شماره ۱۱۶۶ | ۱۳۹۶ شنبه ۱۷ تير
صفحه را ببند
زبان بدن: خشونت علیه زنان

|  سامان محمودی  |    پژوهشگر اجتماعی|
  بررسی علل و عوامل موثر بر پدیده خشونت نسبت به زنان، ما را به این باور می‌رساند که به لحاظ نظری، علل خشونت علیه زنان نیازمند بررسی تاریخی، تبارشناسی، مطالعات مردم‌شناسی، جامعه‌شناسی، الهیات‌شناسی، اسطوره‌شناسی و شناخت جنبه‌های حقوقی و جرم‌شناسی موضوع است و لازم است از یک سو با تحلیل سرگذشت و بررسی‌های تاریخی‌-‌جغرافیایی به آن دسته عوامل اولیه محیطی همچون مناسبات ایلی، حوادث تاریخی، جنگ‌ها و منازعات و... و از سوی دیگر با تحلیل ساختارهای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی به تبیین نقش متغیرهای موثر بر بروز خشونت نسبت به زنان توجه كرد؛ یعنی هر یک از جوامع دارای ساختاری مختص به مناسبات خود است که شبکه‌های رفتاری خشونت را به نسبت زنان یا به نسبت اقلیت‌های خود شکل می‌دهد؛ اما بررسی تمام این موارد به زمان بیشتری نیاز دارد. به همین سبب نوشته حاضر به یکی از عوامل بسیار مهم که بخشی از مشترکات جوامع مختلف است، می‌پردازد. «زور جسمانی» در جایگاه قدرت مهمترین مولفه مشترکی است که در نظام جهانشمول سرمایه بر اساس مناسبات جهانی سرمایه‌داری بستری همگانی را پدید آورده که تبدیل به گفتمان و زبانی بسیار قدرتمند در رأس قانون شده است.
قدرت و جایگاه زور: قدرت مردان از تکامل مناسبات کار سرچشمه می‌گیرد که خود را در نقش حاکم تثبیت کرده است. در سیر این تکامل قدرت به زبانی محکم و پایدار تبدیل شده است که توانسته به وسیله این ابزار ارزشمند بقای خود را در جایگاه حاکم جاودانه کند.
زور جسمانی مرد به مثابه اسطوره‌ای جاودانه در زبان جای گرفته است. اگر زور جسمانی بر و علیه دیگران به کار نرود به منزله قدرت به حساب نمی‌آید؛ زیرا قدرت دارای جایگاه قانونگذاری است. مثلا بردگانِ قدیم که دارای زور جسمانی بودند اما چون در جایگاه قانونگذار نقشی نداشتند، زور آنها به منزله قدرت فاقد اعتبار بود. حق استفاده از زور به مثابه قدرت مختص مردان است. توان جسمی زنان هر چند که بیشتر از مردان باشد به قدرت تبدیل نمی‌شود؛ بلکه به ‌عنوان زور زنانه و موجودی قوی‌تر از زنانِ ضعیفه به حساب می‌آید؛ پس مهمتر از زور و نیروهای جسمی جایگاه قدرتی است که نیروی جسمی مردانه را به اسطوره‌ای در زبانِ ساختارها تبدیل کرده است. زبان جوامع مدرن زبانی از جنس بدن مردانه است که در ساحت نمادینِ خود امر واقع را به دور‌دست‌ها می‌راند. حقیقت این ساختارها در زور جسمانی مردان نیست که جایگاه او را مشروعیت می‌بخشد بلکه گل‌آلود شدنِ امر واقع به وسیله ساحت نمادین است که اجازه دیدنِ امر واقع را از ما گرفته است. عرصه نمادین ساختارها و شبکه‌هایی را می‌سازد که دو طرف را به این قانون‌ها قانع می‌سازد؛ جایگاه قانون با خشونت همراه است، خشونتی که همیشه خشونت فیزیکی نیست بلکه در موارد بسیاری خشونتی ذهنی است.
فرد در این روابط به هویت خود دست می‌یابد. برای ایجاد این هویت نه‌تنها فرد باید از تمایز خود آگاه باشد بلکه دیگری نیز باید او را در آن جایگاه برده‌وار به رسمیت بشناسد. این ساختارها بر ارتباط متقابل یا به هم پیوستگی پدیده‌ها و وحدت اضداد تأکید می‌کند.
در جوامع مرد‌سالار خشونت علیه زنان به اشکال مختلفی صورت می‌گیرد؛ ازجمله خشونت فیزیکی (ضرب‌و‌شتم، ختنه، تجاوز جنسی با زور و...)، خشونت‌های روانی (تحقیرکردن به‌عنوان جنس ضعیفه، آزارهای لفظی در محیط‌های کار و...) و خودزنی و آتش‌زدن خود که به وسیله خود زنان صورت می‌گیرد.
زنان و مردان در رابطه‌ای دیالکتیکی این ساختارها را به مثابه قانون به اجرا در‌می‌آورند و خود را در دو طرفین این رابطه قرار می‌دهند؛ مرد به‌ عنوان نماینده قانونگذار و زن به‌ عنوان نماینده مطیع قانون ایفای نقش می‌کند و به هویت خود می‌پردازد.  
خودسوزی از مواردی است که زور جسمانی مرد نه در ساحت واقع بلکه در ساحت نمادین عرض‌اندام می‌کند. قدرت «زبانِ بدنِ مردان» در اینجا خود را عرضه می‌کند. بدن در مقابل بدن اما این‌بار نه در ساحت نمادین بلکه در ساحت واقع بدن خود را به آتش می‌کشند و کل زبانِ موجود را به چالش می‌کشانند. زن با دو ذهنیت به نفی بدن خود در مقابل بدن مرد می‌پردازد؛ در دسته اول می‌خواهند حس ترحمِ جامعه را به سمتِ خواسته‌های خود بکشانند که بیشتر از این‌که بخواهد خود را بسوزاند و این مدلِ رفتاری را ریشه‌کن کنند. از الگوی قربانی‌کردن خود برای توقف خشم ارباب بهره می‌گیرد. همانند مذهب‌هایی که در راه خدایگان قربانی می‌دهند تا خدا خشم خود را از آنان دور سازد که این مدل خود در ساختار و مناسبات رفتاری ارباب/ برده همیشه بوده و هست یک طرف خود را با خشونت بر علیه خود قربانی قوانین می‌کند اما در مورد دوم هستند کسانی که می‌خواهند این شیء (یا بدن) را از صاحبان قدرت خود دریغ کنند. این ابژه را نابود می‌کنند تا میل صاحبان قدرت به آن را به چالش بکشند؛ اما در هر دو صورت مدل خشونتی برخاسته از «زبان بدن مردان» است پس یکی از مهمترین مسائل برای پایان‌دادن به این خشونت‌ها شکستن گفتمان «بدن مردانه» است و اگر به شکست این ساختار مهم نپردازیم، بقیه موارد فقط به امری اخلاقی و دلسوزانه تقلیل می‌یابد و در سیر حرکت این موارد دلسوزانه خشونت به سبک‌های دیگر به وسیله این زبان قدرتمند بازتولید می‌شود.


تعداد بازدید :  482