شماره ۲۰۳۸ | ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۰ مرداد
صفحه را ببند
سباستیائو سالگادو: ماجراجویی‌های من در آن سوی دنیا
واقعیت پر است از عمق میدان
او زندگی خود را صرف گرفتن عکس‌های حماسی و تکان‌دهنده از معادن طلا، میدان‌های نفتی و نسل‌کشی کرده است. اما سباستیائو سالگادو حالا لنز دوربین خود را به طرف آخرین نقاط در امان‌ مانده زمین چرخانده است

[احد ‌هاشملو- ترجمه] صدها نفر در حال بالارفتن از نردبان‌هایی هستند که بر دیواره‌های صخره‌مانند گودال عظیمِ ساخته دست بشر قرار دارند. آیا این تصویری از دوزخ است؟ یا عکسی از زندگی در امپراتوری آزتِک که یک عکاس روح آن را گرفته است؟ در حقیقت، این عکسی است از سباستیائو سالگادو که کارگران یک معدن روباز طلا در سراپلادای برزیل را در حال استخراج طلا نشان می‌دهد. این عکس یکی از عکس‌های مجموعه‌ای است که سالگادو از هجوم دیوانه‌وار برای استخراج طلا ثبت کرده است، هجومی که این گودال عظیم را در دهه 80 میلادی ایجاد کرد. عکس به‌طرز عجیبی بی‌زمان و حیرت‌آور است. شمار معدودی از عکاسان چنین قدرتی دارند، قدرتی که پیش‌فرض‌های مخاطب را زیر سوال برده و چیزی باورنکردنی و در عین حال کاملا واقعی به او نشان دهد.
سالگادو، عکاس خبری‌ است که در جست‌وجوی تأثیرگذارترین و تکان‌دهنده‌ترین تصاویر زندگی روی زمین است که دیدگاه مخاطب را دگرگون می‌سازد. از عکس‌های تکان‌دهنده معدن سراپلادا تا تازه‌ترین اثر او آفرینش که به ثبت تصاویری از آخرین بقایای طبیعت بکر و مردمان غیرمدرن در زمین می‌پردازد، سالگادو پرده از رازهای نقاط دورافتاده زمین برمی‌دارد، چیزهایی که گمان می‌شد از میان رفته‌اند یا جنایاتی که هرگز به ذهن خطور نمی‌کرد. به‌ندرت می‌شد گزینه‌ای بهتر از او را برای دریافت جایزه دستاورد زندگی پیدا کرد، جایزه‌ای که از طرف فوتو لندن، نمایشگاه هنری‌ که این هفته در سامرست‌هوس گشایش می‌یابد، اعطا می‌شود. علاوه بر نمایش اثر آفرینش، آثاری از دیگر عکاسان ازجمله استفن شُر، روت بلیز لوگزمبورگ، ویک مونیز و اوری گِرشت نیز به نمایش گذاشته خواهد شد.
سالگادو تنها یک عکاس بزرگ نیست. او شاید آخرین عکاس بزرگ باشد، دست‌کم در سنت کلاسیک و انسانی که کار سیاه‌‌وسفید می‌کند و از حقایق بنیادی خبر می‌دهد. می‌توان هر یک از کتاب‌های او را تورق کرد و در همان چند صفحه اول عکس‌هایی را مشاهده کرد که به نظر می‌رسد بهترین عکس‌های گرفته‌شده باشند. در آفرینش، چشم یک وال که به عکاس خیره شده است، از آب دریا بیرون می‌زند. گروهی از چوپان‌های آفریقایی که در میان گله گاوهای درازشاخ و در ابری از گردوغبار حرکت می‌کنند. یک میمون بابون در حال حفظ تعادل خود بر یک تپه شنی است. این تصاویر، هم‌تراز شاهکارهای کارتیه‌-برِسون هستند. اما سالگادو مطمئن نیست که این نوع از عکاسی جدی و جانفرسا بتواند در عصر دیجیتال به بقای خود ادامه دهد. به گفته او حالا عکاسی دارد به چیز دیگری تبدیل می‌شود:   «وقتی بچه بودید پدر و مادرتان عکس‌های باارزشی از شما می‌گرفتند و بعد به عکاس‌خانه محله می‌بردند تا ظاهرشان کنند. خاطره این است. عکاسی این است.»
