شماره ۱۳۲۰ | ۱۳۹۶ يکشنبه ۲۴ دي
صفحه را ببند
ادای انسان‌های موفق و رو مُخیِ توی کتاب‌ها

جابرحسین‌زاده طنزنویس

الان دیگر دوره و زمانه‌ای شده که هرکس و ناکسی برای خودش قاعده و قانون شخصی دارد. یک مدتی می‌توانستی توی مصاحبه یا زندگینامه آدم‌های موفق و مشهور و پولدار بخوانی که مثلا من چهار صبح بیدار می‌شوم و نیم‌ساعت روی یک پایم می‌ایستم بعد می‌روم دو دور می‌دوم دور شبه‌جزیره کُره و ساعت شش می‌رسم سر کار و برای ناهار سیصد و بیست و هفت دانه برنج می‌خورم و از این دست مزخرفات.
الان اما اوضاع فرق کرده. همه دست پیدا کرده‌اند به رموز موفقیت. اگر پای صحبت شاگرد چهل و پنج ساله سلمانی که از دوازده سالگی تابه‌حال دارد مو جارو می‌کند از کف مغازه اوستایش بنشینید، با سری بالاگرفته می‌گوید که من در روز چهار نخ سیگار دود می‌کنم.
یکی ساعت یازده صبح، دومی ساعت یک ظهر و سومی ساعت سه و درست لحظه‌ای که فکر می‌کنید قانون ساده‌اش را کشف کرده‌اید، می‌گذارد توی کاسه‌تان و اعلام می‌کند آخرین سیگار را بین ساعت هشت تا هشت‌ونیم شب می‌کشد. دوبار در روز قولنج گردنش را می‌شکند: ساعت هفت صبح و شش غروب. حالا چرا؟ این را نمی‌تواند به شما بگوید. شخصیتش این‌طور شکل گرفته. با زبان بی‌زبانی به شما می‌فهماند که بهترین زمان دنیا برای شکستن قولنج یا دودکردن سیگار را کشف کرده و شما هم توی دلتان خاک می‌ریزید روی سرتان که چرا این‌قدر بی‌هویت و کم‌شخصیت هستید که برای هیچ کارتان ساعت و زمان مشخصی ندارید؟ ممکن است روزی توی یک مهمانی، آدم درب و داغانِ از دماغ فیل افتاده‌ای پیدا کنید که بزرگ‌منشانه چند تا از اسرار زندگی شخصی‌اش را برایتان فاش کند: من چند دقیقه قبل از ناهار چای می‌خورم. خب به جهنم.
من رأس ساعت دو و چهل و پنج دقیقه بعدازظهر قرص مولتی‌ویتامین می‌خورم و مستقیم می‌روم توی توالت. بروی که برنگردی. صبح‌ها ناشتا می‌روم روده‌هام را خالی می‌کنم و سالی یک‌بار مقارن با دهم اسفند چهار لیتر روغن کرچک سرازیر می‌کنم توی حلقم و تا شب بست می‌نشینم توی دستشویی. بابا ول کنید این حجم آزاردهنده و رو اعصاب از جزییات بی‌اهمیت زندگی‌تان را. چطور تحمل می‌کنید
خودتان را؟
چه می‌کنید با آوار عظیم و له‌کننده این میزان از ننربازی؟
اصلا حالا که خیلی اصرار می‌کنید، من هم باید اعتراف کنم که هر روز ساعت 10 صبح انگشت اشاره‌ام را می‌کنم توی سوراخ سمت راست دماغم و بلافاصله بعد از شام هم به اوضاع آن یکی سوراخ بینی‌ام رسیدگی می‌کنم. بمیرید! طرف را می‌بینی که برنامه‌ریزی کرده هر هفته دوشنبه‌ها سوار ماشینش بشود و برود خرید لوازم اولیه خانه را از فلان فروشگاه در بهمان جای شهر انجام بدهد. داداش دمپایی پلاستیکی پاره‌ات را بپوش برو سر کوچه تخم‌مرغت را بخر از اکبرآقا. نیا از این اداها برای ما.
لااقل خودت را کمتر عذاب بده. سعی کن باور کنی که تو هم یکی هستی مثل ما. برای کمک به گداهای سر چهارراه هم قانون داری؟ یک روز در میان فقط به گداهای پیرِ موسفید پول می‌دهی؟ زخم نشوی با این اراده آهنین برای اصلاح امور اجتماعی.
سخت است، می‌دانم. ولی بیا و بفهم که این اطوارها مال خان‌ها و پادشاه‌های قدیم بود که شهره خاص و عام بودند در بی‌مصرفی و سربار جامعه‌بودن. به خودت بیا و این‌قدر ما را اذیت
نکن. نکن!

 

 


تعداد بازدید :  387