[ترجمه زهرا نوروزی] کریستوفر پریست، رماننویس و نویسنده داستانهای علمیِ انگلیسی است که به شدت تحتتأثیر داستانهای اچ. جی. ولز قرار گرفت و در سال 2006 بهعنوان نایبرئیس انجمن بینالمللی هِربرت جورج وِلز منصوب شد. از آثار او میتوان به «دنیای معکوس»، «درخشش» و «تأیید» نیز اشاره کرد. «پرستیژ» ماجرای دو شعبدهباز جوان در سال ۱۸۷۸ را روایت میکند که در جریان جلسه احضار روح ساختگی در تاریکی درگیر میشوند. از این لحظه به بعد، زندگی آنها تبدیل به صحنه جدالی میشود تا با شعبدههایشان به مبارزه یکدیگر بروند. این رقابت، آنها را در حرفهشان به اوج میرساند، اما پیامدهای وحشتناکی برایشان در پی دارد. آنها از هیچ کاری برای کنار زدن هم دریغ نمیکنند، تمام خطوط قرمز را ردمیکنند و سراغ تاریکترین زوایای علم و دانش میروند؛ تنها برای اینکه بتوانند رقیب خود را شکست دهند. در این راه خونهای زیادی ریخته و سرانجام میراث آنها به نسلهای بعد منتقل میشود، به نسلی که باید معمایی گره خورده را حلکند. کریستوفر نولان، کارگردان سرشناس آمریکایی-بریتانیایی اقتباس سینمایی معروفی از این رمان در سال ۲۰۰۶ داشته است. در گفتوگویی که در ادامه میخوانید کریستوفر پریست درباره کتاب «پرستیژ»، ارتباط آن با جادوگران و تردستیهای فیلم میگوید.
بیایید با دنیای واقعی شروع کنیم. چه زمانی «پرستیژ» را نوشتید و منتشر کردید؟
این نسخه را در اوایل سال 1995 به ناشران انگلیسی خود تحویلدادم و کتاب را در سپتامبر همان سال منتشر کردند. سال1996 در ایالات متحده آمریکا منتشر شد و سالهای بعد این کتاب بهطور پیوسته در بازارهای ترجمه به فروش رسید. فکرمیکنم درحال حاضر به بیش از 20 زبان مختلف ترجمه شده است.
عنوان «پرستیژ» از کجا آمده است؟
به دنبال نوشتن دنبالهای موضوعی برای رمانم «درخشش» (منتشرشده در 1984) بودم و فکر میکردم «پرستیژ» امکانات زیادی به آن میدهد. به هر حال، هنگامی که متوجه نزدیکی آن به کلمه «تردستی» جادوگران شدم، فهمیدم میتواند عنوانی مناسب برای کتاب باشد. این نوع تطابق معنایی همیشه برای رماننویس ارزشمند است.
اما «پرستیژ» کلمهای است که جادوگران قرنها از آن استفاده کردهاند.
نه قرنها. مطابق با دیکشنری آكسفورد، از حدود سال 1881... كه تقریبا هنگام تنظیم رمان است. دنیای سحر و جادو بهویژه کلمهمحور نیست، بنابراین تعداد اندکی از جادوگران درواقع از «پرستیژ» برای توصیف کارهایی که انجام میدهند، استفادهمیکنند، اما فکر میکنم از زمان انتشار این کتاب و بعد از آن فیلمش، در بعضی از محلهها بار دیگر به کار گرفته شد.
به نظر میرسد در «پرستیژ» افراد واقعی زیادی بهعنوان کاراکتر داستان ظاهر میشوند.
به بیشتر آنها مختصر اشاره شده است، همینطور نام جادوگران واقعی از آن دوره: دیوید دوانت، جان هنری اندرسون، نویل ماسکلین و غیره. فقط دو شخصیت مهم وجود دارد که واقعی هستند. طبیعتا نیکولا تسلا یکی از آنهاست. دیگری رابرت نونان است که تقریبا در ابتدا ظاهر میشود. نونان نام واقعی «رابرت ترسل»، یکی از مشهورترین ساکنان سابق هاستینگز بود (اما همانطور که توضیح داده شد، نه برای نقاش و دکوراتور بودن).
