حسام حیدری طنزنویس
اتاق را دود برداشته بود. فرشته مرگ راه میرفت و پشت سر هم سیگار میکشید. گاهی پشت پنجره میایستاد و زیر لب میگفت: «افتضاحه. مسخره است» و بعد دوباره راه میافتاد و عرض اتاق را قدم میزد. مسئول ارسال بلایای طبیعی به خودش جرأت داد و آمد جلوی میز. گفت: «قربان تو رو خدا آنقدر خودتون رو ناراحت نکنید. حالا اشتباهیه که پیش اومده. چرا آنقدر خودخوری میکنید؟»
فرشته مرگ سیگارش را تو جاسیگاری خاموش کرد و بلافاصله یکی دیگر روشن کرد. داد زد: «نه آقا اشتباه چیه؟ مگه میشه چنین اشتباهی؟ مگه ما تو کارمون اشتباه داریم؟» مدیرکل مرگومیرهای سانحهای عرق پیشانیاش را پاک کرد و گفت: «حق با شماست قربان. خیلی اشتباه فاحشی بوده، ولی این بنده خدا هم تازهکاره. اونقدر تجربه نداشته. چند تا فرم رو اشتباه خونده» و بازوی مسئول ابلاغ بیماریهای واگیر که جلوی در اتاق کز کرده بود و سرش را انداخته بود پایین را گرفت و آوردش جلو. گفت: «یه بار دیگه عذرخواهی کن پسر. زود باش.» مسئول ابلاغ رنگ به رو نداشت، به سختی دهان باز کرد و گفت: «من که صدبار عذرخواهی کردم. به خدا نمیخواستم اینطوری بشه.» آب دهانش خشک شده بود. زبانش را دور دهانش چرخاند و ادامه داد: «نمیدونم چرا لحظه آخر یه حواسم پرت شد و نوشته روی کاغذ رو اشتباه خوندم. واقعا شرمندهام. هر کاری بگید انجام میدم.» فرشته مرگ رو به پنجره ایستاده بود و دود سیگار را به پنجره بسته فوت میکرد. گفت: «من این عذر و بهونهها رو نمیفهمم. ما تا حالا چنین چیزی تو کارمون نداشتیم. اصلا نوشته روی برگه رو اشتباه خوندی. یه لحظه پیش خودت فکر هم نکردی؟ نگفتی چرا اونجا؟» مسئول ابلاغ گفت: «چرا آقا شککردم. یه خرده عجیب بود، ولی دیگه گفتم حتما یه فکری پشتش بوده که من نفهمیدم. خیلی بدخط نوشته شده بود آخه.» فرشته مرگ کفرش در آمده بود. گفت: «بدخط نوشته شده بود؟ هر چقدر هم بدخط نوشته شده باشه، نمیشه «ایران» رو با «چین» اشتباه گرفت.» مسئول ابلاغ سرش را پایین انداخت و زیر لب گفت: «شرمندهام. درست میگید.» فرشته مرگ گفت: «تو آلودگی هوا رو زمستونها کجا ابلاغ میکنی؟» مسئول ابلاغ گفت: «چند جا میبرم، ولی بیشتر ایران.»
«همین چند وقت پیش آنفلوآنزا رو کجا بردی ابلاغ کردی؟»
«همون ایران و حوالی.»
«حمله ملخها کجا بود؟»
«جنوب ایران و اون طرفا.»
«تلفات جادهای؟ سوانح طبیعی؟ سیل و زلزله جدید میاد، اول کجا میبری تست میکنی؟»
مسئول ارسال بلایای طبیعی گفت: «راست میگن دیگه. تو یه ذره با خودت فکر میکردی هم باید میفهمیدی. هر جور مرگومیر جدید میاد ما اول یه دور رو ایران تست میکنیم. اونوقت تو این ویروس جدید رو ندیده و نشناخته بردی چین؟ آخه کجای چین مثل ایران نوشته میشه؟»
مسئول ابلاغ گفت: «نون آخرش.»
فرشته مرگ داد زد: «خفه. واسه من بلبلزبونی هم میکنه. وقتی 10روز از حقوقت کم کردم و فرستادمت بری بخش بایگانی بیماریهای عفونی کار کنی، میفهمی که نباید ویروس به این خوبی رو همین طوری ببری و هدر بدی.» بعد روی کاغذ چیزی نوشت و داد دست مسئول ابلاغ و از اتاق فرستادش بیرون.
مسئول ارسال بلایای طبیعی یک لیوان آب برای فرشته مرگ ریخت و گفت: «قربان حالا آنقدر خودتون رو ناراحت نکنید. یه ویروس بوده دیگه. اشکالی نداره.»
فرشته مرگ لیوان آب را گرفت و یک نفس همهاش را رفت بالا.