[ ترجمه فرشاد قربانی ] جوآن سیلبر، اهل نیوجرسی است که تاکنون مشاغل گوناگونی را تجربه کرده: پیشخدمتی رستوران، فروشندگی مغازه، مربیگری مهدکودک، ویراستاری فنی، نمونهخوانی متون حقوقی، دستیاری وکلا، خبرنگاری، نقادی، سردبیری مجله و درنهایت تدریس نویسندگی خلاق در دانشگاه. از سیلبر تاکنون هشت رمان و مجموعه داستان کوتاه منتشر شده است. رمان اخیر او با عنوان «فرشی برای رِینا» برنده جایزه پن-فاکنر در سال 2018 و همچنین جایزه حلقه منتقدان کتاب ملی آمریکا شده است. هیأت داوران جایزه پن-فاکنر، توانایی سیلبر را در تلفیق داستان های متعدد و نشان دادن زندگی بیتکلف مردم عادی ستودهاند.
«فرشی برای رِینا» هفت داستان بههم پیوسته دارد. رِینا، شخصیت مرکزی این رمان، مادری مجرد است که در نیویورک زندگی میکند. داستان به ویرجینیا، ترکیه، آلمان و سرانجام بار دیگر به نیویورک میرسد. گسستگیهای اینچنین، ترفندی است که سیلبر دانسته به کار گرفته تا نشاندهنده گسستگی حوادث زندگی باشد. او داستان زندگی زنی مستقل را روایت میکند که در برههای از زندگی خود مشغول بافتن قالی در یکی از شهرهای ترکیه بوده و زندگیاش را در سفر میگذراند، شخصیتی ناآرام دارد و نمیتواند ساکن یک شهر و کشور باشد. نویسنده در این رمان از غم و شادی، شکست و ایستادگی در برابر هر ناکامی میگوید و کاراکترهای این رمان مدام به دنبال بهبود اوضاع زندگی خود به طرق مختلف هستند. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با این نویسنده درباره «فرشی برای رِینا» و سبک نوشتن او.
وقتی مینویسید، کتابی هم برای خواندن در دست دارید؟ یا اینکه برای خواندن، زمان جداگانهای در نظر میگیرید؟
همیشه درحال خواندن هستم، گاهی به خاطر لذت مطلق، گاهی برای آنچه مینویسم.
قبل از اینکه نسخه خطی یا داستان کوتاه خود را به ویراستار بدهید، روند بازنویسی و ویرایش برای شما چطور است؟
قبل از اینکه نوشتهام را به کسی نشان بدهم تا جایی که بتوانم آن را درست میکنم. در مراحل اولیه از دوستانم کمک میگیرم. داستان یا فصلی را که به پایان نرسیده است، حتی به دوستانم نشان نمیدهم.
فکر میکنید نوشتن داستان کوتاه سادهتر از رمان است؟
خب الان دارم روی یک رمان کار میکنم و فقط در فکر تمامکردن آن هستم. میخواهم بگویم رمان سختتر است، بله.
چه جنبههایی از نوشتن رمان کار را سختتر میکند؟
نمیدانم چرا ولی عاشق خواندن رمان هستم. یکی از دلایلی که میخواستم رمان بنویسم این است که از انجام همان کارها خودداری کنم. راه خودم را با داستان کوتاه پیدا کردم و فکرمیکنم این رمان فرم خاص خودش را دارد، فقط مدتی طولکشید تا آن را پیدا کنم.
نوشتن این رمان چقدر طول کشید؟
چهار سال. هرگز تسلیم نمیشوم. وقتی جوان بودم و نمیتوانستم کاری را پیش ببرم، بیشتر وقتها مقاومت میکردم و همینطور ادامه میدادم. حالا در این مورد حرفهایتر شدهام.
بهترین زمان روز برای نوشتن چه وقتی است؟
بین ناهار و شام. میدانم خیلی از مردم صبحها کار میکنند، اما من آدم صبح نیستم. کارهای صبحانه را همینطور بدون هوشیاری انجام میدهم و وقتی ناهار را تمام کردم، تازه کار را شروع میکنم. تا حدود ساعت 2 یا 3 بعدازظهر یکسره میروم و ساعت 7 کار را تمام میکنم.
