[حسام خراسانی] راوی برایم روایت میکند: «ناگهان آسمان مه شد، شهر پر شد از گردوغبار ویرانی، دیوارهای شکسته، سقفهای ریختهشده و خیابانهای شکافخورده. همین دیوار، همین پل، همین مسجد. همهشان زخمی در دل دارند، ارسباران زخمخورده است.» راوی گاه میان حرفهایش بغض میکند، بعد هر بغض هم صدایش بلندتر میشود و ادامه میدهد: «آن روزها از یادرفتنی نیست.» این چند سطر روایت «امیر یوسفیان»، امدادگر جمعیت هلالاحمر است از زلزله تلخ ارسباران. بیستویکم مردادماه 1391 در آخرین شب قدر، زمینلرزهای سهمگین لرزه بر جان و دل ساکنان شهرستانهای اهر، هریس و ورزقان انداخت تا از آن روز به بعد، مردادماه هرسال تداعیگر روزهای تلخ و ناگوار برای مردم داغدیده آذربایجان شود. امدادگران و بازماندگان زلزله ارسباران در هشتمین سالگرد این واقعه تلخ در گفتوگو با «شهروند» از تجربیات خود میگویند.
زمینلرزههای آذربایجانشرقی در سال ٩١، یکی از معروفترین زلزلههای ایران است. این زلزلهها دو زمینلرزه کمابیش شدید بودند که در روز شنبه بیستویکم مرداد ۱۳۹۱ مناطقی از استان آذربایجانشرقی را لرزاندند؛ زمینلرزهای با بزرگی 6.4 ریشتر در ساعت ١٦و٥٣دقیقه به وقت محلی در ۱۷کیلومتری اهر و زمینلرزهای با بزرگی 6.3 ریشتر در ساعت ١٧و4 دقیقه به وقت محلی در۱۰کیلومتری ورزقان. این زلزله مردم استانهای آذربایجان غربی، گیلان، زنجان، اردبیل و حتی برخی از کشورهای همسایه را نیز ازجمله کشور جمهوری آذربایجان وحشتزده کرد. اما شدت و عمق تلخی این واقعه را مردمان ارسباران احساس کردند، مردمانی که شاهد ویرانی خانه و کاشانههایشان و بدتر از آن زخمی و کشتهشدن عزیزانشان بودند. بعد از این زلزله، رئیس سازمان مدیریت بحران وقت شمار قربانیان را ۲۵۳نفر، وزارت بهداشت ۳۰۶نفر و پزشکی قانونی ۱۶۹نفر اعلام کردند.
ناگهان آسمان مه شد
امیر یوسفیان، یکی از امدادگرانی است که در عملیات امدادرسانی درحادثه حضور داشته. او زمان حادثه در یکی از پایگاههایجادهای در شهرستان اهر مشغول خدمترسانی بوده است. یوسفیان آن روز تلخ را اینگونه روایت میکند: «به محض لرزش زمین مردم سراسیمه به خیابانها ریختند، انگار یک راهپیمایی خیابانی بود، برق و تلفن در بسیاری از نقاط قطع شد و همین امر بر وحشت مردم افزود. حتی ما نیز در پایگاه امکان برقراری ارتباط نداشتیم، حتی از وضع خانواده خود هم خبر نداشتیم. اختلال در تلفنهمراه نیز به وجود آمد و در برخی از خطوط ارتباطی، مشکلاتی به وجود آمد. اوضاع در هریس، اهر و ورزقان که کانون زلزله بودند، وخیمتر از دیگر مناطق بود و قطعشدن ارتباط تلفنی بر این هراس دامن میزد و همه در انتظار شنیدن اخباری از این دو منطقه بودند. بلافاصله برنامهریزی برای اعزام امدادگران به روستاها صورت گرفت.» یوسفیان با بیان اینکه هرچه زمان جلوتر میرفت، تصویر فاجعه روشنتر میشد، ادامه میدهد: «ویرانیها باعث شده بود آسمان شهر از گردوغبار مه شود. درخواست امداد از استانهایهمجوار آذربایجانشرقی و اعزام سه فروند بالگرد به مناطق زلزلهزده از نخستین اقداماتی بود که برای کمکرسانی به حادثهدیدگان انجام شد.»
امید زنده بود!
«اما این، همه آنچه گذشت، نیست!» این گزارهای است که یوسفیان در تکمیل گفتههای خود میگوید: «در کنار آوار، آوار غم و مصیبت، چشمهایتان اگر در میان اینهمه گردوغبار سویی هم داشته باشد، میبینید آوار خدمت و امید را. درشرایطی که تیمهای امدادونجات به سختی در تلاش بودند تا خودشان را به مناطق حادثهدیده برسانند، نجاتیافتگان و زندهماندگان در روستاها میکوشیدند به زخمیان کمک برسانند و افرادی را که زیر آوار خانهها گرفتار شده بودند، بیرون بکشند. به داخل روستا که وارد شدم، یکی سرش را گرفته، یکی بچهاش را در آغوش داشت و به سمت آمبولانس هلالاحمر میدوید. من در همان لحظه اول که برای امداد به یکی از روستاهای آسیبدیده رفته بودم، خیره شدم به جوانی که دختر پنجساله را در آغوش گرفته و به مادر دختربچه میگوید: «دخترت زنده است، زنده.»
