عباس عبدی روزنامه نگار
هفتهاي كه گذشت با روز كتابخواني آغاز شد و امروز نيز قرار است، با تور كتابگردي به پايان برسد. ترديدي نيست كه كتاب خواندن و به طبع كتاب خريدن كار نيكو و پسنديدهاي است و همه نيز از سهم اندك كتاب در سبد خانوار ايرانيان و نيز سهم كوچكتر كتابخواني در اوقات فراغت ايرانيان ميناليم و افزايش كتابخواني به يكي از آرزوهاي دردمندان ما تبديل شده است. مدتي هم بود كه ميخواستيم دست به كار شويم اين شاخص را بهبود بخشيم، که به یکباره سروكله فضاي مجازي پيدا شد و اينترنت و فیسبوک، جماعت ايراني را به محاصره خود درآوردند و فكر و ذهن آنان را اشغال كردند. داشتيم به آن وضع رضايت ميداديم كه هيولاي شبكههايي پيدا شد كه با يك تلفن همراه در دسترس همگان بودند و ديگر نهتنها وقتی براي مطالعه نميگذارند، بلكه از ساير اوقات فراغت هم كم كرديم و به اين شبكهها اختصاص داديم. آن هم نه برای مطالعه، بلکه برای بیان آرا و عقایدی که برای قرنها مجال بیان پیدا نکرده بود! این شبکهها بخش مهمی از اوقات فراغت ما را گرفتند، سهل است، اوقات خواب و غذا و حتي فعاليت شغلي ما نيز به تصرف اين شبكهها درآمدند، ولي باز هم اميدوار بوديم كه سرخوردگي از صداوسيما، فرصتي را فراهم كند تا با صرفنظر کردن از ديدن و شنیدن آنها به موضوع كتاب و كتابخواني بپردازيم كه غافل از همهجا، شبكههاي ماهوارهاي از راه رسيدند، نه يكي كه هر چند شبکه بخواهي مفت و مجانی در دسترس بودند و اين طور شد كه آنها نیز وقت بيشتري از صداوسيماي خودمان را از ما به اشتغال خود درآوردند، با همه اينها هنوز يك اميد ديگري هم بود و اينكه مميزي برداشته شود و در ميان اين ترافيك شديد شيوههاي اوقات فراغت، كتاب نيز بتواند نفسي بكشد. چرا چنين اميدي بهوجود آمد؟ به اين دليل كه اينترنت و ماهواره و شبكههاي مجازي ديگر عملا مميزي رسمي را بلاموضوع كرده بودند و مردم به هر چيزي كه ميخواستند با سهولت تمام دسترسي داشتند، پس ديگر دليلي نداشت كه كتاب تحت مميزيهاي عجيبوغريب قرار گيرد، ولي اين اميد نيز آنطور كه انتظار ميرفت، برآورده نشد، در نتيجه در اين سالها هيچ عامل عيني و انگيزه ذهني براي افزايش گرايش به كتابخواني نهتنها بهوجود نيامد، بلكه تمامي تحولات به ضرر كتابخواني و بازار نشر حركت كرده است. اتفاقا سياستهاي رسمي اوضاع را تشديد كرده است و با این سیاستها از آن چیزی که میترسد و فرار میکند، زودتر اسیر آن خواهد شد و کل فضای فرهنگی داخلی از خلاقیت و محتوا تهی خواهد شد.
پرسش اساسي اين است كه چرا اصرار داريم مردم كتاب بخوانند؟ آيا اصرار ميكنيم كه مردم نان بخرند؟ يا لباس بخرند؟ يا... روشن است که به چنین اصراری نیاز نیست، البته طبيعي است كه تبليغات تا حدي اثر دارد، ولي اصل گرايش به خريد و خواندن كتاب بايد معطوف به رفع نيازي از مردم و جامعه باشد، نه فقط كتاب، بلكه مطبوعات نيز با همين مشكل مواجه هستند. چرا تيراژ مطبوعات بسيار كم شد؟ به اين دليل روشن كه نيازهاي خبری و تحلیلی مردم از روشهاي ديگر تأمين ميشود؛ روشهاي غیررسمی كه به وفور در دسترس مردم است. بنابراين با جلوگيري از نشر آزاد مطالب، با دست خودمان منابع رسمي خبر و تحليل را ناكارآمد كردهايم و مردم را به سوي استفاده از منابع غيررسمي و غيرمسئول سوق دادهايم. منابعی که چون گذشته نمیتوانیم مانع از دسترسی مردم به آنها شویم. در مورد كتاب هم همين اتفاق رخ داده است. مشكل جامعه ما فقط كمبود خواننده نيست، بلكه مشكل در سمت توليدكننده نيز بهوجود آمده است. وقتي كه نويسنده نتواند از طريق اين حرفه امرار معاش كند، آن را ترك خواهد كرد يا از ابتدا وارد آن نميشود، مگر به صورت تفنني و تا وقتي كه نويسندگان ما حرفهاي نباشند، نميتوانيم كتابهايي عرضه كنيم كه براي انتشار و خريد آن روزشماري شود. با 1000 يا 2000 تيراژ كتاب، نه نويسنده حرفهاي خواهيم داشت و نه ناشر قدرتمند و نه خواننده حريص و علاقهمند. اين دور باطل را نميتوان از خواننده شكست. روزنامهنگاري كه ماهانه 2/1 ميليون تومان حقوق بگيرد، چگونه ميتواند مطلب مورد نياز مردم را تهيه كند؟ و اگر كساني بتوانند چنين مطلبي را تهيه كنند، ولی نتوانند منتشر كنند و مردم هم كه روزنامه را نخرند، كمكم اين دور باطل تكميل ميشود و هرگونه فشاري بر مردم براي شكستن اين دور به نتيجه مطلوب نخواهد رسيد.
فرض اساسي ما اين است كه مردم تا حدودي عقلاني رفتار و پول خود را صرف اموري ميكنند كه براي آنان مفيد باشد. البته ما ميتوانيم معناي فايده را از منظر خودمان براي مردم تعريف كنيم، ولي اين معنا بايد ابتدا در ذهن آنها شكل بگيرد. مشكل كتابخواني فقط محدود به مردم كوچه و بازار نميشود، بلكه نويسندگان و روشنفكران كشور نيز به آنچه در کشور توليد ميشود، عنایتي ندارند. پس چگونه ميخواهند مردم به توليدات آنها اعتماد کنند و رغبت داشته باشند و آن را بخرند؟ وقتي كه يك پژوهشگر درباره ايران كتاب مينويسد، ولي به تعداد انگشتان یک دست به محققان ايراني استناد نميكند و در مقابل منابع او پر است از نويسندگان درجه 2 و 3 غربي درباره ايران، وقتي كه يك گزارش حتي سطحي مجله تايمز يا اكونوميست يا... درباره ايران، با آب و تاب فراوان در نشريات ايراني بازتاب پيدا ميكند، در مقابل نوشتههاي خودمان را جدي نميگيريم، از مردم چه انتظاري داريم كه به نوشتههاي ما توجه كنند و آن را بخوانند؟
من هم مثل خيلي از كسان ديگر امروز را به كتابفروشيها سر خواهم زد، ولي درمان اين درد، به اين سادگي نيست. رفتن در كتابفروشي درمان نيست فقط مسکنی گذرا است. تا وقتي كه به نوشتههاي خودمان اهميت ندهيم و درك درستي از نقد پيدا نكنيم، مردم نيز كتابخوان نخواهند شد.