در دانشگاه صنعتیشریف قرار گذاشتیم و دو ساعتی گپ زدیم. تنها تفاوتش با غالب ایرانیها، چهره افغانستانی او است و دیگر هیچ! هزارههای افغانستان که از قضا شیعه و فارسیزبان هم هستند، روزگاری صاحبان اصلی خراسان بزرگ بودهاند و جزیی از همین آب و خاک. همینهایی که امروز ما آنها را اتباع بیگانه میدانیم و همیشه نگاه بالا به پایین نسبت به آنها داشتهایم.
دیگر اقوام افغانستان یعنی تاجیکها و پشتونها صورتی شبیه ایرانیها دارند و هزارههای شیعه،
ظاهری متفاوت از ایرانیها و همین عامل باعث شده تاجیکها و پشتونها راحتتر در ایران رفتوآمد کنند تا هزارهها. فقط کافی بود این چهره کمی متفاوتتر بود تا هیچکس بدون دیدن مدارک شناسایی نتواند تشخیص دهد که هزارهها، افغانستانی هستند. دیگر هیچ مشکلی باقی نمیماند! دیگر خبری از تحقیرها نبود. دیگر کارمند اداره با دیدن یک ارباب رجوع افغانستانی، چوب لای چرخ کار او نمیکرد.
از شرایط خانوادگی خودتان بگویید و اینکه چطور شد به ایران آمدید؟
حضور ما در ایران، به دو نسل قبل بازمیگردد. پدربزرگ من اصالتا از بهسود، یکی از مناطق استان وردک در نزدیکی کابل بود. بهسود یکی از مناطق هزارهنشین است. در افغانستان حدودا 90درصد از مردم شیعه را هزارهها تشکیل میدهند، به همین دلیل است که همواره در جامعه افغانستان شیعه و هزاره مترادف هم بوده و هستند. البته غیر از هزاره، شیعیان قزلباش، سادات، تاجیک، پشتون و... هم داریم.
هزارهها حولوحوش20 تا 25درصد جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند. بعضی شواهد میگوید مردم بومی افغانستان از اول همین هزارهها بودهاند. بهجز هزاره، حدودا 25 تا 30درصد تاجیک داریم که فارسیزبان و حنفی مذهب هستند. 40 تا 45درصد هم پشتون هستند که ما به زبان خودمان میگوییم اوغان = (افغان). پشتونها هم حنفی مذهب ولی پشتو زبان هستند. 5 تا 10درصد هم ازبک داریم که آنها هم حنفی مذهب و ازبک زبان هستند.
اجداد ما به واسطه شیعهبودن، همواره مورد تبعیض و نسلکشی قرار میگرفتند و از حقوق برابر برخوردار نبودند. پدرم تعریف میکرد که پدرش قبلا در کابل مغازه داشته، یکبار یکی از دوستان پشتون او که صاحب منصب هم بوده، در مغازهاش حضور داشته، پدربزرگم میگوید چقدر خوب بود ما هزارهها هم نقش و سهمی در مدیریت امور مملکت داشتیم حداقل یک وزیر از بین ما انتخاب میشد. آن دوست پشتون چنان عصبانی میشود که با وجود اینکه صمیمی بودند، با غضب به صورت پدربزرگم میزند و میگوید این فکر را از سرتان بیرون بیاورید، اگر رفاقتمان نبود تو را به زندان میبردم، میگفت ببین هزارهها به کجا رسیدهاند که در امور مملکت سهم میخواهند! یعنی حتی حرف از اینکه جمعیت 20درصدی هزاره، یک وزیر داشته باشد هم اینقدر نامانوس بوده.
جالب بود. خب، از مسیر اصلی منحرف نشویم. در مورد خانواده خودتان میگفتید.