و چینگ لینگ فو. او واقعی بود؛ چرا به ترفند شلیک گلولهاش اشاره نکردید؟
زیرا این کار را نکرده است. مقلد او، جادوگر آمریکایی ویلیام اِلسورث رابینسون بود. چینگ لینگ فو یک چینی واقعی بود. «چونگ لینگ سو» نامی مختصِ روی صحنه بود كه توسط رابینسون پذیرفته شد (چندین سال است که چینگ و چانگ دشمنی آشکاری در پیش گرفتهاند که بیشباهت به دشمنی بوردن و انجییر در رمان نیست). چونگ لینگ سو بود که ترفند گلوله را اجرا کرد، گرچه آن را اختراع نکرد. او سال 1918 در اجرایی در وود گرینِ لندن، هنگامی که یک گلوله واقعی بهطور تصادفی شلیک شد، درگذشت.
شما گفتید چینگ بود که ایده رمان را به شما داد.
به طور کاملا اتفاقی. وقتی به داستان اسرارآمیز سراسر زندگی چینگ فکر میکردم، این رمان به ذهنم خطور کرد. در کتاب هیچ چیزی تغییر نکرد، اما تأیید کرد که من در مسیر صحیحی قرار گرفتهام. داستان شگفتانگیز چینگ در این رمان بهعنوان حکایتی نقل میشود. همچنین به نحو چشمگیری در فیلم اجرا میشود.
کتاب شما باید تنها کتابی درباره جادو باشد که هرگز به ترفندی که زنی در آن از وسط اره میشود، اشاره نمیکند.
این رمان سال 1903 به پایان رسید. «ارهکردن زنان» توسط شعبدهبازی به نام سِلبیت اختراع شد و تا سال 1921 اجرا نشد.
آیا میتوانید جادو کنید؟
نه، من فقط یک رماننویس هستم. حتی نمیدانم چگونه بیشتر ترفندها انجام میشود؛ همه را در اجرا میبینم؛ اسرار جادویی هرگز آنقدر پیچیده نیستند. ممکن است فکر کنند تظاهرمیکنم، اما علاقه اصلی من به جادوی صحنه، به دلیل ماهیت استعاری آن در رابطه با هنر است. بهعنوان مثال، همیشه علاقهداشتم خوانندههایم را در رمانهای خودم گمراه کنم و جادوگران از تکنیکهای گمراهکننده مشابه (که شبیه به این کار من است) استفاده میکنند. تردستی نیست؛ گمراهکردن واقعی هنگامی است که اجراکننده اجازه میدهد یا مخاطبانِ خود را ترغیبمیکند تا درباره آنچه میبینند به حدس و گمان بپردازند... یا در مورد من، فرضیاتی راجع به آنچه میخوانند داشته باشند.
تا به حال وسوسه شدهاید نوشتن فیلمنامه را امتحانکنید؟
پروژهای طولانیمدت دارم (یعنی در لحظههایی عجیب به آن برمیگردم)؛ فیلمنامهای براساس ایدهای اصلی به نام «رِک». هنوز کسی آن را ندیده است، بنابراین باید محتاط باشم. مثلا «پرستیژ» در قرن نوزدهم اتفاق افتاده است و اختلافات بین دو مرد را توصیف میکند. در آنجا شباهتها به پایان میرسد. رِک شامل هویت اشتباهی، انتقامجویی و جالبترین مجسمه توخالی جهان است.
درباره کتابهای دیگرتان چطور؟ آیا علاقه به فیلم در هر یک از این موارد وجود دارد؟ از نظر شما کدامشان بهترین فیلمها را میسازند؟
در بیشتر کتابهایم در زمانهای مختلف گزینههایی را فروختهام، اما «پرستیژ» اولین کاری بود که به مرحله اجرا درآمد. «فوگ برای جزیره تاریکی»، در استرالیا ساخته شد و جرالد مک مورو، کارگردان مشهور بریتانیایی روی اقتباسی از «درخشش» کار کرد.
شخصیتهای کتابهای شما اغلب قربانی یا مهجور هستند. چرا قهرمان ندارید؟
چند قهرمان واقعی را تا به حال ملاقات کردهاید؟ یا حتی در مورد آنها شنیدهاید؟ بیشتر افراد در شرایط خود، بهترین کاری که از دستشان برمیآید، انجام میدهند و بعضی بهتر از دیگران. اکثریت مردم در جهان به نوعی قربانی میشوند؛ قربانی حرص و طمع، دولتهای استبدادی، تعصب، ظلم، شرکتهای خودکامه یا جهل. آیا میخواهید همه رمانها سوپرمن داشته باشد؟ من ترجیح میدهم همانطور که جهان را درک میکنم، در مورد آن بنویسم.
برگرفته از سایت خبری پریست