شماره ۶۴۳ | ۱۳۹۴ يکشنبه ۱ شهريور
صفحه را ببند
نابغه، رفتنی است!

سوشیانس شجاعی‌فرد‌ طنزنویس

[email protected]

«نابغه یزدی و برنده مدال نقره مسابقات علمی ژنو، به آمریکای نخبه خوار مهاجرت کرد»
سلام
(کارمند اداره در حالی‌که دمپایی پلاستیکی به پا دارد و در حال تعریف کردن خاطره برای کارآموزی است که تازه در اداره استخدام شده، صبحانه دومش را تناول می‌کند!)
(چند دقیقه بعد) سلام
یه چند دقیقه صبر کن من برم دستشویی (و لخ لخ کنان به طرف دستشویی می‌دود!)
(نیم ساعت بعد کارمند درحالی‌که مشغول بستن کمربندش است بر می‌گردد)
سلام، خسته نباشید!
سلام چند دقیقه وایسید.... (رو به همکارش) آقا بذار اینم برات بگم، با براتی و تهمورث اینا و سهراب و هوشنگ رفتیم استخر... بذار ببینم این چی میگه... شما کاری داشتید از صبح این‌جا وایسادین؟!
من نابغه یزدی هستم، برنده مدال نقره المپیاد جهانی...
چطوری نابغه! خب...
م م م من توی المپیاد جهانی اختراعات ژنو مدال نقره گرفتم
چند گرمه؟ عیارش بالاست؟
چی؟
نقره هه... من این‌جا توی کار طلام، نقره خریداری نداره، برو فردوسی ببین می‌تونی آبش کنی، خب می‌مردی یکم بیشتر زور می‌زدی طلا می‌گرفتی... حالا درسته طلا کشیده پایین، ولی می‌تونستی مهر زنت کنی
نه، ببخشید، مثل این‌که درست متوجه نشدید
نفهم خودتی! نفهم نبودی که الان به جای نقره طلا توی مشتت بود! اگه سواد داری این کاغذو ببین، به کارمند دولت توهین کنی، 74 ضربه شلاق می‌خوری. حرف زدن بلد نیست رفته المپیک!
عزیز من، برادر من، من توهینی نکردم، عرض کردم من برنده جایزه دوم اختراعات شدم، می‌خواستم ببینم می‌تونم این اختراع   رو ثبت کنم؟
کپی گرفتی؟
از چی؟
از قیافه خوشگلت! از شناسنامه، کارت ملی، پایان خدمت، مدارک تحصیلی، قباله ازدواج والدین، استشهاد محلی، نامه از بانک که بدهی بانکی نداری، سوء پیشینه، گواهی حسن شهرت از کاسبای محل، حالا اگه تونستی گواهی حسن پیشینه و سوء شهرت بیاری که چه بهتر! بعد مفاصا حساب دارایی و بیار، بعد مفاصا حساب بیمه رو بیار، خلاصه برو دو سه کیلو مدرک بردار بیار ببینم چیکار می‌تونم برات بکنم.
کی بیام؟
دو سه ماه دیگه بیا، الان سرم شلوغه، این همه کار سرم ریخته...
ببخشید، کدوم کارها؟
فضولیش به شما نیومده! (رو به همکار) بهشون رو بدی سوار آدم میشن! یاد بگیر از همون اول دم‌ها رو بچینی!
بعد وامی کمکی چیزی برای اجرای این اختراعم بهم میدن؟
وام؟ کمک؟ راست میگن این نابغه‌ها یه تخته‌شون کمه‌ها! (برمی‌گردد به طرف همکارش) آره داشتم می‌گفتم آقا داشت اتک می‌زد یهو زدم زیر دستش موبایلش افتاد توی آب! آقا اینو می‌گی شیرجه زد توی آب، آن‌قدر خندیدیم، آن‌قدر خندیدیم که آب استخر... شد!
نابغه از اداره آمد بیرون، رفت اداره دارایی، گفتند نفت نفروخته‌ایم، مالیات می‌خواهیم، مالیات گرفتند، رفت اداره بیمه، گفتند این فیش را بگیر برو پرداخت کن تا بخشودگی شامل حالت بشود! رفت بانک، پنج‌هزار تومن از حسابش کم کردند! حتی موقع گرفتن گذرنامه به مدل مو و سبیل و ریشش گیر دادند! هر جا رفت درست و حسابی تحویلش نگرفتند! جز آژانس مسافرتی که برایش بلیت فرنگ صادر کرد! آن‌جا هم وقتی رفت دم اولین باجه‌ای که خانم وجیهه‌ای خط بر شالی آن‌جا نشسته بود، تحویلش نگرفتند! چون باجه فروش بلیت داخلی بود! تازه وقتی رفت قسمت بلیت خارجی تحویلش گرفتند!
چراغ‌های ضابطه تاریکند
کسی مرا به آشنا معرفی نخواهد کرد
ماندن را به خاطر بسپر، نابغه، رفتنی است!

 

دیدگاه‌های دیگران

|
مخالف 0 - 0 موافق
خوب بود، ولی فکر کنم باید خط های تیره اول دیالوگها را میگذاشتید، اینطوری خواندنش سخت است
|
مخالف 0 - 0 موافق
چرا اسامی افراد همه ایرانی هستند؟ آیا افراد تنبل و بی مسئولیت همه هوشنگ و تهمورث و سهرابند؟! ما که غیر از این را دیده ایم! از شما بعید بود آقای سوشیانس!

تعداد بازدید :  1565