شماره ۲۱۳۴ | ۱۳۹۹ سه شنبه ۱۸ آذر
صفحه را ببند
شرح بی‌نهایت

اندیشه وصل
ای آتش سودای تو خون کرده جگرها/بر باد شده در سر سودای تو سرها
در گلشن امید به شاخ شجر من/گل‌ها نشکفند و برآمد نه ثمرها
ای در سر عشاق ز شور تو شغب‌ها/وی در دل زهاد ز سوز تو اثرها
آلوده به خونابه هجر تو روان‌ها/پالوده ز اندیشه وصل تو جگرها
وی مهره امید مرا زخم زمانه/در ششدر عشق تو فرو بسته گذرها
کردم خطر و بر سر کوی تو گذشتم/بسیار کند عاشق ازین گونه خطرها
خاقانی از آنگه که خبر یافت ز عشقت/از بی‌خبری او به جهان رفت خبرها
خاقانی
کبوتر حرم
ز درد عشق، دل و دیده خون گرفت مرا/سپاه عشق، درون و برون گرفت مرا
گرفت دامن من اشک و بر درش بنشاند/کجا روم ز درد او که خون گرفت مرا
کبوتر حرمم من، گرفت بر من نیست/عقاب عشق ندانم، که چون گرفت مرا
به سر همی رودم دود و من نمی‌دانم/چه آتش است که در اندرون گرفت مرا
زبانه می‌زند، آتش درون من زبان/از آنکه دوست به غایت، زبون گرفت مرا
ز بند زلف تو زد، بر دماغ من بویی/نسیم صبح ز سودا، جنون گرفت مرا
غم تو بود که سلمان نبود در دل او/بر آن مباش، که این غم کنون گرفت مرا
سلمان ساوجی

 


تعداد بازدید :  242