ناله معشوق
نیست بیدیدار تو در دل شکیبایی مرا/نیست بیگفتار تو در دل توانایی مرا
در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی/کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا
عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز/چون تو بگریزی و بگذاری به تنهایی مرا
چشمه خورشید را از ذره نشناسم همی/نیست گویی ذرهای در دیده بینایی مرا
از تو هر جایی ننالم تو هر جایی شدی/نیست جای ناله از معشوق هر جایی مرا
گاه پیری آمد از عشق تو بر رویم پدید/آنچه پنهان بود در دل گاه برنایی مرا
کرد معزولم زمانه گاه دانایی و عقل/با بلای تو چه سود از عقل و دانایی مرا
سنایی غزنوی
داغ لاله
غوطه دادم در دل الماس داغ خویش را/روشن از آب گهر کردم چراغ خویش را
شد چو داغ لاله خاکستر نفس در سینهام/تا ز خون چون لاله پر کردم ایاغ خویش را
چون شوم با خار و خس محشور در یک پیرهن/من که میدزدم ز بوی گل دماغ خویش را
بیخودی را گردش چشم تو عالمگیر ساخت/از که گیرم، حیرتی دارم، سراغ خویش را
میشود شور قیامت مرهم کافوریم/من که پروردم به چشم شور، داغ خویش را
عشرت ده روزه گل قابل تقسیم نیست/وقف بلبل میکنم دربسته، باغ خویش را
بیش ازین صائب نمیآید ز من اخفای عشق/چند دارم در ته دامن چراغ خویش را
صائب تبریزی