قبل از انقلاب ایران، پدربزرگ من در احزاب اسلامی متأثر از انقلاب اسلامی ایران و مکتب امام روح الله فعالیت داشت، به دلیل فشارها و محدودیتهای حکومت کمونیستی علیه انقلابیون اسلامگرا، پدربزرگم و خیلی از مجاهدین و انقلابیون دیگر مجبور به ترک افغانستان شده و راهی دیار غربت میشوند. برخی میروند پاکستان و برخی میآیند ایران. با توجه به اینکه انقلاب ایران پیروز شده بود و شیعیان روحیه مضاعفی گرفته بودند، پدربزرگ من هم میآید ایران. ذهنیت آنها این بود که مدتی در ایران هستیم و 4 یا 5سال دیگر که اوضاع افغانستان بهتر شد، برمیگردیم وطن. حتی وسایل نو نمیخریدند و میگفتند چطور میخواهیم اینها را ببریم افغانستان! نمیدانستند که نسلهای بعد آنها هم مجبور میشوند در ایران بمانند و به دلیل شرایط نامساعد دیگر نمیتوانند به افغانستان بازگردند.
پدر من همسنوسال کمی داشته و خیلی دوست داشته که بیاید ایران و امام روحالله را ببیند. آن زمان فضای ایران متأثر از انقلاب بوده و از مهاجران افغانستانی استقبال میکردند. خانواده پدربزرگم در مشهد ساکن میشوند. بعد که جنگ شروع شد، پدر من با انگیزه مذهبی تصمیم میگیرد که برود جنگ. اما چون سنش کم بوده نمیگذاشتند اعزام بشود، بالاخره با هزار ترفند پس از گذراندن آموزشهای لازم نظامی عازم جبهه میشود. 3سال بهعنوان بسیجی در گردانهای خطشکن و واحد تخریب و اطلاعات عملیات لشکر 5 نصر خراسان در عملیاتهای خیبر، میمک، بدر، والفجر 8، کربلای 1 و کربلای 4 خدمت و انجام تکلیف میکند. در عملیات کربلای 4 که بهعنوان غواص خطشکن و نیروی اطلاعات عملیات حضور داشته، در منطقه شلمچه و در نهر خین بشدت مجروح میشود و در وضع بیهوشی به اسارت دشمن بعثی درمیآید. اسارت ایشان در اردوگاه 11 تکریت بوده است. با توجه به اینکه وضع ایشان نامعلوم بوده و حتی یکی از همرزمان پس از بازگشت به مشهد، به خانواده پدرم میگوید که خودم دیدم محسن میرزایی تیر به سرش اصابت کرده و شهید شده است، همه تصور داشتند که پدرم شهید شده و حتی پیشنهاد برگزاری مراسم هم برای ایشان میشود. اما بعد میفهمند که اسیر شده و در قید حیات است. سرانجام پس از تحمل 4سال اسارت و شکنجه، در سال 1369 یعنی 2سال بعد از پایان جنگ در جریان تبادل اسرا به ایران اسلامی بازمیگردند. سال 72 هم بنده به دنیا میآیم و درحال حاضر هم دارای 3 برادر هستم. برادر اولی یعنی آقا هادی متولد 74، بهعنوان مجاهد و مدافع حریم اسلام در لشکر سرافراز فاطمیون درحال خدمت است و دو برادر دیگرم درحال تحصیل هستند.
در مورد وضع مهاجران و بچههایی که در ایران متولد میشوند، بگویید.
خیلی قوانین هست که عمل نمیشود. مثلا اگر یک بچه افغانستانی در ایران به دنیا بیاید و دارای مدرک اقامت جمهوری اسلامی باشد و 18سال از کشور خارج نشود، طبق قانون مشمول اعطای تابعیت میشود. اما در مقام عمل و اجرا کار خیلی سخت و پیچیده میشود و به ندرت تابعیت اعطا میشود. خیلی از خویشان ما این شرایط را دارند. اینها تعصبی که نسبت به ایران دارند، نسبت به افغانستان ندارند. خودشان را مشهدی میدانند، اما متاسفانه حتی شهروند درجه 3 هم محسوب نمیشوند و محدودیتهای زیادی دارند، تابعیت که بماند سر جای خودش.
