آیدین سیارسریع طنزنویس
من دست کم روزی دو بار از برنامههای تاکسی اینترنتی استفاده میکنم. تنوع ماشینهایی که برایم میفرستند، فوقالعاده است. پراید سفید، پراید نقرهای، پراید مشکی، پراید مغزپستهای، پراید بژ، مش، هایلایت... با توجه به توان اتومبیل فوقالذکر من معمولا اصلا وارد قضیه کولر روشنکردن نمیشوم و قضیه را مسکوت نگه میدارم. یکبار که خدا نظری به ما کرد و پژو 206 برایم آمد، اتفاقهای عجیبی افتاد. تصمیم گرفتم گفتوگوی خود را با راننده محترم به طور مکتوب منتشر کنم.
من: «آقای راننده ببخشید، جسارته، یه عرضی داشتم.»
راننده با شور و شعف لبخندی به پهنای صورتش زد و گفت: «میخوای نقدی پرداخت کنی؟»
من: «نه!»
لبخند راننده محو شد و با عصبانیت دنده را عوض کرد: «بله؟»
من: «میشه کولر رو روشن کنید؟»
[سکوت]
من: «آقا!»
[سکوت]
من: «استاد؟»
[سکوت]
من: «برادر!»
[سکوت]
من: «بزرگوار!»
[سکوت]
من: «شماره کارتتون چیه؟»
راننده: «شصت، سیوهفت، بیستودو، پنجاهوشش....»
مبلغ را برایش کارت به کارت کردم.
من: «الان کامل میشنوید چی میگم؟»
راننده: «جونم؟ بگو.»
من: «یه بار هم گفتم متوجه نشدید. میشه کولر رو روشن کنید؟»
راننده: «کولر؟»
راننده با نگاهش سرتاپایم را ورانداز کرد.
من: «بله؛ جسارتا.»
راننده: «شما شلوارت چرا پاره است؟»
من: «مدلشه.»
راننده: «بیخود مدلشه. نمیشه که آقا شما هر طور دلت بخواد بیای بشینی تو ماشین من.»
من: «ای بابا آقا الان خیلیها اینجوریاند.»
راننده: «نمیشه عزیز من. برای من مسئولیت داره.»
من: «چه مسئولیتی؟»
راننده ترمز میکند و ماشین را نگه میدارد.
راننده: «آقا چرا متوجه نیستی؟ نمیشه تاوان بیعفتیکردن شما رو من بدم که.»
من: «خب الان من چیکار کنم؟»
راننده: «من تو صندوق عقب پیژامه دارم. میدم بپوشی تو مسیر، بعد که رسیدیم، عوض میکنی بهم پس میدی.»
[بعد از تعویض شلوار وسط اتوبان]
من: «حالا کولر میزنی؟»
راننده دوباره نگاهی به سرتاپایم میاندازد.
راننده: «آستین بلند صورتی چی میگه؟ مرد مگه صورتی میپوشه؟»
من: «برای اینم باید جواب پس بدم؟»
راننده: «بله که باید جواب پس بدی. این نوع پوشش یه مرد ایرانیه؟ به راستی جامعه به کجا میرود؟ ارزشها کجا رفت؟ مردانگی چه شد؟»
من: «آقا من اعصاب ندارم. زنگ میزنم پشتیبانی بیچارهات میکنما.»
راننده: «یواش بابا! چه خبرته؟ اصلا برای من راحتتره که تو رو همینجا پیاده کنم.»
من: «راه بیفت سر جدت.»
راننده: «اصلا خودتو عصبانی نکن. ببین برای اینکه منم جریمه نشم الان یه پوشش مناسب بهت میدم تنت کنی.»
[راننده از صندوق عقب یک تیشرت نازک سفید میآورد. من بعد از غرزدنهای زیاد لباس را تنم کردم. با یک تیشرت سفید و پیژامه مینشینم توی ماشین.]
راننده: «الان حست چیه؟»
من: «باورم نمیشه. احساس میکنم باد میپیچه تو تنم، انگار تو لباسام تهویه نصب کردن!»
راننده لبخندی از رضایت میزند.
راننده: «بازم کولر میخوای؟»
من: «نه! مگه خر مغزمو گاز زده؟ دارم از جریان طبیعی باد بهترین استفاده رو میبرم. واقعا اگه هر کدوم از ما مردها پوششمون رو رعایت میکردیم هیچ کدوم نیاز به کولر نداشتیم.»
راننده: «آفرین پسر خوب.»
تا آخر سفر چیزی نگفتم و از مسیر لذت بردم.