شماره ۲۲۳۶ | ۱۴۰۰ چهارشنبه ۸ ارديبهشت
صفحه را ببند
پند دزد به غزالی

غزالى، دانشمند شهیر اسلامى از اهالی طوس بود. در آن دوران یعنى حدود قرن پنجم هجرى، نیشابور دارالعلم محسوب مى‌شد و طلاب علم در آن نواحى براى تحصیل و درس خواندن به نیشابور مى‌آمدند. غزالى نیز چون دیگران به نیشابور و گرگان آمد و سال‌ها از محضر اساتید و فضلا کسب فیض کرد. او براى آنکه معلومات فراموشش نشود و خوشه‌هایى که چیده از دست نرود، آنها را جزوه مى‌کرد. غزالی بعد از سال‌ها، عزم بازگشت به وطن کرد. جزوه‌ها را مرتب در توبره‌اى پیچید و با قافله به طرف طوس روانه شد. اما در راه قافله با یک عده راهزن برخورد کرد. دزدان مشغول تاراج قافله شدند. نوبت به غزالى و اثاث او رسید. همین که دست دزدان به طرف توبره او رفت، غزالى شروع به التماس و زارى کرد و گفت: «غیر از این، هرچه دارم ببرید و این یکى را به من واگذارید.» راهزنان تصور کردند حتما در داخل توبره متاع گرانقیمتى است. آن را باز کردند اما جز مشتى کاغذ سیاه شده چیزى ندیدند. گفتند: «اینها چیست و به چه درد مى‌خورد؟» غزالى گفت: «این‌ها ثمره چند‌سال تحصیل من است. اگر این‌ها را از من بگیرید، معلوماتم تباه مى‌شود و سال‌ها زحمت در راه تحصیل علم به هدر مى‌رود.» در این هنگام رئیس دزدها غزالی را مورد خطاب قرار داد: «علمى که جایش توى بقچه و قابل دزدیدن باشد، آن علم نیست. برو فکرى دیگر به حال خود کن.» این سخن عامیانه، روح غزالى را به تلاطم درآورد. او که تا آن روز فقط طوطى‌وار از استاد می‌شنید و در دفا‌تر ضبط می‌کرد، پس از آن به فکر افتاد کوشش کند مغز خود را با تفکر پرورش دهد، بیشتر فکر و تحقیق کند و مطالب مفید را به دفتر ذهن خود بسپارد. از غزالی نقل است که همواره می‌گفت: «من بهترین پند‌ را از زبان یک راهزن شنیدم.»

دیدگاه‌های دیگران

|
مخالف 0 - 0 موافق
دزد هم دزد های قدیم

تعداد بازدید :  256