در اکثر کشورهای دنیا، فردی که در آن کشور متولد شود، تابع و شهروند همان کشور محسوب میشود، اما در ایران اینطور نیست و شرایط خیلی پیچیده و مبهم است. انتخاب محل تولد جزو اختیار آدمی نیست که خودش انتخاب کند کجا به دنیا بیاید، طفل افغانستانی چه گناهی کرده که در ایران متولد شده و اینگونه بیهویت میماند. بچهها تا زمانی که نمیفهمند ملیت و خط و مرز آن چیست، از لحاظ روحی مشکلی ندارند، اما وقتی میفهمند که خطی به نام ملیت وجود دارد و به خاطر همین آنها را در مدرسه جدا میکنند و تبعیض قایل میشوند، خیلی تحت فشار قرار میگیرند. خیلی از آنها افسرده و از درس و مدرسه زده میشوند. خیلی از بچهها میروند سراغ کار. هرچند حالا بعد از فرمان رهبر معظم مبنی بر تحصیل رایگان همه بچههای افغانستانی در مدارس ایران، فضا بهتر شده، ولی هنوز هم مشکلات زیادی وجود دارد. هنوز هم بعضی از مدارس اینها را ثبتنام نمیکنند یا اگر ثبتنام کنند به اسم کمک به مدرسه هزینههای گزافی دریافت کرده و در بعضی موارد هم بچه افغانستانی را از بچههای دیگر جدا میکنند. مثلا بچههای افغانستانی را اردو نمیبرند.
یعنی همه را اردو میبرند، به جز دانشآموز افغانستانی؟
بله، حتی اردوی معنوی راهیان نور و اردوهای مذهبی، مثلا پسرعمه خودم را بگویم که این طفلک خیلی به شهدا علاقه داشت. مدرسه یک اردوی مناطق عملیاتی جنوب ترتیب داد و پسرعمه من هم ثبتنام کرد و خیلی هم خوشحال بود و میگفت که مدرسه ما را میبرد پیش شهدا. اما مسئولان مدرسه به او گفتند که تو افغانستانی هستی و نمیتوانی بروی! خیلی توی ذوقش خورد. والدینش هرچه به مسئولان مدرسه گفتند که مسئولیتش با خودمان است و از این حرفها، قبول نکردند که نکردند. واقعا من فکر میکنم اگر قرار است انقلاب صادر شود و مظلومیت انقلاب و نظام اسلامی و خونهای پاک ریخته شده سینهبهسینه و نسلبهنسل منتقل شود چرا بچه افغانستانی را از اردوی راهیان نور که حقیقتا فضای معنوی ویژهای دارد محروم میکنند؟ والله این خلاف مرام شهداست! از این موارد زیاد است. مثلا دانشآموز افغانستانی حق شرکت در مسابقات قرآنی و ورزشی و... را ندارد، یا اگر به مراحل بالاتری صعود کند و مقام بیاورد، او را با نفر قبلیاش جابهجا میکنند تا به مقام برتر دست پیدا نکند. اینها را خودم به عینه در جریانشان بودهام و متاسفانه حقیقت دارد.
چند نوع مدرک هویتی برای مهاجران افغانستانی داریم؟
افغانستانیهای مقیم ایران اکثرا دارای مدرک پناهندگی (کارت آمایش) هستند (که برحسب ظاهر تحت حمایت سازمان ملل است) و باید سالبهسال و با پرداخت هزینه نسبتا زیاد (با توجه به وسع مالی مهاجران) تمدید کنند. این مدرک پناهندگی دارای محدودیتهای عجیبوغریب و زیادی است که به چند مورد از آنها اشاره خواهیم کرد. بعضی از مهاجران هم دارای اقامت جمهوری اسلامی هستند که محدودیتهای آنان کمتر است، این اقامت چند ماهه یا یکساله قابل تمدید است و در شرایط خاصی صادر و اعطا میشود.
