امیرمسعود فلاح
از بس به حریم خصوصی احترام میذارن، آدم خسته میشه. یه مدت مسائل کاملا شخصیمو روی پلاکارد مینوشتم با خودم حمل میکردم که همه ببینن اما باز هم کسی توجه نمیکرد. حتی یه سری یه چیزی نوشتم که اگه خودم دربارۀ کسی میدونستمش از اون شهر در میرفتم اما اینا انگار نه انگار. بعدش دیگه اومدم وسط معابر عمومی بعضی کارای شخصیمو انجام دادم ولی باز کسی کاری نداشت. حالا تو دنیای واقعی بود نه تنها نگاه میکردن، بلکه بر نحوۀ انجامش نظارت و حتی مشارکت هم میکردن و اصلا میگفتن برو کنار خودم بیام، تو بلد نیستی.
جایی که مشغول به کار شدم دیگه بدتر. هی پاداش و ارتقا (حالا تو دنیای واقعی در ازای بیشترین بازده کاری هم نتیجه رو به همکارِ لیدیِ بیوتیفولم واگذار میکردم). همکاران قدیمیترمو نگم براتون. از روز اول شروع کردن کمک و راهنمایی. خیلی دیگه لوسبازی میکنن. خودمم که از قصد گند میزنم و خرابکاری میکنم نه تنها راپورت نمیدن و زیرآب نمیزنن، بلکه میرن گردن میگیرن. یه سری جلو رئیس، با همکار پیشکسوتم دعوام شد. هر گندی میزدم اون گردن میگرفت. بهش شک کردم که چرا اینقدر از من حمایت میکنه. نکنه افکار شومی در سر داره. ولی نه اون ناراحت شد نه رئیس بابت دعوا تو محیط کار اخراجم کرد.
همسایهها، همسایهها. یه همسایۀ پیرزن دارم هی میگه چرا دوستاتو نمیاری خونه؟ دوستامو که میارم میگه چرا سروصدا نمیکنین، اینطوری حال نمیده و ...
غریزۀ تنوعطلبی انسانی در نهادشون مُرده. چندسری برای دوستم تله و دام گذاشتم که لااقل یه بار طعم خیانتو بچشم یه نالهای تو استوری کنم ولی انگار نه انگار.