| صلاحالدین خدیو |
توصیف نظم بینالملل پس از دوران جنگ سرد، همواره دلمشغولی نظریهپردازان و تحلیلگران حوزه روابط بینالملل بوده است. پس از آنکه جهان دوقطبی در اواخر دهه هشتاد سده گذشته در طرفهالعینی فرو پاشید، باور همگانی این بود که عصر آمریکا و دوران تفوق نظامی، فرهنگی، و اقتصادی آن در عرصههای جهانی مطلق و نامحدود خواهد بود. عصر جهان تکقطبی اما تقریبا پانزده سالی طول کشید و این دوره نسبتا بلند به مجالی برای یکجانبهگرایی آمریکایی و سرخوشی و خوشبینیهای لیبرالی متناظر آن بدل شد. اشغال عراق درسال 2003 درواقع نقطه اعتلای این دوره و سپس آغازی بر افول آن بود. ساموئلهانتینگتون برای توصیف جهان جدید از اصطلاحی جدید و بدیع استفاده کرد: جهان تک – چند قطبی. توصیفی غریب از نظمی مبهم و درحال گذار. آشفتگی زبانشناسی موجود در این اصطلاح متناقضنما، درواقع بیش از هر چیز نمایانگر ابهامها، تناقضها و آشفتگیهای جهانی درحال گذار بود که هنوز عمده چارچوبها و استلزامات آن روشن نبود. اشاره جامعهشناس نهادگرای آمریکایی هم به برآمدن طیفی از قدرتها و اقتصادهای نوظهور مانند اتحادیه اروپا، روسیه، چین، برزیل، هند و برخی اتحادیهها و سازمانهای منطقهای بود که بالقوه توان تحدید قدرت تا آن موقع هژمونیک و بلامنازع ایالات متحده را داشتند. تحولات شرق اوکراین درسال میلادی گذشته و به خون نشستن تحولات ناشی از بهار عربی بیش از پیش زمینه تضعیف سیاست یکجانبهگرایی آمریکا را فراهم و طلیعه پدیدار شدن جهان تک- چند قطبی را نمایان ساخت. تمایل چین محافظهکار و وفادار صرف به ایدئولوژی رشد و توسعه اقتصادی به ایفای سیاست خارجی تهاجمیتر را هم میتوان در این راستا توصیف کرد.
دو تحول مهم اما در هفتههای اخیر بیش از پیش ماهیت پیشبینی پیشگویانه هانتینگتون را عیان کرد: اجرای برنامه جامع اقدام مشترک و دومی دخالت نظامی روسیه در سوریه. ابتکارعملی که به صورت مستقل و خارج از چارچوبهای ائتلاف بینالمللی ضد داعش انجام شده است و دست بر قضا هر دو تحول بیارتباط با هم نیستند.
فارغ از مفاد، محتوا و ابعاد گوناگون موافقتنامه برجام و حتی تبعات و الزامات و ماهیت فرآیندی آن، نمیتوان انکار کرد که یکی از پیامهای آن، پذیرش ایران بهعنوان قدرتی منطقهای است. ناگفته نماند که ایران از اواخر دهه شصت قرن گذشته از رهگذر اهمیت ژئوپلتیک و رشد منظم اقتصادی و افزایش قیمت نفت بهعنوان «بازیگر منطقهای» در معادلات سیاسی خلیجفارس و غرب آسیا مطرح شد. وقوع انقلاب اسلامی و بروز جنگ هشتساله که به تغییرات عظیم و انقلابی در سیاستهای داخلی و خارجی انجامید، فرصت تداوم این نقش را از سیاست خارجی تهران گرفت. از حدود دهسال پیش اما تداوم قابلیتهای پیشگفته در کنار متغیر مهمی چون حذف رژیم بعث بهعنوان رقیب منطقهای، دگر بار ظرفیتهای منطقهای تهران را برای ایفای یک سیاست خارجی فعال و تهاجمی در ابعادی بزرگتر از سالهای قبل از انقلاب فعال کرد و ایران را در حد و اندازههای یک قدرت منطقهای مطرح کرده است. نکته ظریف اما در تفاوتهای ساختاری و کارکردی دو مفهوم بازیگر منطقهای و قدرت منطقهای است. درحالیکه اولی معطوف به ایفای نقش ژاندارمی در چارچوب سیاست منطقهای اردوگاه غرب در دوره جنگ سرد است، دومی به برآمدن بازیگری مستقل و ناهماهنگ با خطوط کلی نظم مسلط بینالمللی در یکی از مهمترین گذرگاههای انرژی جهان اشاره دارد.از این رو پذیرش ولو مشروط این بازیگر مستقل بیش از هرچیز یادآور توافق هلسینکی درسال 1975 است. برخلاف توصیف تندروهای داخلی و خارجی که خوش دارند برجام را به ترتیب با عهدنامه قدیمی گلستان یا توافق مونیخ 1938 مقایسه کنند، برجام بیشتر تداعیگر توافقنامه هلسینکی است و فنلاند این کشور میانهدار در عهد جنگ سرد، بیشتر از هرکشوری یادآور عمان با سیاست خارجی نسبتا مستقلش در حاشیه جنوبی خلیجفارس است. کشوری که میانجیگری جدیترین گفتوگوهای منجر به برجام را در سالهای قبل برعهده داشت. سیسال جنگ سرد آمریکا و شوروی سابق، درنهایت دو کشور را در فنلاند روبهروی هم نشاند تا به چارچوبی مشترک برای مدیریت اختلافات دو بلوک، به هدف پیشگیری از تصادمات جدی دست یابند. هلسینکی گرچه شوروی سابق را در قالب یکی از بندهای آن مجبور به پذیرش برخی الزامات فرهنگی از نوع غربی کرد، در عوض اما غرب را نیز ناچار از پذیرش مرزهای سیاسی پس از جنگ دوم کرد و این به صورتی تلویحی بیانگر برابری و هماوردی دو قطب سیاسی و نظامی آن روزگار بود.
