شماره ۲۰۷۳ | ۱۳۹۹ سه شنبه ۱ مهر
صفحه را ببند
توقیف بهنوش طباطبایی و گربه‌اش در تئاتر
پایان اجباری اپیزود بانو با گربه ملوس در تائتر محمد رحمانیان
اینبار هم یاد گرفتم که اگر همه دنیا بخواهند ارزش‌ها، انگیزه‌ها و شور و عشق و تعهد مرا نسبت به حرفه‌اى که برایم مقدس است به هیچ انگارند، ایستادگى کنم

[مریم نراقی] اپیزود “بانو با گربه ملوس” در حالی از نمایش “عشق روزهای کرونا” حذف شد که با توجه به صحبت‌های کارگردان به نظر می‌رسد مشکل اصلی گربه بهنوش طباطبایی بوده است.بر اساس ویدیویی که بهنوش طباطبایی در صفحه رسمی‌اش منتشر کرده، یکی از اپیزودهای تئاتر “عشق روزهای کرونا” با بازی او به خواست مرکز هنرهای نمایشی متوقف شده است.
در این ویدیو محمد رحمانیان، کارگردان تئاتر، از توقیف اپیزود “بانو با گربه ملوس” می‌گوید.​بهنوش طباطبایی همراه با انتشار ویدیوی مربوط به سخنان محمد رحمانیان پس از اجرای شب گذشته نمایش “عشق روزهای کرونا”، درباره دومین تجربه متوالی ناتمامش با این کارگردان نوشت.طباطبایی در اپیزودی از این تئاتر با نام «بانو با گربه ملوس»  همراه با گربه خود روی صحنه می‌رفت.طباطبایی نوشته است: “تئاتر “عشق روزهاى کرونا ” پس از تئاتر “روزهاى رادیو ” دومین تجربه متوالى ناتمام من با نویسنده و کارگردانى بود که هر همکارى با او جرات و مسئولیت پذیرى مرا براى حضورى متفاوت‌تر و محکم‌تر از گذشته بر روى صحنه افزایش داد.گاهى مونولوگ‌هایى را که او برایم نوشته و پس از گذشت سال‌ها بر ذهن و قلبم حک شده، مرور میکنم و باز شعف اجراى آن نقش‌ها مرا در بر می‌گیرد.
حرفم ساده است.
آقاى محمد رحمانیان!
از نمایش‌های “ترانه‌هاى قدیمى”، “سینماهاى من”، “آدامس خوانى” و “آینه‌هاى روبرو” که شب‌هاى زیادى با شوق روى صحنه رفتم تا نمایش  “روزهاى رادیو” که لذت اجرایش را همه‌گیرى بیمارى کرونا از همه ما گرفت و حالا نمایش “عشق روزهاى کرونا ”
همیشه از شما چیزى آموخته ام…
اینبار هم یاد گرفتم که اگر همه دنیا بخواهند ارزش‌ها، انگیزه‌ها و شور و عشق و تعهد مرا نسبت به حرفه‌اى که برایم مقدس است به هیچ انگارند ایستادگى کنم.چرا که پشت سرم کارگردانى را دارم که چارچوب‌هاى حرفه‌اى و اخلاقى حرفه‌اش را هنوز در هیاهوى صداهاى گوش خراش و سازهاى ناکوک از یاد نبرده
چیزى جز سپاس ندارم.
آنچه شما یکشنبه شب روى صحنه نمایشى که به اجبار باید آنرا ترک می کردم خواندید در اینروزهاى قحطى امیدوارى بار دیگر چراغى در دل من روشن کرد.
من قوى می مانم. نا امید نمی‌شوم و صبر می‌کنم براى آمدن روزهایى که با قدم‌هاى استوار به صحنه نمایش بازگردم نه با قدم‌هایى لرزان و سست….”


تعداد بازدید :  324