شماره ۷۰۶ | ۱۳۹۴ شنبه ۱۶ آبان
صفحه را ببند
بی‌نیازی خانواده‌های ایرانی از مصرف کالای فرهنگی

اسما   روانخواه پژوهشگر ا  جتماعی

1- «بلندبلند حرف می‌زنم با خودم. یک نوع خود درگیری دلچسب است. دیگران می‌گویند لابد ذهنت تحت‌فشار است، نگران نباش. خوب می‌شوی. من اما عین خیالم نیست. دلم نمی‌خواهد آن کسی که نشسته است در مغزم و یک‌ریز حرف می‌زند پایش را از آن‌جا بیرون بگذارد. ما با هم رفیق شده‌ایم. باید همین‌جا بماند. من و او! کسی را هم به خلوتمان راه ندهیم. پاییز هم که آمده است، جان می‌دهد هر غروب با هم برویم پارک و برگ‌ریزان را تماشا کنیم. اصلا برویم یک جلسه چند نفره بگذاریم. من و او و برگ‌های زرد و قرمزی که زیر پا له شده‌اند. مثل من. زیر پا له شده‌ام. آخ! لعنت به...» هنوز ساعت 5 صبح است. گوشی را نزدیک‌تر می‌آورم و یک‌بار دیگر پیامش را می‌خوانم. جواب می‌دهم خوبی؟ جواب می‌دهد خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش!
خواب از سرم پریده است. همیشه همین است. یه‌وقت‌هایی پیام‌هایی می‌دهد که غافلگیرت می‌کند. نمی‌دانی چه پاسخی برای حرف‌هایش باید داشته باشی. می‌پرسم امروز چه کاره‌ای؟ جواب می‌دهد می‌خواهم دنیا را دستگیر کنم. می‌گویم پس ساعت 6، می‌بینمت، ونک؟ و می‌گوید خوب است، می‌بینمت با یک کامیون جنس!
وقتی می‌گوید یک کامیون جنس، می‌دانم قضیه از چه قرار است. پس دیگر دل توی دلم نیست برای دیدنش. می‌دانم می‌آید با کوله‌پشتی همیشگی‌اش و داخل آن پر است از فیلم‌ها و آلبوم‌های موسیقی جدید و فکر می‌کنم که چه خوب است آدم رفیقی داشته باشد که دستش را بگیرد و در دنیای بی‌انتهای هنر او را راه‌ببرد و از لذت‌های بی‌بدیل سرشارش کند.
ساعت 6 بعدازظهر است، وسط میدان ونک نشسته. خیابان را رد می‌کنم و می‌روم وسط میدان و می‌نشینم کنارش. از همه‌جا حرف‌می‌زنیم. آخرش می‌گویم می‌دانستی تو سرمایه فرهنگی بالایی داری؟ می‌گوید چی دارم؟ می‌گویم سرمایه فرهنگی... می‌گوید چرا؟ و من جواب می‌دهم بس که فیلم می‌بینی و کتاب  و روزنامه می‌خوانی و کلی حرف‌های خوب بلدی! می‌گوید خب به چه دردی می‌خورد این سرمایه فرهنگی؟ سرمایه اقتصادی را بچسب که سرمایه فرهنگی کشک است!
می‌گویم خب سرمایه فرهنگی و سرمایه اجتماعی در دنیای امروز می‌تواند سرمایه اقتصادی را تقویت کند! اصلا سرمایه فرهنگی کمک می‌کند تا تو موفق‌تر باشی. مثلا در مدرسه. وقتی تو سرمایه  فرهنگی بالایی داشته باشی، راحت‌تر مفاهیمی را که معلم‌ها می‌گویند متوجه می‌شوی و درک می‌کنی پس موفق‌تری! همه تحقیقات همین را نشان می‌دهد.