دخالت نظامی روسیه در سوریه نیز تحولی مهم است که نشان از خروج ابرقدرت سابق از لاک انزوا، انفعال و درونگرایی پساکمونیسم دارد. دورهای تقریبا ده ساله از ثبات و قوام داخلی و واکنش نسبتا ضعیف غرب به دخالت آن در جنگ داخلی اوکراین، در کنار ندانمکاری و فرصتسوزیهای مکرر آمریکا و متحدانش در بحران آچمزشده سوریه، کرملین را به صرافت نقشآفرینی در حد و اندازههایی بزرگتر از سابق واداشت. مسکو با درک کاهش روزافزون نفوذ آمریکا در خاورمیانه و افزایش نقش قدرتهای محلی و منطقهای، فرصت را برای گروکشی در برابر توسعه روزافزون ناتو در شرق اروپا مهیا یافت و برجام نیز زمینه لازم را برای همکاری آشکار و پنهان با تهران در حیاط شامات فراهم ساخت. اقدامی که در دوسال گذشته حتی تصور آن ممکن نبود و اکنون تلاقی منافع دو قدرت منطقهای در جهانی که هرچه بیشتر تک – چند قطبی میشود، زمینه اجرای آن را مهیا کرده است.
اصطلاح جهان تک – چند قطبیهانتینگتون که فرید زکریا نیز با علاقه آن را به کار میبرد، ماهیتا معطوف به دورهای گذرا در روابط بینالملل است. دورهای که باوجود ثبات و قوام ظاهری، اما در افق خود نویدبخش نظمی جدید و متفاوت است. یکی از این آتیهها میتواند جهان چند قطبی باشد. فرضهای بدبینانهتر هم از ورود دوباره جامعه بینالملل به دوره صلح مسلح سالهای ابتدایی قرن گذشته یا سالهای رکود اقتصادی دهه سی خبر میدهند. اگرچه صورتبندی مجدد مرزهای سیاسی در خاورمیانه حساس و آشفته میتواند یکی از متغیرهای موثر در تعیین روندهای بینالمللی در سالهای آتی باشد، به همان اندازه تحولات آینده روسیه در کشاکش هویت غربی و شرقی و فرجام بیداری اقتصادی اژدهای زرد نیز در تعیین آتیه جهان مهم است. در مورد ایران نیز اگر فرجام برجام گشایشی جدی در روابط ایران و آمریکا، از نوع انفتاح سیاسی سالهای اولیه دهه هفتاد سده گذشته پکن و واشنگتن باشد، میتوان در آینده کوتاهمدت شاهد نوسانهای سیاست خارجی تهران بین دو نقش متفاوت بازیگر و قدرت منطقهای بود و در سالهای دورتر هم به ورود اقتصاد بیمار و نفتی آن به جرگه اقتصادهای نوظهور- با توجه به تنوع و ظرفیتهای گوناگون – آن امید بست. امری که میتواند به یکی از منابع قدرت آن در رقابتهای منطقهای و جهانی تبدیل شود. جان کلام اینکه جهان پس از برجام و بحران سوریه، دنیایی متفاوت خواهد بود. حتی حلوفصل سیاسی بحران سوریه هم که در ذیل دخالت روسیه و توازن مجدد قوا، فرضی دور از ذهن نیست، چیزی از اهمیت این تحول نمیکاهد.