مینویسید و بعد ویرایش میکنید؟ یا قبل از اینکه مطالب خود را روی کاغذ بیاورید، به آنها فکر میکنید؟
همه مواردی که اشاره کردید، انجام میدهم. هر جمله را همینطور که مینویسم، بازنویسی میکنم. این همان چیزی است که به دانشجویان گفته میشود انجام ندهند. اما من هر بار که شروع میکنم، بازمیگردم و دوباره بازنویسی میکنم و اینطور پیش میروم. پیشنویسهایم را درست و کامل مینویسم و تماممیکنم.
برای نویسندگان تازهکاری که دنبال کمکهزینه تحصیلی یا کمکهزینه هستند، چه توصیهای دارید؟
چاپ کتاب در سالهای اول برایم دشوار بود و در 15سال گذشته آسانتر شده، بنابراین مهم است به نویسندگان بگوییم با این مسأله کنار بیایید. میخواهم تأکید کنم یکپارچگی خود را حفظکنند. بعضیوقتها احساس میکنم تأکید بیشازحد بر صیقلدادن جملات وجود دارد، اما با این کار مطلب عمیقتر میشود، تا جایی که میتوانید عمق داشته باشید. در سطح عملیتر، فقط از ویراستاری شنیدم که میگفت عبارات خیلی طولانی را روی جلد کتاب دوست ندارم. توصیهای که میکنم این است که خودتان را نادیده نگیرید.
حالا چه کتابی مطالعه میکنید؟
دوست دارم همزمان چند کتاب را با هم بخوانم. اخیرا کتاب استفان بچلر، «اعتراف یک آتئیست بودایی» را به پایان رساندم، داستان صوتی «دوست مشترکمان» اثر دیکنز را گوش میدهم و در ابتدای کتاب «ازدواج مختصر» نوشته آنوک آرودپراگاسام هستم. داستان این کتاب در سریلانکا اتفاق میافتد و من مارس به آنجا میروم. همیشه دیکنز را دوست داشتم. عنوان نخستین رمانم را از او گرفتم. دسامبر گذشته بهعنوان داوطلب در لائوس درحال تدریس زبان انگلیسی بودم. به کلاس نوجوانان راهب بودایی رفتم و هر بار موضوعی برای نوشتن میدادم. روزی یکی از آنها پرسید به جای این موضوع میتواند درباره کتابی که میخواند، بنویسد. گفتم بله و او صحنهای را نوشت که در آن زندانی فراری در مرداب، پسر جوان وحشتزدهای را پیدا میكند تا برای او غذا ببرد. ابتدای «آرزوهای بزرگ» بود. تعجب کردم این کتاب را دوست داشته و دیدم که چطور مضامین طبقات اجتماعی، جاهطلبی و فتنه را کاملا حس کرده است.
کتابی که توصیه میکنید بارها خوانده شود، چیست؟
فکر نمیکنم یک کتاب وجود داشته باشد که به همه توصیه کنم. میدانم چه کسی را دوست دارم، اما انتظار ندارم دیگران هم دوستش داشته باشند. وقتی دورههای کارشناسی ارشد را تدریسمیکردم، همیشه میگفتم «بلوز سانی» اثر جیمز بالدوین را بخوانند و دانشجویان فارغالتحصیل من میدانند که آنها را بیشتر به خواندن آثار کولم توبین تشویق میکردم. عاشق کتابهای هانيا ياناجيهارا، لیلی کینگ و آخرین کتابهای آنتونی مارا هم هستم.
استادان نویسندگی شما چه کسانی بودند؟ فکر میکنید با گذشت زمان تغییر کردهاند؟
همیشه میگویم نویسندگانی که بیشترین تأثیر را روی من گذاشتهاند، چخوف و آلیس مونرو هستند. وقتی به دبیرستان میرفتم، داستانهای چخوف را میخواندم و از اینکه میتوانست اینچنین حس همدردی خواننده را برانگیزد، شگفتزده میشدم. در اتاق نشیمن خانهام عکسی کنار آرامگاه چخوف در مسکو دارم که توسط دوست عزیزم ژان ولنتین گرفته شده است. الگوی من درحال حاضر آلیس مونرو است. وقتی جایی در داستان گیرمیکنم، برمیگردم و آثار او را میخوانم.
باارزشترین کتاب شما چیست؟ چاپ اول؟ یا یک هدیه؟
شاید «داستان و حکایت برای کودکان» باشد؛ یک کتاب درسی با حروف آبی و نقرهای روی جلدش که مادرم در مدرسه آموزشمیداد. فکر میکنم اول آن را برایم میخواند و بعد من در قصههایش غرق میشدم، به خصوص داستانهای همراه با شعرش را خیلی دوست داشتم -آن شاهزاده خانمهای پر زرقوبرق که با تاریکی و شر روبهرو هستند- و اشعار رابرت لویی استیونسن (تخت من مثل قایقی کوچک است). همیشه برای خلاصشدن از دست کتابهایم مشکل دارم، کل آپارتمانم را در نیویورک تصرفکردهاند. اما به نظر میرسد برای این یکی جایگزینی وجود ندارد.