نگاهم می‌کند. انگار که بخواهد بگوید بس‌کن دختر. مفاهیم داخل کتاب‌ها را بگذار سرجایش و دنیای واقعی را ببین. نگاهش می‌کنم، انگار که بخواهم بگویم می‌دانم منظورت چیست. خب راست می‌گویی. تو با این همه توانایی کجای این جامعه شلوغ‌و‌پلوغ را گرفته‌ای. آخرش هم همه سرکوفت می‌زنند که هنر آب و نان نمی‌شود برای آدم، بهتر است بروی دنبال یک کار بهتر! می‌گوید پس دانش‌آموزی که سرمایه فرهنگی بالاتر دارد موفق‌تر است؟ می‌گویم ظاهرا. می‌گوید من همیشه در مدرسه توبیخ شدم چون دلم می‌خواست کتاب‌های بهتر بخوانم و همیشه تحقیر شدم چون معلم‌هایم حرف‌های مرا مسخره می‌کردند. راستی، اگر من مثل بقیه بچه‌ها بودم و اگر کتاب نمی‌خواندم کمتر تحقیر نمی‌شدم؟! اگر مثل همه بودم الان همه‌چیز داشتم و وضعم از الان بهتر بود! نگاهش می‌کنم و با خودم فکر می‌کنم که راست می‌گوید. مگر مدارس ما جز حفظ‌کردن بهتر مطالب بی‌کیفیت کتاب‌ها به چیز دیگری اهمیت می‌دهند؟ مگر برایشان مهم است که کودکی کتاب بخواند هرچند که آن کتاب، درسی نباشد. میانگین سرمایه فرهنگی در جامعه ما چقدر است؟ به فرض این‌که یک خانواده برای ارتقای سرمایه فرهنگی فرزندش تلاش کند، مدرسه، تلویزیون و سایر نهادهای جامعه‌پذیر‌کننده پذیرای این امر هستند؟ یا اصلا فکری به حال تغذیه مناسب فرهنگی می‌شود؟ تغذیه مناسب فرهنگی؟ سرمایه فرهنگی؟ چه مفاهیم غریبه‌ای است برای نظام آموزشی ما و برای نهادهای جامعه‌پذیر‌کننده ما! می‌گوید بی‌خیال. خیلی فکر نکن، این خانه از پای‌بست ویران است!  نظریات آن‌ور آبی را بگذار برای خودشان.
2- جلسه سه نفره و کوتاهی است. قرار است تصمیم بگیریم که سوژه این هفته چه باشد. حرف از مطبوعات و نشریات است. تا چند روز دیگر نمایشگاه مطبوعات آغاز می‌شود و روزنامه‌ها و نشریات مجالی برای دیده‌شدن پیدا می‌کنند. می‌گویم چه کسانی به نمایشگاه مطبوعات می‌آیند؟ به‌نظر شما خانواده‌های مطبوعاتی کم هستند یا زیاد؟ منظورم خانواده‌هایی است که روزنامه‌خوانی را در خانه به یک رسم تمام‌نشدنی تبدیل کرده باشند؟ با تردید به‌بچه‌ها نگاه می‌کنم. جواب سوال را می‌دانم. خب معلوم است که اقبال روزنامه‌خوانی کم است، نه به دلیل این‌که حالا همه‌چیز از طریق اینترنت دنبال می‌شود، نه، فکر می‌کنم در سایر موارد هم این اتفاق تکرار می‌شود. برای سینما رفتن، برای موزیک گوش‌دادن، برای کتاب‌خواندن. حرف از خانواده‌هایی است که به‌جای هزینه در ارتباط با خرید کتاب و روزنامه ترجیح می‌دهند تلویزیون را روشن کنند و سریال‌های جذاب ایرانی و ترکی و کره‌ای را ببینند. می‌گویم خب شاید هزینه خرید یا استفاده از این نوع کالاهای فرهنگی زیاد است و بعد می‌گویم اینها بهانه است. ما‌ هزار جور هزینه اضافی دیگر داریم که می‌توانیم در آنها صرفه‌جویی کنیم. مشکل از جای دیگر است، از اولویت‌هایی که در زندگی برای خود و اعضای خانواده تعریف می‌کنیم. اما چرا یکی از این اولویت‌ها پرداختن به تغذیه فرهنگی اعضای خانواده نیست؟ راستی ارتقای سطح فرهنگی خانواده‌ها می‌تواند کمکی به کیفیت ارتباط اعضای آن کند؟
یادم می‌آید از جلسه دفاع از پایان‌نامه یکی از دوستان. آن روز بعد از ارایه، داور عزیز پرسید براساس نتایج تحقیق شما، سرمایه‌فرهنگی خانواده‌های تهرانی در مناطق مورد بررسی بسیار پایین است. این نتایج در سایر پژوهش‌ها نیز تکرار شده است، تابه‌حال فکر کرده‌ای چرا سرمایه فرهنگی خانواده‌های ما پایین است؟! دوست من نیز تکرار کرد که این سوال برای خود او نیز پیش آمده است. حالا این سوال در ذهن من هم قدم می‌زند. سرمایه فرهنگی به چه معناست؟ چرا دارای اهمیت نیست؟ بود و نبود آن چه تغییری در زندگی ما ایجاد می‌کند؟ چرا تغذیه فرهنگی در میان ما مهجور مانده است؟
3- یادش‌به‌خیر!‌ سال پیش بود، همین موقع‌ها. دکتر اباذری در جلسه‌ای که در دانشگاه تهران برگزار شد، نقدهای تندوتیزی را بر همه ما روا داشت. آن‌روزها تب‌وتاب فوت مرتضی پاشایی حسابی گل کرده بود و روزی نبود که صاحب‌نظران درخصوص چرایی تشییع جنازه باشکوه این خواننده پاپ چیزی نگویند و یادداشتی منتشر نکنند. یکی می‌گفت این صدای نسل امروز است که ما از آن بی‌خبر بوده‌ایم و حالا سلیقه این نسل را باید بشناسیم، دیگری می‌گفت دیدید بها ندادن به موسیقی پاپ آن را نکشت و زیرزمینی‌شدن این موسیقی طرفدارانش را کم نکرد؟ و آن یکی می‌گفت این معجزه شبکه‌های اجتماعی است که توانسته جوانان را برای تشییع‌جنازه این خواننده بسیج کند و دیگری می‌گفت این قدرت از آن‌ شبکه‌ای مجازی است و لابد دوره سازماندهی‌های سازمانی و دولتی تمام شده و حنای فعالیت‌های دولتی پیش این نسل رنگی ندارد! این همه اظهارنظر کردن درخصوص تشییع‌جنازه آن خواننده مرحوم بی‌راه هم نبود. آن‌روزها کافی بود در مترو یا رستوران چشم بدوزی به صفحه موبایل دختران و پسرانی که اطرافت نشسته‌اند. بدون‌شک چندتایی را پیدا می‌کردی که عکس مرحوم پاشایی را برای صفحه گوشی خود انتخاب کرده‌اند یا صدای زنگ موبایل خود را با آهنگ‌های او تنظیم!