چه محدودیتهای دیگری برای زندگی یک مهاجر در ایران است؟
بهعنوان مثال، افغانستانیهای پناهنده و دارای کارت آمایش اجازه سفر به عتبات عالیات و زیارت اباعبدالله (ع) را نداشتند. البته در دو، سهسال اخیر با عنایتهای ویژه رهبری و هماهنگیهای مقامات دو کشور عراق و ایران، الحمدلله امکان حضور زائران افغانستانی مقیم ایران در زیارت اربعین فراهم شده است. البته فقط برای ایام اربعین و نه در ایام دیگر سال! محدودیت بعدی عدم صدور گواهینامه برای مهاجران افغانستانی است، البته فقط و فقط برای مهاجران دارای اقامت و در صورت داشتن شرط تأهل گواهینامه صادر میشود که درصد اندکی را شامل میشود و اکثر مهاجران از گواهینامه محروم هستند. سوال اینجاست که به چه دلیل به مهاجرانی که به صورت قانونی در ایران اسلامی حضور دارند، اجازه رانندگی داده نمیشود؟ آیا این قانون بهخودیخود باعث بیقانونی و فرار از قانون نمیشود!؟
محدودیت دیگر درخصوص شغل و کسبوکار مهاجران است. بعضی از فامیلهای ما کارگر هستند و بعضی دیگر از کاسبهای قدیمی و خوشنام در مشهد که با زحمت فراوان و کسب روزی حلال و از کارگری با محدویتهای فراوان به اینجا رسیدهاند. اکثرشان هم دارای کارت آمایش هستند و برای کار کردن باید کارت کارگری بگیرند. برای گرفتن کارت کارگری، یک لیست از مشاغل مجاز -که همگی مشاغل سطح پایین هستند- را میگذارند جلوی فرد و او مجبور است یکی را انتخاب کند. فیالمثل آن فردی که کاسب است، باید انتخاب کند کارگر کوره آجرپزی! آقای کاظم کاظمی که شاعر معروفی است و دبیر علمی یازدهمین جشنواره شعر فجر هم بود، براساس کارتش یک چوپان است! یعنی حتی نمیتوانند بپذیرند که یک افغانستانی بازاری باشد یا تولیدکننده یا ...، این چیزی جز تحقیر است؟
مشکلات دیگری نیز وجود دارد که شرح آنها از حوصله خارج است و صرفا به ذکر موردی آنها میپردازم:
افغانستانیها نمیتوانند ملک خود را به نام خودشان بزنند و باید حتما به نام یک فرد ایرانی زده شود.
افغانستانیها برای سفر به افغانستان باید کارت آمایش خود را باطل کنند و در صورت رفتن، دیگر حق بازگشت ندارند، یعنی اگر یک جوان بخواهد به پدر پیر خود در کابل سری بزند، باید کارت خود را باطل کند و دیگر بازنگردد.
افغانستانی حق تحصیل در رشتههایی مثل فناوری اطلاعات (IT)، مهندسی شیمی و... را ندارد.
افغانستانیها اجازه حضور در مناطق غرب و شمال کشور را ندارند، حتی برای تحصیل در دانشگاههای آن منطقه.
افغانستانیها برای تردد در استانهای مجاز باید برگه تردد بگیرند.
در مورد محدودیتهای تردد و سکونت کمی توضیح دهید.
آنها اولا جز در چند شهر مجاز نیستند سکونت کنند، ثانیا کارت آنها فقط مخصوص همان شهر است. مثلا اگر کسی که اصفهان زندگی میکند اگر بخواهد بیاید مشهد برای زیارت باید برگ تردد مسیر اصفهان به مشهد بگیرد.
