زلف مشکین
جمالت کرد جانا هست ما را/جلالت کرد ماها پست ما را
دل آرا ما نگارا چون تو هستی/همه چیزی که باید هست ما را
شراب عشق روی خرمت کرد/بسان نرگس تو مست ما را
اگر روزی کف پایت ببوسم/بود بر هر دو عالم دست ما را
تمنای لبت شوریده دارد/چو مشکین زلف تو پیوست ما را
چو صیاد خرد لعل تو باشد/سر زلف تو شاید شست ما را
زمانه بند شستت کی گشاید/چو زلفین تو محکم بست ما را
سنایی غزنوی
بزرگی بزرگان
دلا تا بزرگی نیاری به دست/به جای بزرگان نشاید نشست
بزرگیت باید در این دسترس/به یاد بزرگان برآور نفس
سخن تا نپرسند لب بستهدار/گهر نشکنی تیشه آهستهدار
نپرسیده هر کو سخن یاد کرد/همه گفته خویش را باد کرد
به بیدیده نتوان نمودن چراغ/که جز دیده را دل نخواهد به باغ
سخن گفتن آن گه بود سودمند/کز آن گفتن آوازه گردد بلند
نظامی