خانم شهابیان وقتی با آثارتان روبهرو میشوم، شاهد این هستم که شما از مفهوم گذشته و سالهای سپریشده در داستانهایتان استفاده میکنید تا هم نوستالژیها را در کار برجسته کنید و هم اهمیت انساندوستی را تاثیرگذارتر بازآفرینی کنید. برای شروع بحث به این میپردازیم که این دغدغه از کجا نشأت میگیرد؟
اشاره به گذشته و سالهای سپریشده در داستانهایم، بهخصوص در رمان «بوی برف» از سر دلتنگی و حسرت برای گذشته نیست، اگر این بخش برجستهشده، فقط درجهت هویتبخشی به شخصیت، موقعیت، مکان و... است. در این رمان تکرار تاریخ در یک جغرافیای خاص نکوهش شده و این نگاه را نمیتوان از دریچه نوستالژی دریافت کرد. شاید بد نباشد به پیشانینوشت رمان اشاره کنم، جایی که میرزای خوشنویس به عزیزهجان میگوید: سخت است، مثل جان کندن هزارباره زائوست بر خشت و خاکستر، اما بنویس! بنویس مصیبتنامه این خاکِ بهتوبره کشیده را که در تاریخ دوارش بماند! و این جانمایه رمان است و به هیچوجه نمیتوان با نوستالژی یکجا جمعاش کرد!و اما درمورد تاثیرگذارترکردن اهمیت انساندوستی در داستانها یا رمان باید بگویم من برای خودم چنین رسالتی قایل نیستم اما وقتی در یک طرف خیانت باشد و شغاد باشد و قابیل باشد و یهودا، مسلما کفه احساسات مخاطب به نفع کسانی که از اینها زخم برداشتهاند، سنگین خواهد شد و البته این همه ریشه در دغدغههای نسلی دارد که من از آن میآیم. نسلی که ادبیات را با ردای تعهد شناخت و حالا هر قدر هم که بخواهم نمیتوانم نگاه قلمم را از انسان جمعی ریشهکن کنم و صرفا از دنیای فردی بنویسم اما در عین حال دیگر باور ندارم که ادبیات رسالت تغییر جهان و انسان را بر دوش میکشد اما رسالت نمایاندن و به چالش کشیدنش را چرا و این همان سرچشمه و منشأ دغدغههای من است.
شما کارکرد اجتماعی آثارتان را چگونه ارزیابی میکنید و جایگاه رمان را در شرایط امروز ادبیات کشور چگونه میبینید؟
بعد از چاپ بوی برف، درواقع وقتی که بعد از پنجسال آنچه را که نوشته بودم در هیأت یک کتاب دیدم، این سوال شما یکی از مهمترین دغدغههای ذهنیام شد، اینکه مخاطب این دست داستانها چه کسانی هستند؟ بازخوردها متفاوت بود، در جلسات نقدی که داستاننویسان حضور داشتند و نقد میکردند، برخی اشاره به گذشته را حسن و برخی قبح رمان برمیشمردند و این گاهی مرا در مواجهه با آنچه نوشته بودم به شک میانداخت اما پس از خواندن نقد خانم زری نعیمی بر «بوی برف» در مجله زنان به خودم گفتم احتمالا راه را اشتباه نرفتهام، البته این به این معنی نیست که اگر قرار بود دوباره «بوی برف» را بنویسم دقیقا به همین شکل مینوشتم اما پس از خواندن این نقد و بهخصوص رفتن به چند جلسه داستانخوانی خانمها با جمعیتی به مراتب بیشتر از جلسات نقد مرسوم و برخوردشان با «بوی برف» دیگر مطمئنم راه را خطا نرفتهام و پرداختن به دغدغههای تاریخی و اجتماعی در رمان مخاطب خاص خودش را، فارغ از سن و سال، دارد و حالا برخلاف ماههای اول انتشار «بوی برف» خیالم راحت شده!
خانم شهابیان نسبت بین ادبیات و روابط انسانی را چگونه تحلیل میکنید؟ آیا با هم موازی یا در امتداد هم هستند یا هیچکدام؟
ادبیات و روابط انسانی نه موازی هماند که هرگز به هم نرسند و نه در امتداد و ادامه هم، به گمان من این دو درهم تنیدهاند، به بیان کاملتر ادبیات در خدمت بیان روابط انسانی است. اصلا اگر روابط انسانی، فارغ از کیفیتهای خصمانه، دوستانه، عاشقانه و... را از ادبیات بگیریم آنوقت ادبیات درباره چه حرف خواهد زد؟
از کتاب جدیدتان «بوی برف» قدری صحبت کنیم، این رمان از نظر تاریخ نگارش به چه بازه زمانی برمیگردد؟ دیگر اینکه این کتاب از نظر زبان و بوطیقای داستان در ادامه کتاب قبلیتان است یا درصدد تغییری در سبک و شیوه خود بودهاید؟
تاریخ نگارش نسخه اولیه «بوی برف» به سالهای 88-87 برمیگردد و تاریخ تحویل به نشر ققنوس فروردین 91 و فاصله فروردین 91 تا پاییز 93 هم زمانی است که صرف گرفتن مجوز چاپ این رمان، پس از دوبار رد شدنش شد و اما اینکه اصرار داشته باشم «بوی برف» از نظر زبان و بوطیقای داستان در ادامه مجموعه داستان «به یک چیز خوب فکر کن» باشد، نه اینطور نیست، هرچند از نظر ناظر بیرونی امکان دارد نثر دو کتاب نزدیک بههم باشد و بر برخی دغدغهها تأکید شدهباشد اما هیچ عمدی درکار نبود.
