شماره ۲۰۳۹ | ۱۳۹۹ سه شنبه ۲۱ مرداد
صفحه را ببند
نگاهی به رمان «پاندورا» نوشته لیلا رعیت
زندگی خصوصی یک درمانگر
پاندورا نویسنده: لیلا رعیت ناشر: نسل نواندیش 352 صفحه 59 هزار و 900 تومان

 [آزاده اعرابی] «پاندورا» رمان تفاوت‏هاست؛ تفاوت بین غنی و فقیر، تحصیلکرده و کم‏سواد، شمال شهر و جنوب شهر، سالم و بیمار و کینه‏توز و بزرگوار. در رمان «پاندورا» با دکتر روانشناسی مواجه‌ایم به نام رامین صبوری؛ جوانی مجرد، کاملا موفق در شغل خود و مسلط به انجام انواع تکنیک‏های روانکاوی؛ از تشخیص و شوک‏درمانی گرفته تا هیپنوتیزم و گروه‏‌درمانی؛ دکتری که هر روزه چندین مُراجع می‏پذیرد و به دقیق‏ترین شکل ممکن بیماری هر یک را شناخته و درمان را آغاز می‏کند، اما ناتوان است از تشخیص و معالجه کهنه‏ترین زخم‌های وجود خود. گذشته رامین متفاوت از هم‏نسلی‏هایش بوده و همین او را از ابتدای زندگی دچار مشکل کرده است. پدر او کارگری بود کم‏بضاعت که در خیاط‏‌خانه کارمی‏کرد. محل کار پدر کارگاهی واقع در شمال شهر بود و به همین دلیل او زیرزمینی در نزدیکی محل کار برای زندگی خود و خانواده انتخاب‏کرد. خواهر و برادران رامین با این وضع مشکلی نداشتند و همگی کماکان مسیر پدر و مادرشان را رفتند. این رامین بود که از ابتدای کودکی سری پرشور و روحی سراسر جاه‏طلب داشت و این وضع را برنمی‏تافت. زندگی محقر و سراسر فقر برای او که در محله ثروتمندان زندگی می‏کرد و همکلاسی‏هایی از خانواده‏های غنی داشت، همراه بود با زجر
و عذاب همیشگی.
کمبودهای زندگی از یک لحاظ برای رامین مفید بود و آن اینکه وجودش را سراسر انگیزه کرده بود تا هرچه سریع‏تر خود را به بالاترین کیفیت زندگی برساند. اما عقده‏های دوران کودکی و نوجوانی بیش از آن بود که پاداش‏های این‌چنینی بتواند در گشودنش کوچک‏ترین نقشی داشته ‏باشد. رامین تبدیل ‏شده‎ بود به انباری از باروت، منتظر فقط یک جرقه برای انفجار. آن جرقه زده‏ شد و دون ژوان انتقام‌جو که اکنون در اوج توانمندی و قدرت قرار داشت، متولد شد. رامین در انتقام‌جویی هم موفق بود، اما پس از گذشت چند‌سال زندگی چهره‏ای دیگر به او نشان داد. وقت آن رسیده‏ بود که در دل او کینه و انتقام جای خود را بدهد به شرم و حسرت. دوره تاخت و تاز خشم در زندگی او به سر رسیده ‏بود.
رمان «پاندورا» آخرین روز ماه تیر ‌سال 99 به چاپ رسید. این رمان بعد از «آذرخش»، دومین رمان از نویسنده‏اش لیلا رعیت است؛ نویسنده‏ای که پیشتر ترجمه و تألیف حدود 20 کتاب دیگر را در کارنامه حرفه‏ای خود داشت. «پاندورا» هم مانند «آذرخش»، عاشقانه‏ای است با زیربنای روانشناسی. در «پاندورا» به مفهوم عشق هم از نوع واقعی و هم از جنس موهومی
 پرداخته می‏شود و در دل داستان، علت پیش آمدن هر یک مطرح می‏شود.
شخصیت اصلی داستان دکتر روانشناس است و به همین دلیل در خلال داستان برای بازگوکردن روزمرگی‏های او، ماجرای بیمارانی گفته ‏می‏شود که برای درمان به او پناه برده‏اند. خواندن داستان آنها خالی از لطف نیست؛ زنی که علت سردی همسرش را نمی‏داند، دختر پنج‌ساله‌ای که در قالب مادر سی‌ساله‏اش می‏رود، پسر جوانی که همواره در کنار خود موجود موهومی می‏بیند، مردی که در مقام داماد خانواده برای مادرزن نقشه می‏کشد و مواردی از این قبیل. دکتر رامین صبوری بیماری هر یک را به دقت تشخیص‎ می‏دهد و راه را برای درمان باز می‏کند، در حالی‌ که عاجز از حل ابتدایی‏ترین مشکلات خودش است.