او می‌گوید عکس‌های دیجیتال نمی‌توانند حاوی آن حس عزیز خاطره‌های مجسم باشند، چون عکس‌ها دیگر مادی و ملموس نیستند، بلکه جایشان در حافظه رایانه‌هاست. کافی است گوشی‌تان را گم کنید، دیگر عکسی برایتان باقی نخواهد ماند. او می‌گوید «بدتر از همه اینکه دیگر به چشم سند و مدرک به عکس‌ها نگاه نمی‌کنیم، بلکه آنها را با فتوشاپ دستکاری می‌کنیم و با زرق و برق در اینستاگرام می‌گذاریم. عکس پیش از گرفته شدنش یک واقعیت است.»
با این همه، حتی پیش از پیدایش دوربین دیجیتال هم بودند منتقدانی که عکاسی را به دلیل پرتصنع و ساختگی جلوه‌دادن واقعیت، مذمت می‌کردند. اما سالگادو ثابت می‌کند که عکاسی واقعا می‌تواند ابعاد تازه‌ای از دنیای مادی بشر و غنای چیزهای عجیب، دوست‌داشتنی، هراس‌آور و در عین حال جهان‌شمولی را که او از دریچه دوربینش می‌بیند، کشف کند. او می‌گوید «اولین‌بار که دوربین به دست گرفتم، هرگز در تمام عمرم از درون یک نمایاب نگاه نکرده بودم. آن لحظه، برایم لحظه بهت‌آوری بود.»سالگادو در یک مزرعه در ایالت میناس گرایس واقع در جنوب شرقی برزیل به دنیا آمد. او و همسرش، لِلیا واندیک تحصیلات‌شان را در پاریس گذراندند و استودیوی آنها هم هنوز در این شهر است. کسب‌وکار آنها شکل همکاری و تعاون دارد. لِلیا کتاب‌هایی با طرح‌های زیبا طراحی می‌کند و سالگادو هم به قول خودش «داستان‌هایش» را در آنها روایت می‌کند. همین اواخر برای کاشت دوباره بخشی از جنگل برزیلی در مزرعه دوران کودکی سالگادو با هم همکاری کردند. با همه این اوصاف، سالگادو هرگز در رشته عکاسی یا هنر تحصیل نکرده است. او در رشته اقتصاد مدرک دکتری دارد. در دهه 70 و در سفرهای کاری برای سازمان بین‌المللی قهوه بود که با نگاه از درون یک نمایاب، ناگهان دریافت که عاشق عکاسی شده است.
او می‌گوید «انسان، حیوان سیاسی است» و عکس‌های او از بحران‌ها و زندگی‌های مخاطره‌آمیز، هیچ شکی در نوع‌دوستی او باقی نمی‌گذارد. اما او اصرار دارد که انگیزه‌اش «کنش‌گرایی» نیست. در عوض تأکید او بر لذت خالص و نابی است که از کارش می‌برد. عکاسی او را به سراسر دنیا برده است، عکاسی گذرنامه او برای دیدن چیزها، آدم‌ها و جاهای شگفت‌انگیز است. او زمانی را که پس از اولین جنگ خلیج‌فارس در صحرای کویت مشغول عکاسی از چاه‌های نفت بود، به یاد می‌آورد. منظره عجیب‌وغریبی بود. «تمام چاه‌ها در حال سوختن بودند، تمام ماجراجویی‌ها هم قرار بود همانجا باشند.»
