شماره ۱۷۷۲ | ۱۳۹۸ پنج شنبه ۳۱ مرداد
صفحه را ببند
خیلی ‌سال پیش در چنین روزهایی

شاه: بریم، بیایم!  | شهاب نبوی|  یک همچین روزی در ‌سال ۱۳۳۲ آخرین شاه ایران بعد از این‌که طبق معمول از کشور فرار کرده بود، بعد از تماس سرلشگر زاهدی که بهش گفت: «قربان، تاج‌ات رو من حفظ کردم، یه تخت هم واسه خودت از رُم بیار.» به کشور بازگشت. گفته می‌شود در آن چند روز شاهِ ناامید، حتی از طریق آگهی‌های روزنامه همشهری چاپ رُم برای خودش شغل جدیدی هم پیدا کرده بوده و فقط دنبال ضامن معتبر بوده تا کارش را شروع کند که متوجه می‌شود بعد از شکست کودتای تمام انگلیسی_آمریکایی ۲۵ مرداد، کودتاگران جوان ایرانی این‌بار خودشان همت کرده‌اند و با کمک‌ ناچیزی از طرف خارجی‌ها یک کودتای مجلسی‌پسند ترتیب داده‌اند. شاه قبل از بازگشتش از همان رم یک نطق کرد و به حمید معصومی‌نژاد، خبرنگار ایرانی حاضر در رم داد که بفرستد ایران و توی رادیو پخش شود. در این نطق قول داد به قواعد دموکراتیک پایبند باشد و گفت: «فحش گذاشتم وسط، هر کس بخواد مستبد‌بازی دربیاره.» البته چون توی دلش گفته بود الکی فحش گذاشتم، بعد از بازگشت به کشور این قول را به چشم چپش هم نگرفت و توی همان فرودگاه زد پس کله‌ سرهنگ نصیری که «مرتیکه توی این چند روز که من نبودم کی به تو درجه داده که شدی سرتیپ؟» و زمانی که متوجه شد سرلشگر زاهدی درجه جدید را بهش داده، گفت: «فضل‌الله، یه درجه دادن رو می‌ذاشتی واسه ما بمونه.» که ظاهرا زاهدی بهش می‌گوید: «اعلی‌حضرت جان، کودتا بار اولش سخته، دیگه یه کاری نکن واسم عادی بشه...» و این‌گونه بود که شاه و زاهدی دو سه سالی به خوبی و خوشی کنار هم حکومت کردند.


تعداد بازدید :  580