خانم شهابیان بهعنوان یک نویسنده درباره مساله گمشدگی انسان صحبت کنیم. بهواقع رمان در نسبت با این مسأله چه جایگاهی دارد؟ واقعا چرا باید ادبیات بخوانیم؟
اگر بپذیریم رمان محصول مدرنیته و شهرنشینی است و انسان شهرنشین هم گمشده در مناسبات و روابط پیچیده شهری است، بالاجبار پذیرفتهایم که رمان در این معادله جایگاه والایی دارد! بدون وجود رمان چطور میشود به انسان مدرن مسالهدار پرتناقض گمشده، الگویی از خودش را نشان داد و گفت این «تو» است در مواجهه با جهان بیرونی، این «من» است در مواجهه با تنهایی پر هیاهوی درون؟و بخش دوم پرسشتان، واقعا چرا باید ادبیات بخوانیم؟ دیگران را نمیدانم اما خود من ادبیات میخوانم چون میخواهم لذت ببرم، لذتی نه از سرِخوشی که اگر اینطور باشد، خوردن بستنی وانیلی عاقلانهتر است! من ادبیات میخوانم چون به لذت دردناک کشف و درک جهانها و جانهای داستانی نیاز دارم. من همان انسان تنهای گمشده در بخش ابتدایی همین سوالم و ناگزیرم فکری بهحال خود بکنم، پس میخوانم اما این خواندن تنهاییام را افزون میکند چون معیارهایم را ارتقا میدهد و سطح خواستههایم را بالا میبرد، پس دوباره میخوانم تا اقناع شوم و دوباره معیارهایم سختگیرانهتر میشود و دوباره میخوانم... و دیگر کار از کار گذشته است و من به خواندن ادبیات عادت کردهام، عادتی اعتیادی و شاید به همین دلایل باشد که برخی به داستاننویس و داستانخوان به چشم ناقل بیماری مهلک نگاه میکنند و دلشان میخواهد ایزولهاش کنند!
شما در استان گیلان زندگی میکنید و به فضای آن خطه تاحدودی اشراف دارید، وضع تولید آثار در حوزه ادبیات داستانی را در استانهای دیگر، بهجز تهران چطور ارزیابی میکنید؟
اول اینکه من نمیتوانم مدعی اشراف بر ادبیات داستانی استانگیلان باشم چه برسد به استانهای دیگر و دوم اینکه این یک سوال کارشناسی است و برای پاسخدادن به آن به ابزاری بیشتر از علاقه به داستاننوشتن و داستان خواندن نیاز داریم، پس همان بهتر که از اهل فناش پرسیده شود.
خانم شهابیان شرایط رمان و داستان فارسی را چگونه ارزیابی میکنید؟ بهواقع مردم چرا باید آثار من و شما را به آثار خارجی ترجیح دهند؟
امروز و در شرایط فعلی داستاننویس بارِ چندجانبهای بر دوش میکشد. او هم مینویسد، هم کتابهای دوستانش را میخواند و نقد میکند، هم نقش مبلغ را برعهده دارد و برای کتاب خود و دوستانش تبلیغ میکند چراکه نه کتابخانههای عمومی رغبت چندانی به خرید کتاب نشان میدهند تا کتاب از این طریق در سطح کشور پخش شود و مورد داوری عمومی قرار بگیرد و نه رسانههایی مانند رادیو و تلویزیون حاضرند در کنار تبلیغ پفک و رب و پودررختشویی از کتاب هم بگویند تا «مردم» موردنظر ما توجهشان به «موجودی» بهنام کتاب جلب شود، در نتیجه جدا از باید و نبایدهایی که در حوزه ممیزی به ناحق دامنگیر ادبیات داستانی شده، داستاننویس، اعم از داستان کوتاه یا رمان، زندگی (در وجه ادبی/ فرهنگی) سختی دارد پس اجازه بدهید امیدوار باشم که این همه تلاش راه به جایی خواهد برد! اما درمورد بخش دوم پرسشتان باید بگویم هرچند «باید» برای این انتخاب وجود ندارد اما عوامل گفته شده در بالا به اضافه تجربه زیست شده محدود داستاننویس اینجایی، البته آن بخش از تجربیاتی که میتواند درموردشان بنویسد و مجوز هم بگیرد و اشتیاق مفرط به چاپ مجموعه داستانهای کوتاه یا بلندی که شاید بهتر باشد بهعنوان نخستین گامهای داستاننویسی در بولتنهای ادبی (که البته جایشان بهشدت خالی است) چاپ شوند، بازار عرضه را فربه کرده، این فربگی با کیفیت نازل در کنار عوامل پیشتر گفته شده، به عدم استقبال مخاطب دامن زده و کفه را به نفع داستانهای خارجی سنگین خواهد کرد و مطمئنا بار تغییر وضع موجود را داستاننویس بهتنهایی نمیتواند بهدوش بکشد.
در حالحاضر مشغول چه کاری هستید؟ کتابهای بعدیتان در چه وضعیتی هستند؟
درحالحاضر سرگرم بازنویسی یک رمان و یک مجموعه داستانکوتاه هستم، بهزودی رمان را به ناشر خواهم سپرد اما درمورد مجموعه داستان کوتاه فعلا تصمیم قطعی نگرفتهام.