نگاهی به فراموش‌نشدنی‌ترین عکس‌های سالگادو و نه فقط صحنه‌های دوزخ‌گونه چاه‌های شعله‌ورِ نفت، مخاطب را در مواجهه مستقیم با واقعیت قرار داده و عرق سردی بر پیشانی او می‌نشاند. جلوه‌های ویژه، تنها قادر به خلق صحنه‌های جادویی آسان‌یاب و بی‌ارزش است. اما سالگادو رخدادهای دست‌نخورده و واقعی را که گوی سبقت از خیال‌پردازی‌های دیجیتال می‌برد، به نمایش می‌گذارد. کارتیه-برِسون، چنین لحظه تکان‌دهنده، هیجان‌انگیز یا کاملا شاعرانه از حقیقت را «لحظه سرنوشت‌ساز» نام می‌دهد. سالگادو چطور این صحنه‌ها را شکار می‌کند؟ او می‌گوید که برای شکار چنین منظره‌هایی «به زمان زیادی نیاز دارید.» باید در دل اتفاق مستقر شوید و خود را در جریان حوادث و احوالات افراد بیندازید. «می‌دانید که به کجا می‌روید، اما نمی‌دانید چه تحفه‌ای خواهید آورد. متغیرهای فراوانی وجود دارند. نور و برق باید داشته باشید و اگر عکس از نوع پرتره باشد، به شخصیت نیز نیاز خواهید داشت.»  
اما این نوع از عکس با دوربینی که منفعلانه عمل می‌کند، گرفته‌نمی‌شود، بلکه توسط شخصی که دوربین را در دست دارد، گرفته می‌شود. اینها شاید ویژگی‌هایی باشند که سالگادو را خاص‌ می‌کنند: دکترای اقتصاد، ایدئالیسم سیاسی، ارتباط با طبیعت و گذشته‌ای که ریشه در خردسالی او در جنگل دارد. او به نوعی همه اینها را در عکس خود می‌گنجاند و می‌شود گفت که روح خود را در آن می‌دمد. به قول خودش «در چنین لحظه‌ای، گذشته و اندیشه خودت را با چیزی که در برابرش هستی، می‌آمیزی. عکس یعنی این.»
سالگادو در همان لحظه‌ای که «عکاسی همه چیز را منجمد و بی‌حرکت می‌کند»، برداشت خود از سیاره‌ای وسیع، رنجور و درهم‌تنیده را انتقال می‌دهد. عظمت منظره‌های پرازدحام او دل آدمی را به درد می‌آورد. در عکس‌های او مردم در میان چادرهای اردوگاه آوارگان در دوردست محو می‌شوند، در جاده‌ای جنگلی، بی‌رمق راه می‌روند و در وحشتناک‌ترین عکس‌هایش از نسل‌کشی در رواندا بی‌هیچ توجیهی کشته می‌شوند. در آثار او همواره حسی از عمق و گستره عظمت تاریخ انسان و خودِ سیاره زمین وجود دارد. او با تکنیک‌هایی که طی یک عمر آموخته است، بهترین عمق میدان را یافته و از این طریق عکس‌های خود را جاودانه‌می‌کند.  
«من با فیلمِ بسیار سریع کار می‌کنم.  همیشه دیافراگم دوربینم را می‌بندم تا عمق میدان بسیار بزرگی بگیرم. حجم‌ها برایم اهمیت زیادی دارند.» نتیجه یعنی همان دامنه به‌شدت پرجزئیات عکس‌های او است که آنها را چنین تکان‌دهنده می‌کند. مهاجران بی‌آن‌که رمق فکر کردن داشته باشند، درحال گذر از یک جنگل هستند. برخی در کنار جاده غش کرده‌اند. پشت سر آنان عده بیشتری درحال حرکت‌اند. وحشت فضا را پر کرده است. به قول سالگادو «واقعیت پر است از عمق میدان.» 

زندگی سبز سالگادو و لیلیا

خانه‌اش در منطقه‌ای بومی از برزیل بود. زمانی پوشیده از جنگل‌های استوایی و سرسبز. در دهه 1990 وقتی به این منطقه پا گذاشت، فضا را خشک و خالی از درختان و حیات‌وحش دید. جنگل‌هایی با تنالیته‌های رنگ سبز همه به رنگ خاکستری و قهوه‌ای تیره گرایش پیدا کرده بودند. متعجب شد. عکاس خبری شناخته‌شده که چندین عنوان کتاب منتشر کرده بود، درجا خشکش زد و به تعبیری ویران شد. همسرش اما ناامید نشده بود. گفته بود می‌تواند همه چیز را به شکل سابقش بازگرداند.
