| مصطفی عابدی |
وقتي كه به اتفاقات ناخوشايند جامعه نگاه ميكنيم، به راحتي مسئوليت خودمان و حكومت و جامعه را در بروز اين رويدادها ناديده ميگيريم. تقريبا مثل بچههايي رفتار ميكنيم كه وقتي نمره كم ميگيرند، ميگويند معلم اين نمره 10 را داد و وقتي 20 ميگيرد، ميگويد بيست گرفتم. مسئولان دولتي هم همينطور هستند. هرگاه دستاورد مثبتي را بخواهند گزارش دهند، آن را در قالب عملكرد خود و با ضمیر متکلم ميآورند و اگر اتفاقات منفي را بخواهند انعكاس كنند، خود را مبرا از آن ميدانند و به سايرين نسبت ميدهند. در سطح كلان جامعه هم اين وضع وجود دارد. بهتر است بجاي اين توضيحات به طرح ماجراي یک قتل از زبان قاتل جوان آن بپردازيم: «پدرم اعتياد داشت و هميشه براي تهيه مواد و مصرف آن با خواهر و مادرم درگير بود و آنها را آزار ميداد. من وقتي اين صحنهها را ميديدم، خيلي عصباني ميشدم. او هميشه ما را كتك ميزد و بدرفتاري ميكرد. اعتيادش را هم كنار نميگذاشت» متهم در توضيحاتش به روز حادثه رسيد «آن روز هم پدرم مواد مصرف كرده بود و حالت طبيعي نداشت. مدام بد و بيراه ميگفت و افتاده بود به جان خواهر و مادرم. من هركاري كردم، نتوانستم او را از كتك زدن آنها منصرف كنم. خيلي عصباني شدم. به حياط رفتم و يك دسته بيل را كه آنجا افتاده بود، برداشتم و به سراغ پدرم رفتم. درگير شديم. من چوب را بالا بردم و محكم به سرش زدم. به زمين افتاد. از سرش خون ميآمد. بيهوش شد. پس از چند دقيقه فهميدم كشته شده. خيلي ترسيده بودم اما نميخواستم او را بكشم. از دست آزار و اذيتهايش خسته شده بودم». سپس مادر و خواهر او برای ادای توضیحات آماده شدند. این دو زن نميدانستند در جايگاه اولياي دم بنشينند يا همراه متهم. آنها پس از قرائت كيفرخواست، پشت جايگاه ايستادند و رو به رياست دادگاه گفتند: ««امير – متهم به قتل – نانآور خانه ما بود و هميشه از ما حمايت ميكرد. در اين دو سالي كه در زندان بود خيلي سختي كشيديم. او تنها مرد زندگي ما است و با كاري كه انجام داد ما را از دست شكنجهها و كتكهاي آن مرد – مقتول – نجات داد. او به موادمخدر اعتياد داشت و مدام ما را آزار ميداد. روز حادثه هم به جانمان افتاده بود كه امير يك دسته بيل برداشت و به سرش كوبيد. نميخواست او را بكشد. ما ميخواهيم رضايت بدهيم. امير نانآور خانه ما است».
البته در اين مورد خاص چون خواهر اين جوان صاحب خون است، بهطور عادي رضايت ميدهد و پس از مدتي تحمل زندان، وي آزاد ميشود، هرچند برچسب قاتل همواره بر پيشاني او خواهد بود. ولي پرسش اساسي اين است كه مسئوليت ما و جامعه در برابر دفاع از آن زن و دختر و اين جوان در برابر يك پدر معتاد و خشن چه بوده است؟ جز اينكه جامعه هيچ كاري در برابر آنها انجام نداده و تنها منتظر مانده تا خوني به زمين ريخته شود، سپس پليس و فرزندان و دادگاه وارد معركه شوند تا مجرم را مجازات کنند، و يك خانواده نيز ازهمگسيخته شود. هم پدر خانواده كشته شود و هم نانآور آنان زندان شود و در اين فضاي فقر و ناراحتي، درگير زندان و دادگاه نيز باشند. هزينهاي كه از سوی جامعه براي مجموعه اين امور صرف ميشود، بسيار بيشتر از هزينههاي انساني و مادي خواهد بود كه براي جلوگيري از اين رخداد ميتوانستيم صرف كنيم.
مسئوليت جامعه در برابر اين وضع در ذيل پيشگيري از جرم برعهده دستگاه قضايي است، چرا كسي به داد آن زن و دختر نميرسيد تا چنين تحت ستم شوهر و پدر نباشند؟ به طوري كه از كشته شدنش خوشحال هم شدهاند! چرا آنان نبايد به دولت و پليس مراجعه كنند و خواهان حمايت از خود شوند؟ خب يك پاسخ ساده اين است كه ميتوانستند مراجعه كنند. ولي اين پاسخ كافي نيست. زيرا مراجعه كردن يك چيز است و پاسخ موثر گرفتن چيز ديگر. اگر در جوامع توسعهيافته يك مرد با خانواده خود اينطور برخورد كند، حتي گزارش همسايهها هم موجب اقدام فوری پليس خواهد شد، چه رسد به شكايت مستقيم آن زن و دختر. گمان نكنيم كه آن فرد معتاد ذاتا چنين بوده است. او هم در انجام رفتارهايش محاسباتي داشته است. وقتي كه ميبيند هيچكس مانع كارهايش نميشود و ميتواند خانواده خود را در ظلم و ستم قرار دهد و آنان را استثمار كند، طبعا ترغيب به چنين كاري ميشود ولي اگر ميدانست كه در برابر اين كارهاي ناشايست او، مجازات خواهد شد، بهطور طبيعي فكر انجام اين كارها را نيز كمتر به خود راه ميداد.
واقعيت اين است كه كار قضاوت در ايران بسيار سخت است و وجدان قضات را به چالش ميطلبد. اگر این مقتول يك ولي دم ديگر هم داشت، مثلا برادر يا مادر وی یعنی عمو یا عمه یا مادربزرگ قاتل حضور داشتند و برای متهم درخواست قصاص ميكردند و از حق قصاص كوتاه نميآمدند، چگونه ميتوانستيم به سهولت اين جوان را اعدام كنيم و با خيال راحت سر بر بالين بگذاريم؟ البته ما ميتوانيم او را سرزنش كنيم كه بهتر بود بر سر پدرش نميزد، يا راه ديگري را براي حل مشكل برميگزيد يا... ولي فراموش نكنيم كه او نيز كودكي بوده كه در دل همين خانواده بزرگ و تربيت شده. وقتي كه پدرش كاري جز كتك زدن خواهر و مادرش نداشته و احتمالا او را هم وقتي كه كوچكتر بوده كتك ميزده، بنابراين شيوه ديگري براي حل مسايل خود آموزش نديده است. اين نوع انتظارات از قاتل مصداق روشن كنار زورخانه ايستادن و دستور دادن به اينكه طرف را لنگ كند، است. بايد خودمان را در موقعيت تراژيك اين جوان و جوانان مشابه قرار دهيم تا ببينيم آيا ميتوانيم رفتار مورد انتظار را انجام دهيم؟ ولي مهمتر از اين قضيه اين است كه نسبت به مسئوليت خودمان و نهادهاي حكومتي و نيز قانون، در بروز اين اتفاقات ناهنجار اندكي فكر كنيم، شايد، كسان ديگري را نيز شايسته سرزنش پيدا كنيم. بنابر این لازم است که از خلال همه این رویدادها بیش از هر چیز دیگر به مسئولیت اخلاقی خود توجه کنیم.