شماره ۲۱۱۰ | ۱۳۹۹ سه شنبه ۲۰ آبان
صفحه را ببند
شرح بی‌نهایت

رطل گران
دیری ست که ما معتکف دیر مغانیم/رندیم و خراباتی و فارغ ز جهانیم
لای ته خم سندل سر ساخته یعنی/ایمن شده از دردسر کون و مکانیم
چون کاسه شکستیم نه پر ماند و نه خالی/بی‌کیسه بازار چه سود و چه زیانیم
ما هیچ بها بنده کم از هیچ نیرزیم/هر چند که اندر گرو رطل گرانیم
شیریم سر از منت ساطور کشیده/قصاب غرض را نه سگ پای دکانیم
پروانه‌ای از شعله ما داغ ندارد/هر چند که چون شمع سراپای زبانیم
هشیار شود هر که در این میکده مست است/اما دگرانند چنین، ما نه چنانیم
ما گوشه نشینان خرابات الستیم/تا بوی میی هست در این میکده مستیم
وحشی بافقی

بانگ عصیان
تحفه مرهم نگیرد سینه افکار ما/سایه گل برنتابد گوشه دستار ما
باعثی دارد رواج، سبحه کو، تزویر کو/تا ببندد صد گره بر رشته زنار ما
ما لب آلوده بهر توبه بگشاییم، لیک/بانگ عصیان می‌زند ناقوس استغفار ما
آتش افروز تب هجریم و هرگز کس ندید/جوش تبخال شفاعت بر لب زنهار ما
مرحبا ای چاره، آسان می‌گشایی کار خلق/ناخنی بس تیز داری رخنه‌ای در کار ما
ساکن میخانه ما باش عرفی زانکه نیست/چشمه نور و صفا در سایه دیوار ما
عرفی شیرازی

 


تعداد بازدید :  283