«مثل من، زمین مریض بود. همه ‌چیز نابود شده بود و تنها ۰.۵‌درصد آن را درخت پوشش می‌داد، بعد ایده‌ای شگفت‌آور برای نجات دوباره جنگل به ذهن همسر من رسید... .» او به گاردین گفته بود که هرچند احیای دوباره جنگل‌ها غیرممکن به نظر می‌رسید، اما شدنی بود. این مهم‌ترین لحظه برای سالگادو بود، به گفته خودش دوباره متولد شده بود.  وقتی شروع به این کار کردیم، همه حشرات و پرندگان و ماهی‌ها به آن برگشتند و به لطف این اتفاق من هم دوباره متولد شدم، این مهم‌ترین لحظه زندگی من بود.»
کارهای داوطلبانه سالگادو و همسرش لیلیا دلویز تنها به زنده‌کردن جنگل ختم نشد، آنها موسسه «ترا» را تأسیس کردند. سازمان کوچکی که تاکنون حدود 4‌میلیون نهال کاشته است. برای احیای جنگل‌ها اما این موسسه از گونه‌های بومی انواع درختان استفاده می‌کرد: «شاید راه‌‌حلی داشته باشیم، تنها یک موجود وجود دارد که می‌تواند دی‌اکسید کربن را به اکسیژن تبدیل کند و آن هم درخت است، ما نیاز داریم که جنگل‌ها را دوباره احیا کنیم. ما به جنگل‌هایی با درختان بومی احتیاج‌داریم، اگر درخت‌ها مخصوص یک منطقه خاصی نباشند، حیوانات به آن جنگل برنمی‌گردند و جنگل ساکت می‌شود.» در ترا حدود 700پروژه مختلف اجرا شده است و 65‌هزار نفر هم آموزش دیده‌اند. البته با وجود این هنوز 10‌درصد جنگل میناس گرایس احیا شده است و موسسه ترا برنامه‌های مختلفی برای احیای جنگل‌های استوایی دارد. در سال‌های اخیر حدود ۱۷۲ گونه پرنده، ۳۳ گونه پستاندار، ۲۹۳ گونه گیاه، ۱۵ گونه خزنده و ۱۵گونه دوزیست به این جنگل بازگشته‌اند و اکوسیستم آن از ابتدا بازسازی شده است.
سالگادو حالا معتقد است که از نو متولد شده است، می‌گوید خودش و زنش تبدیل به آدم و حوا شده‌اند: «به نوعی ما تبدیل به آدم و حوا شدیم و وقتی ما توانستیم بقیه هم می‌توانند. ما در موسسه خیریه‌مان پول جمع کردیم و با آن تاکنون ۲میلیون درخت کاشته‌ایم. ما زمین‌مان را به یک محیط طبیعی تبدیل و یک مرکز آموزشی برای محیط‌زیست ابداع کردیم.» حالا 20‌سال از این اتفاقات می‌گذرد و بعد از کاشته‌شدن گیاهان و درختان بومی، اکوسیستم به این جنگل بازگشته است. حالا سروصدای حشرات و پرندگان جای سکوت مرگبار جنگل‌های ساکت و خشک و خالی حوالی را گرفته است. جنگل‌های کدر و خاکستری حالا سبز شده‌اند. بهت جای خودش را به خوشحالی و خرسندی داده است. قصه زندگی سالگادو و همسرش یک‌بار دیگر پای این جملات را به جملات روزمره باز کرد، اینکه گرو‌هی کوچک هم می‌تواند تأثیرگذار باشد، می‌تواند تغییری ایجاد کند، هرچند زمانبر و هرچند سخت.

 


تعداد بازدید :  538