راستش آن روز وقتی سخنان تند و تیز دکتر اباذری را شنیدم خوشحال شدم! اصلا انگار یکی پیدا شده بود که بی‌پروا ما را نقد کند؛ (هرچند که سخت‌ترین لحن را برای بیان سخنانش انتخاب کرده بود) ما را نقد کند و بگوید بی‌سلیقه‌ایم. بی‌سلیقه‌ایم که موسیقی فاخر را دنبال نمی‌کنیم و می‌رویم به دنبال یک موسیقی دم‌دستی! بی‌سلیقه‌ایم که از شنیدن سمفونی شماره9 بتهوون ذوق نمی‌کنیم و دلمان می‌رود برای شنیدن ترانه‌های کوچه‌بازاری. با خودم گفتم چه خوب که یکی پیدا شده است و می‌گوید ما جماعت بی‌سلیقه‌ای هستیم و برای رفع این نقص کاری از پیش نبرده‌ایم! بعد از آن جلسه دلم می‌خواست بروم جلوتر و بگویم آقای دکتر، حرف‌هایتان دلنشین بود. ما بی‌سلیقه‌ایم و گوش دادن به موسیقی سخیف پاشایی یعنی اهل‌تفکر و تعقل نبودن، من فقط یک سوال دارم، می‌شود بپرسم؟ می‌شود به من بگویید که چرا دلمان می‌رود برای ترانه‌های کوچه‌بازاری و از شنیدن سمفونی‌های باخ و بتهوون فراری هستیم؟ چرا فقط می‌خواهیم یک چیزی گوش دهیم و برایمان مهم نیست آنچه گوش می‌دهیم بی‌کیفیت است؟ چرا به بی‌کیفیت‌ها عادت کرده‌ایم؟ اصلا چه فرقی می‌کند من موسیقی با کیفیت گوش دهم یا بی‌کیفیت؟ چه فرقی می‌کند که فرزند من موتزارت دوست داشته باشد یا لیدی گاگا! اصلا چرا پرداختن به سلیقه بی‌کیفیت یا باکیفیت ما مهم است؟ کثرث سلیقه‌های فرهنگی و کیفیت پایین آن مگر مشکلی را به‌وجود می‌آورد؟ معلوم است که نه. هرچه باشد ما در جامعه‌ای هستیم که متراژ خانه‌ها و نوع مبلمان منزل برای نمایش به دیگران بسیار مهم‌تر است از تعداد کتاب‌های خوانده شده و فیلم‌های مورد علاقه‌مان.
ما جایی هستیم که خانواده‌ها غم نان دارند و وقتی غم نان برطرف شد، غم پزدادن زندگی بهتر به دیگری! پس احساس نیاز نمی‌کنیم. بهتر است برای فرزندانمان بهترین کفش‌ها را بخریم و بگوییم چه پسر خوش‌تیپی شدی تا این‌که بخواهیم کتابی به‌دست او بدهیم و بگوییم برای خوب‌بودن باید بخوانی و بدانی و بدانی و بدانی. انگار همه ما در یک ‌چیز مشترک شده‌ایم! فرقی نمی‌کند خیلی پولدار یا کمی پولدار باشیم یا اصلا پولدار نباشیم! هیچ‌کدام از ما به‌دنبال یک تغذیه باکیفیت فرهنگی نمی‌رویم، چراکه احساس نیاز نمی‌کنیم. سوال من این است، چرا برای خوب‌خواندن، خوب‌دیدن و خوب گوش‌دادن احساس نیاز نمی‌کنیم؟ خانواده‌های ما چه ارزشی‌هایی را به فرزندان منتقل می‌کنند؟ خوب هستی چون تبلت داری و خوش‌تیپی یا خوب هستی چون می‌خوانی و می‌بینی و گوش می‌دهی؟! ارزش‌های فرهنگی ما بهتر نیست کمی تغییر کند؟!   نمی‌دانم! 


تعداد بازدید :  965