یکی از اقوام من تا چند سال پیش یکی از تولیدکنندگان برتر مانتو در اصفهان بود. آنقدر به او فشار آوردند و اذیتش کردند که افسرده شد و کارش را تعطیل کرد و برگشت مشهد. اما کارت او برای اصفهان است و باید برای تمدید آن برود اصفهان. مشکل بزرگ اینجاست که چون کارت خانواده آنها برای اصفهان است، اجازه ندارند بچههایشان در مشهد درس بخوانند. او هم مجبور شده پول هنگفتی به یک مدرسه غیرانتفاعی در مشهد بدهد تا اجازه دهند بچهها در مشهد درس بخوانند. درعینحال برای امتحانات مجبورند بروند اصفهان، یعنی باید مدرسه مشهد با مدرسه اصفهان هماهنگ کند و این بچهها بروند اصفهان و امتحان بدهند. یک ماه اصفهان میمانند تا امتحانشان تمام شود و برگردند. آخر این مشکلات دستوپاگیر چرا وجود دارد؟!
بازهم برگردیم به خانواده شما.
ما به دنیا آمدیم و بزرگ شدیم، بعد فهمیدیم که چیزهایی مثل ملیت وجود دارد. فهمیدیم که اصالت ما افغانستانی است. در مقطع کنکور با توجه به اینکه پدر من خیلی علاقه داشت که ما درس بخوانیم، با تلاش فراوان در دانشگاه صنعتی شریف و رشته مهندسی عمران قبول شدم. برادرم هم در رشته مهندسی کامپیوتر دانشگاه دولتی شاهرود قبول شد. اما بعد که فضای مدافعان حرم پیش آمد، گفت من نمیخواهم درس بخوانم و میخواهم بروم سوریه. پدرم هم خیلی موافق بود. مادرم مخالفتی با انتخاب این مسیر نداشت، اما بالاخره مادر است دیگر و سخت است قبول کند جگر گوشهاش به میدان خطر برود. درنهایت برادرم تصمیمش را گرفت. جالب است بدانید پدرم برادرم را تا محل اعزام همراهی نکرد و تا ایستگاه اتوبوس رساند و گفت همینجا سوار شو و برو به محل اعزام. حتی نمیخواست خودش او را برساند به آن پایگاه تا یک وقت احساسات برادرم مانع رفتنش نشود.
در دانشگاه شریف به جز شما چند نفر افغانستانی مشغول تحصیل هستند؟
من وقتی به شریف آمدم، فکر نمیکردم اینجا دانشجوی افغانستانی هم باشد. با این همه مشکلات چطور یک نفر بتواند تا اینجا برسد؟! بهخصوص که اینها پول کلاس کنکور هم ندارند! اما وقتی آمدم دیدم بین 15 تا 20 دانشجوی افغانستانی در رشتههای مختلفی چون برق، عمران، شیمی و فیزیک شریف تحصیل میکنند که بچههای باهوش و بااستعدادی هم هستند. در دانشگاه تهران و دانشگاه بینالمللی امامخمینی قزوین هم افغانستانیها زیادند.
رابطه شما با سایر افغانستانیهای دانشگاه چطور است؟
خوب است الحمدلله، بعضی وقتها دور هم جمع میشویم و گعدههای دوستانه داریم. جالب است بدانید بعد از اتمام تحصیل دیگر اقامتشان تمدید نمیشود و باید ایران را ترک کنند و اجازه فعالیت و کار در رشته خودشان را ندارند. بعضی از رفقا بعد از اتمام دوره کارشناسی اپلای کرده و به کشور ثالث مهاجرت میکنند، بعضیها هم برای ادامه تحصیل در ایران میمانند و پس از اتمام مقطع ارشد یا دکتری با وجود ناامنی فراوان به افغانستان بازمیگردند و استاد دانشگاه میشوند یا در شرکتهای مهندسی مشغول به کار میشوند، البته به دلیل ناامنی، اوضاع اقتصادی و کسبوکار هم آشفته است.
