شماره ۲۰۹۹ | ۱۳۹۹ سه شنبه ۶ آبان
صفحه را ببند
داستانک

سارق حقیقی
در شهر گوآنگجو چین، سارق بانک خطاب به کسانی که در بانک بودند فریاد زد، «بی‌حرکت. پول متعلق به دولت است اما زندگی‌تان متعلق به شماست.» همه آرام روی زمین دراز کشیدند. این را «مفهوم تغییر اندیشه» گویند. وقتی سارقین بانک به منزل رسیدند، سارق جوان‌تر (فارغ‌التحصیل کار‌شناسی ارشد مدیریت بازرگانی) به سارق مسن‌تر (که فقط شش کلاس ابتدایی سواد داشت) گفت، «بیا پول‌ها را بشماریم.» سارق مسن نظر او را رد کرد و گفت، «شمردن این پول‌ها وقت می‌گیرد. امشب، بخش خبر تلویزیون اعلام می‌کند که چقدر پول از بانک به سرقت رفته است.» این را «تجربه» گویند. از آن سو، بعد از این که سارقین بانک را ترک کردند، مدیر بانک به معاونش گفت فوراً به پلیس خبر بدهد. اما معاون رئیس بانک گفت، «صبر کنید! بیایید مقداری از پول بانک برای خودمان برداریم و به پول‌هایی که از بانک سرقت شده اضافه کنیم.» این را «شنا کردن در جهت موافق آب» گویند. یعنی تبدیل وضعیت نامساعد به مزیتی به نفع خویشتن. در ادامه معاون گفت: «چقدر خوب خواهد بود که هر ماهه سرقتی در بانک انجام شود.» این را «رفع ملالت و ایجاد هیجان» گویند. مسرت شخصی مهم‌تر از شغل شما است. روز بعد خبر تلویزیون اعلام کرد که 100 میلیون یوان از بانک سرقت شده است. سارقین به شمارش پول‌های مسروقه پرداختند و بار‌ها آن را شمردند، اما پول‌ها فقط 20 میلیون یوان بود. سارقین بسیار عصبانی شدند و گفتند: «ما جان‌ خود را به خطر انداختیم و فقط 20 میلیون یوان عایدمان شد. مدیر بانک به یک چشم به هم زدن 80 میلیون یوان گیرش آمد. به نظر می‌رسد تحصیل کردن بهتر از دزد شدن است!» این را «ارزش علم به اندازه طلا» گویند. این میان مدیر بانک لبخند می‌زد و شادمان بود زیرا ضرر او در بازار سهام اکنون با این سرقت جبران شده بود. این را «اغتنام فرصت» گویند. حالا، به نظر شما چه کسی سارق حقیقی بوده است؟ آن که جانش را به خطر انداخته یا آن که از فرصت استفاده کرده است؟

قرار قدیمی
چند دوست قديمی که همگی 40 سال سن داشتند تصمیم گرفتند به مناسبت آغاز دهه چهارم رفاقت‌شان شام را با همديگر صرف کنند. آن‌ها توافق کردند به رستوران «چشم‌انداز» بروند زيرا خدمتکاران خوشرویی دارد. 10 سال بعد که همگی 50 ساله شده بودند دوباره تصميم گرفتند شام را با هم صرف کنند. پس از بررسی رستوران‌های مختلف، سرانجام نتیجه گرفتند به رستوران چشم‌انداز بروند زيرا غذای خيلی خوبی دارد. 10 سال بعد در سن 60 سالگی، دوباره تصميم به صرف شام با یکديگر گرفتند و سرانجام توافق کردند به رستوران چشم‌انداز بروند زيرا محيط آرام و بی‌ سر و صدايی دارد. 10 سال بعد در سن 70 سالگی، دوباره تصميم گرفتند شام را با هم بخورند و پس از بررسی رستوران‌های مختلف قرار شد به رستوران چشم‌انداز بروند زيرا هم آسانسور دارد و هم راه مخصوص برای حرکت صندلی چرخدار. بالاخره 10 سال بعد که همگی 80 ساله شده بودند يک بار ديگر تصميم گرفتند شام را با همديگر صرف کنند و پس از بررسی رستوران‌های مختلف سرانجام توافق کردند به رستوران چشم‌انداز بروند، زيرا تا به حال آنجا نرفته‌اند!

 


تعداد بازدید :  245