مهیار محمدی، دیگر امدادگری است که در این میدان عملیات حضور داشته. او به «شهروند» میگوید: «روزهای اول را فقط با خرما و آبمعدنی میگذراندم. ما هرچه داشتهایم، درخدمت زلزلهزدگان گذاشتیم.» او ادامه میدهد: «برخی از مناطق آسیبدیده روستاها بودند؛ با جمعیت محدود. امکانات لجستیکی برای امدادرسانی در تمام مناطق لازم تهیه شده بود. در موضوعات حمایتهای روانی نیز امدادگران آموزشهای لازم را دیده بودند. در شعب اقلام را دستهبندی و چک میکردیم و سپس به ستاد میفرستادیم که براساس استانداردها و توزیع عادلانه تقسیم میشدند.»
او ادامه میدهد: «زمانی که میبینی به خاطر شلوغی و ازدحام خدمترسانی به آسیبدیدگان سخت میشود، تو هرکاری که از دستت بربیاید، انجام میدهی. در آن حادثه دو بخیه برای پای نوزاد زدم. وقتی جنازه بچه دوساله را در کیسه میگذاری، چه حسوحالی داری؟ این حسوحال هیچوقت عادی هم نمیشود. تحملش سخت است و کاری هم نمیشود کرد.» حرف مهیار شنیدنی است، او ادامه میدهد: «زلزله که آمد، من شام هم نخوردم و به محل حادثه رفتم. روز اول فقط با یک خرما و آبمعدنی کار کردم. به غیر از بچههای هلال و نیروهای بومی منطقه کسی در این منطقه حضور نداشت. ما هرچه داشتیم، در خدمت زلزلهزدگان گذاشتیم. هرچادری که دیده میشد، آرم هلالاحمر داشت.»
شهرها را باید میساختیم
«ارسباران شهر ما بود، پس شهرها را باید از نو میساختیم.» این حرف اکبر حیدری یکی دیگر از امدادگران حاضر در این عملیات است. او اهل ورزقان است، اهل ارسباران. اکبری در توصیف موج خدمترسانی در آن حادثه میگوید: «فراموش نمیکنیم، بسیاری آمدهاند برای خدمت، خدمتشان هم مرهمی بر زخمهای این شهر ویران شد؛ مثلا یک زوج خورستانی آمدند و در خبرها خواندیم که با حلقه ازدواجشان در این خدمت سهیم شدند. از این دسته آدمها کم نبودند؛ آدمهایی که ستارههای روزگار ما هستند. همین سربازها، همین سردارها، همین امدادگرانی که به وقت حادثه آمدند، آنها آمدند وقتی همه خواب بودند. ما هم جوانان شهر بودیم، آستینهایمان را بالا زدیم و این شهر زخمخورده را باز ساختیم.» اکبری معتقد است که روند بازسازی ارسباران خوب طی شد: «نزدیک به یکسال طول کشید تا شهر به حالت عادی خود بازگشت و ساختوسازها انجام شد.» او افزود: «به هرحال همه و نهتنها امدادگران دوست دارند کمک کنند، چون ما ایرانیها احساسات داریم اما هیچوقت نباید این را فراموش کنیم که به هرحال تجمع بیش ازحد نیز مانع خدمترسانی مطلوب میشود.»
درد کشیدیم
«فرهادی جیناک»، یکی از اهالی شهرستان هریس است. او در توصیف بیستویکم مردادماه سال91 میگوید: «70درصد روستاها تخریب شده بود، با دست خالی خاکها و آوارها را کنار میزدند تا عزیزان خود را بیرون بکشند، در هر گوشه صدای شیون و ناله میآمد. نزدیک 1٤ماه از زلزله گذشت؛ اما هنوز کمکهای مردمی و امدادی ادامه داشت. زلزلهای که از همان روز نخست با همراهی موج مردم مواجه شد. میزان کمکمردمی بیسابقه بود، در مسیرهای منتهی به روستاها با ازدحام گروه مختلف مردمی روبهرو بودیم که از آن بهعنوان ترافیک همیاری یاد میشد.» او ادامه میدهد: «چیزی که ما بهعنوان یک هلالاحمری مشاهده کردیم، اعتمادی بود که مردم به جمعیت هلالاحمر داشتند و گلایهها، دلتنگیها و مشکلات خود را به هلالاحمر میگفتند. در واقع آنها به نوعی با ما احساس نزدیکی میکردند و تصورشان این بود كه هلالاحمر میتواند با آنها همدردی کند. در روزهای نخست روزانه نزدیک به ۲هزار وعده غذای گرم با هماهنگی هلالاحمر و توسط امدادگران و داوطلبان میان زلزلهزدگان توزیع میشد و وضع طوری بود که به دليل اعتماد مردم به هلالاحمر متصدیان پخت غذا تقاضا داشتند به هلالاحمر ملحق شوند تا زیر پرچم هلالاحمر بتوانند همکاریهای بشردوستانه را انجام دهند.»