در بخشی از کتاب می‌خوانیم: گفتم: «چقدر حق ویزیت دادین؟» یک لحظه انگار حرفم را نشنیده باشد، بعد ناگهان با چهره‏ای متعجب و چشمانی گرد گفت: «همون نرخی که بهم گفتن، چطور؟» گفتم: «توقع دارین من این پول رو به‌عنوان یه زیرمیزی از شما قبول کنم و در عوضش مجوز بدم برای خیانت هردوتایی‏تون؟ اگه داستان واقعا همینی باشه که شما دارین می‏گین، درواقع خواهرتون به شما پناه داده برای درس خوندن تو شهر غریب و شما دارین این‏جوری دستمزدش رو می‏ذارین کف دستش؛ با خیانت و درآوردن شوهر از چنگش.» اخم‏هایش کمی توی هم رفت، اما خیلی زود خود را کنترل کرد و همچنان عشوه‏گرانه با حفظ آرامش گفت: «آقای دکتر! خواهر من لیاقت شوهرش رو نداره.» پرسیدم: «شما دارین؟» (صفحه 138 کتاب)  تشخیص‏های رامین همگی دقیق و درست‌ است و تجویزهای درمان‌گرانه‏اش کاملا کارساز، اما او قادر به درمان خود نیست و مانند هر روانشناس دیگری به درمانگر نیاز دارد. روانشناسان هر روز با تعدادی بیمار رنج‌دیده و زجرکشیده مواجه‏ و تبدیل ‏می‏شوند به مکانی برای تخلیه بیمار از ناراحتی‏ها. هرچقدر هم که روانشناسی در کار خود حرفه‏ای باشد، باز هم انسان است و دارای نقاط ضعف و اختلال؛ پس باید برای درمان به درمانگری دیگر مراجعه کند، وگرنه تبدیل ‏می‏شود به سطل زباله‏ای لبالب از مشکلات مراجعان خود.  در «پاندورا» گاهی حتی دانش روانشناسی هم برای تسکین درد رامین کم می‏آورد. پس او کشیده‏ می‏شود به سوی محیطی آرامش‌بخش و فردی به نام جمشید که شاید حرف‌هایش بتواند مرهمی باشد برای زخم‌های کاری رامین. جمشید از «فی حقیقت عشق» سهروردی برای رامین می‏گوید و اینکه برای درمان درد خود و رسیدن به معشوق و مطلوب باید از چه نردبانی بالا برود. شنیدن این حرف‌ها برای رامین که پیش از این به هیچ ‏چیز اعتقادی نداشت، عجیب و در عین ‏حال جذاب است. ممکن است نوع تفسیر جمشید از گفته‏های سهروردی برای عده‏ای شیرین و برای عده دیگر غیرمنطقی باشد. در «پاندورا» کمتر شخصیتی تخت و یکدست است؛ تقریبا همه خاکستری‏اند و سیال. خوب می‏تواند کم‏کم بد شود و بد، خوب. منفی‏ترین کاراکتر داستان در پیچ‌هایی تغییر می‏کند و آن کسی که اصرار دارد خود را کاملا خوب و جذاب جلوه‏ بدهد، تبدیل‏ می‏شود به بدترین. شخصیت خوش‏قلب داستان ظاهری تند و خشن دارد و خواننده از طریق حرکات انسان‏دوستانه او متوجه‏ می‏شود این شخص سفیدی است که اصرار به زدودن سیاهی‏ها از چهره خود ندارد. اسم رمان «پاندورا» است و ظاهرا این اسم یا باید به شخصیت مهم داستان تعلق داشته ‏باشد یا به جعبه اسطوره‏ای پاندورا. هیچ یک پاسخ قطعی نیست. وجه تسمیه رازی است که اواخر داستان رو می‏شود.

دیدگاه‌های دیگران

ت
تارا |
مخالف 0 - 0 موافق
رمان خیلی خوبیه پاندورا. قلم خانم رعیت زیباست

تعداد بازدید :  558