شماره ۲۱۰۱ | ۱۳۹۹ پنج شنبه ۸ آبان
صفحه را ببند
داستانک

سوء تفاهم شیرین
زن جوانی در سالن انتظار یک فرودگاه بزرگ منتظر اعلام برای سوار شدن به هواپیما بود. او یک کتاب و یک پاکت شیرینی خرید، سپس روی یک نیمکت نشست و مشغول خواندن کتاب شد. لحظه‌ای بعد مردی میانسال با مجله‌ای در دست و با فاصله از او روی نیکمت نشست. زن جوان پس از چند لحظه‌ از پاکت شیرینی که روی نیمکت و بین او و مرد میانسال قرار داشت یک شیرینی برداشت. چند لحظه بعد مرد نیز از‌‌ همان پاکت یک شیرینی برداشت و خورد. زن جوان ابتدا به روی خودش نیاورد اما در ادامه هر بار که از پاکت شیرینی بر می‌داشت مرد میانسال نیز پس از چند لحظه یکی از شیرینی‌های داخل پاکت را می‌خورد. زن جوان نمی‌دانست در قبال رفتار مرد چه عکس‌العملی از خود نشان دهد. حیرت‌آور‌تر اینکه آخرین شیرینی داخل پاکت را نیز مرد میانسال با دستان خود نصف کرد، نصفه‌ای را به زن جوان داد و نصفه دیگر را خودش خورد. سپس با خوشرویی از زن جوان خداحافظی کرد و رفت. زن جوان که دیگر از شدت عصبانیت نمی‌دانست چه بگوید بدون آنکه جواب خداحافظی مرد را بدهد کیف خود را برداشت و برای سوار شدن به هواپیما به سمت خروجی مسافران رفت. او پس از سوار شدن و استقرار بر روی صندلی‌اش در حالی که هنوز عصبانی بود در کیف خود را باز کرد تا عینکش را داخل آن بگذارد که در کمال تعجب پاکت شیرینی خود را دست نخورده داخل کیف دید. زن جوان تازه یادش آمد که بعد از خریدن کتاب پاکت شیرینی را داخل کیفش گذاشته است!

حمله به حرکت
یکی از دوستان ما که مرد نکته‌سنجی است، یک تعبیر بسیار لطیف داشت که اسمش را گذاشته بود: «منطق ماشین دودی». وقتی از او می‌پرسیدیم منطق ماشین دودی چیست؟ می‌گفت من یک درسی را از قدیم آموخته‌ام و جامعه را روی منطق ماشین دودی می‌شناسم. وقتی بچه بودم، منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آن وقت‌ها قطار راه‌آهن به صورت امروز نبود و فقط همین قطار تهران- شاه عبدالعظیم(ع) فعالیت می‌کرد. من می‌دیدم که قطار وقتی در ایستگاه بود، بچه‌ها دورش جمع می‌شوند و آن را تماشا می‌کنند و معلوم بود که یک احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا قطار ایستاده بود، با یک نظر تعظیم و تکریم و احترام و اعجاب به او نگاه می‌کردند، اما همین که حرکت می‌کرد، بچه‌ها می‌دویدند، سنگ بر می‌داشتند و قطار را مورد حمله قرار می‌دادند. من تعجب می‌کردم که اگر به این قطار باید سنگ زد، چرا وقتی که ایستاده یک ریگ کوچک هم به آن نمی‌زنند و اگر باید برایش اعجاب قائل بود، اعجاب بیشتر در وقتی است که حرکت می‌کند! این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم. دیدم این قانون کلی زندگی ماست که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن است، مورد احترام است. تا ساکت است، مورد تعظیم و تجلیل است. اما همین که به راه افتاد و یک قدم برداشت، نه تنها کسی کمکش نمی‌کند، بلکه سنگ است که به طرف او پرتاب می‌شود. یک جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که متکلم هستند نه ساکت. متحرکند نه ساکن. باخبرترند نه بی‌خبر‌تر.

 


تعداد بازدید :  329