این دانشجویانی که اینجا مشغول تحصیل و اکثرا هم متولد ایران هستند، فرهیختهها و نخبگان افغانستان هستند و اگر قرار باشد دید مثبتی از ایران منتقل شود، باید از طریق همینها این کار صورت گیرد. اما متاسفانه بچهها به دلیل برخوردهای نامناسب و مشکلات متعدد در طول زندگی و تحصیلشان یک دید منفی نسبت به ایران پیدا کردهاند.
اگر قرار است انقلاب را صادر کنیم، نیازی نیست که در آفریقا تصویر امام را دست چند جوان بدهند و عکس بگیرند و منتشر کنند. دمدستترین افراد برای صدور انقلاب همین مهاجران افغانستانی هستند. کافی است با اینها اینقدر بد برخورد نشود و این کجسلیقگیها برطرف شوند.
از خویشان شما کسی به کشورهای دیگر هم رفتند؟
بله، الان عموی من در استرالیاست. تابعیت گرفته و بچههایش درحال تحصیل هستند و زندگی خوبی دارند. آنها تا 15سال پیش مشهد بودند، ولی بنا به دلایلی مجبور به مهاجرت شدند.
علاوه بر آنها دایی و خاله و خیلی از آشنایان و فامیلهای ما به مرور در این سالها به کشورهای ثالث؛ سوئد، آلمان، استرالیا و... مهاجرت کردند.
رابطهتان با نهادهای داخلی در دانشگاه چطور است؟
شخصا ارتباط خوبی با بسیج و هیأت دانشگاه و دیگر نهادهای مذهبی دانشگاه دارم، ولی خب نهادی مثل بسیج که یکی از آرمانهایش دفاع از مظلومان است، دغدغه چندانی در حوزه مهاجران افغانستانی ندارد.
نظر شما نسبت به مهاجران غیرقانونی چیست؟
کسی با اینکه با مهاجران غیرقانونی برخورد شود، مخالفتی ندارد. البته برخورد هم باید طبق قانون باشد و نه
دلبخواهانه. در این مورد به شما پیشنهاد میکنم یکبار هم که شده به صورت نامحسوس سری به اردوگاههای سفیدسنگ مشهد، عسگرآباد ورامین بزنید.
مسأله اینجاست که با مهاجران قانونی هم درست برخورد نمیشود. من یک بار رفتم اداره اتباع تا کارهای خانمم را پیگیری کنم. دیدم یکهو ساعت 10 صبح، کارمندها میز پذیرش را بستند و گفتند ما امروز دیگر کار نمیکنیم! همگی بروید و فردا بیایید. علت چه بود؟ اینکه با یک افغانستانی بحثش شده بود. لج کردند و کار هیچکس را راه نینداختند.
چه خصوصیت اخلاقی ایرانیها برای تو جالب بوده؟
اتحاد اقوام مختلف ایرانی با یکدیگر خیلی خوب و پسندیده است، کشوری که دارای تنوع بالای قومی است و درعینحال همه با هم متحد هستند. نمونهاش شتاب همه ملت برای یاری زلزلهزدگان کرمانشاهی است که در نوع خودش بینظیر و مایه تحسین بود.
عجب! سخن آخر؟
در خانواده ما مادرم همیشه سعی میکرد ما را با فرهنگ افغانستان آشنا نگه دارد. همیشه میگفت اگر جایی به شما گفتند افغانستانی، ننگتان نیاید. پدر من خیلی جاها با لباس افغانستانی میرود؛ تا اینکه ما یاد بگیریم که ننگ نیست که لباس افغانستانی بپوشیم. من خودم خیلی خوب میتوانم به لهجه محلی هزارههای افغانستان صحبت و با آنها رابطه برقرار کنم.
این را نباید فراموش کنیم که ملیت و قومیت نه ننگ است و نه افتخار، قبل از ملیت، دین، نژاد و... همه ما انسان هستیم، از نگاه دینی هم آن کسی که تقوای بیشتری دارد نزد خداوند متعال بالاتر است.