آغوش غصه
هر قصه مینیوشی و در گوش میکنی/پیمان ما چه شد که فراموش میکنی
این سخت گفتنت همه با من ز بهر چیست/چون من در آتشم تو چرا جوش میکنی
بر دشمنان خود نپسندد کس این که تو/با دوستان بیتن و بیتوش میکنی
در خاک و خون ز هجر تو فریاد میکنم/ایدون مرا ببینی و خاموش میکنی
همچون علم به بام برآورد نام ما/سودای آن علم که تو بر دوش میکنی
تا غصههای تست در آغوش دست من/آیا تو با که دست در آغوش میکنی
ده شیشه زهر در رگ و پی میکند مرا/هر جام می که با دگری نوش میکنی
گفتی که اوحدی ز چه بیهوش میشود/رویش همی نمایی و بیهوش میکنی
اوحدی مراغهای
اشتیاق دیدن
ای از خراباتت زمین درد ته پیمانهای/در پای شمعت آسمان پرسوخته پروانهای
از آرزوی صحبتت، از اشتیاق دیدنت/هر بلبلی شیونگری، هر شاخ گل حنانهای
جوش اناالحق میزند، گلبانگ وحدت میکشد/از نغمه توحید تو ناقوس هر بتخانهای
هر ذره دارد در بغل خورشیدی از رخسار تو/هر قطره دارد در گره از چشم تو میخانهای
تا چند در خوف و رجا عمر گرامی بگذرد/یا لنگر عقل گران، یا لغزش مستانهای
از دیده بیدار من چشم کواکب گردهای/از چشم خواب آلود تو خواب بهار افسانهای
از سینه صد چاک خود صائب شکایت چون کند/بر قدر روزن میفتد خورشید در هر خانهای
صائب تبریزی