اندوه‌هایش، با خنده‌ها و گریه‌هایش، با تازگی‌ها و کهنه‌هایش- گرچه شادی‌ها و خنده‌ها و تازگی‌هایش با آنچه در بیرون است، فرق دارد. زندگی در زندان هم جریان دارد: دوستی و دشمنی، کار و بیکاری، نواندیشی و کهنه‌‌اندیشی و اینها همه نشان می‌دهند که در دنیای زندانی‌ها هم زندگی هست: شطرنج، کتاب، ورزش باستانی، زیبایی اندام، ورزش صبحگاهی و خیلی چیزهای دیگر مثلا سیگارکشیدن. اندوه و دوری و دلهره و ناامیدی هم هست. گاهی از کنار کسی که دارد تلفن می‌زند، می‌گذری و می‌بینی اشک در چشمانش حلقه زده و گریه می‌کند؛ دستی می‌کشی بر شانه‌هایش و رد می‌شوی. خب زندان است دیگر و سختی‌ها، محدودیت‌ها، کم و کاستی‌های و دنیای خودش را دارد. می‌بینی که طرف در کار و کاسبی‌اش، چند‌میلیون تومان کم آورده و هم‌اکنون سه چهار‌سال است که در زندان است؛ تازه، دختربچه‌ای بیمار هم دارد و پیاپی از بیرون، خبر سلامتی یا بیماری‌اش را می‌گیرد یا آن یکی که درجریان پرونده‌ای مالی، حبس ابد خورده و هم‌اکنون سال‌هاست که در زندان است و کمابیش کار همیشگی‌اش به ناگزیر شده شطرنج. پای صحبتشان که می‌نشینی هرکدام دنیایی از اندوه و نگرانی‌اند. برخی امید به آزادی و عفو و گشایشی دارند و برخی هم ناامید ناامیدند و گویا به تنها چیزی که نمی‌اندیشند، آزادی است. برخی‌ها در زندان، فراموش‌شدگانند. نه به کسی تلفنی می‌زنند و نه کسی به ملاقاتشان می‌آید. مدت زندان که زیاد می‌شود، آهسته آهسته زندانی از یاد‌ها می‌رود یا زندانی بودنش عادی می‌شود. مدت زندان که زیاد می‌شود، رفته‌رفته دیگران فکر می‌کنند که طرف از‌‌ همان آغاز در زندان به دنیا آمده و زندگی‌اش با زندان پیوندی ناگسستنی دارد!  هر زندانی، یک داستان است، یک سرگذشت است. برخی‌شان چیزهای زیادی می‌دانند. دنیا دیده‌اند، سرد و گرم روزگار چشیده‌اند. کتاب‌خوان، اهل اندیشه و اهل هنرند. اخلاق‌شناس و اخلاق‌مدارند و در کل بسیار دوست‌داشتنی‌اند. برخی پیر و برخی جوان‌اند. برخی بسیار امیدوار و با انرژی و با انگیزه‌اند. بستگی به خودت دارد که چگونه با زندان برخورد کنی. البته اگر شانس بیاوری و پیش چند تا از همین دوست‌داشتنی‌ها و اهل اندیشه بیفتی می‌توانی در هر روز زندان چیزهای زیادی یاد بگیری. نمی‌گویم که زندان از بیرون بهتر می‌شود اما می‌توانی از وقت‌ تلفی‌ها و دل‌تنگی‌ها و اعصاب خُردی‌های زندان بگریزی و چیزهای زیادی یاد بگیری. پول- چونان همیشه و همه جا- در زندان هم نقش مهمی بازی می‌کند. آن‌که پول دارد نه‌چندان در اندیشه دخل و خرج خودش است و نه آنچنان دل‌نگران بی‌پول ماندن خانواده‌اش. وضع خورد و خوراکش هم بد نیست. بدبخت بیچاره‌ها البته داستان دیگری دارند. بی‌پولی بر دل‌نگرانی دوری از خانواده افزون می‌شود و وضع اندوه‌باری پدید می‌آورد. منِ آموزگار بار‌ها با خود می‌اندیشیدم که ‌ای کاش می‌شد هرماه از هر یک‌میلیون همکارم، تنها‌ هزارتومان کمک می‌گرفتم و با آن یک‌میلیارد تومان، ما فرهنگیان، ماهانه ده‌ها زندانی را آزاد می‌کردیم. اینها را برای این نوشتم که همین چند روز پیش و در آستانه آمدن بهار 95 یکی از دوستانمان می‌گفت که خبر دارد زندانی‌ها چه دلی در هوای بیرون گره زده‌اند. خواستم بگویم ‌ای کاش در این دوباره شدن و در این نوشدن کمی هم در گمان آنها نفس بکشیم. به امید آمدنشان...


تعداد بازدید :  574