برگرفته از نشریه کانتر پوینت
زخمی که جایش ماند
[فاطمه آزادی] «من از مردهای تهران میترسم»، اولین کتاب نویسنده است، اما مهدیه کوهیکار پیش از این هم با داستانهای کوتاهش در مجموعههای گروهی حضور داشته. در این مجموعه، شاهد رابطههایی هستیم که عشق همگام با داستانها پیشمیرود. نویسنده در اکثر داستانها عشق را به چالش میکشد. عشق در خلال داستانها و بیان دیالوگها بازگو میشود. خواننده در ذهنش میپرسد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ دوام این رابطه چقدر طول میکشد؟ اصلا میشود ادامهاش داد یا این رابطه، باید مثل طنابی بریده شود؟ شخصیت اصلی چه میکند؟ میماند؟ میرود؟ فرار میکند؟ دوام عشق چقدر است؟ تا کجا؟ عشقی که خاطرهاش ماندگار شده و هیچطوری نمیشود پاکش کرد. شکل زخمی که جایش بعد از سالها مانده و هر بار که به آن نگاه میکنی، همه چیز برایت تازه میشود؛ مثل داستان «فیدل و بوی کاج» که با اینجمله شروع میشود: «هوشنگ با آن اخلاقسگیاش، اگر من را با جهان دیده باشد کار تمام است.»
نویسنده با همین جمله خوانندهاش را وارد دنیای پر از تشویش و نگرانی زنی در آستانه ازدواج میکند. راوی تا چند روز آینده قرار است با هوشنگ ازدواج کند. شب عید است و خیابانها شلوغ. نویسنده چنین شبی را برای روایت داستان انتخاب کرده است. در خلال این فضا و حرکت ماشین در خیابان، خواننده با ذهن آشفته راوی همراه میشود و با رفت و برگشت به گذشته و حال از رابطه گذشته راوی با جهان یا همان فیدل آشنا میشود.
نویسنده در «چمدان نقرهای» و چند داستان دیگر، به برشی از رابطه مادر و دختر میپردازد. در «چمدان نقرهای» مادری به شیوه مونولوگ با دوستش، ماجرای شبی را تعریف میکند که دخترش در اثر جر و بحث و مجادله با او خانه را ترک کرده است. زن تنهاست و حالا از اینکه برای همیشه تنها بماند، وحشت دارد:
«مانتوش رو پوشیده بود که بره. کدوم قبرستون؟ خبر ندارم. هر چی بود زیر سر تلفن دیشبش بود. تا نصفههای شب صدای فینفینش میاومد. وایستاده بودم پشت در اتاق و گوش میکردم. خب، بچهامه. دلم شورش رو میزنه. ولی مگه جرأت داشتم در اتاق رو باز کنم ببینم اون تو چه خبره. نصفه شبی المشنگه به پا میکرد. داشت دکمههای مانتوش رو میبست و هی زیر لبی فحش میداد. نمیدونم به کی. یههو از دهنم پرید که: چته؟ چه خبره باز؟»
مافیای قدرت
کمیته ۳۰۰
نویسنده: جان کولمن
مترجم: یحیی شمس
ناشر: مروارید
۳۰۶ صفحه
69هزار تومان
دکتر جان کولمن مؤلف کتاب که خود یکی از اعضای پیشین MI6، سازمان جاسوسی بریتانیا بوده در مورد گروه توطئهگرانی که هیچ یک از مرزهای ملی را نمیشناسند و خود را فراتر از قوانین همه کشورها قرار دادهاند و تمامی ابعاد زندگی سیاسی، دینی، بازرگانی، صنعتی، معدنی، بانکداری مردم جهان و حتی قاچاق موادمخدر را زیر سلطه خود دارند، پردهها را کنار میزند. این کتاب دانش شما را درباره این گروه کوچک نخبه که خود را در برابر هیچ مرجعی به جز اعضای گروه خود پاسخگو نمیداند، افزایش میدهد. گروه توطئهگران جهانی که زیر نام کمیته 300 فعالیت دارند، افزون بر برخورداری قدرت کامل، در روند تمامی رویدادهای جهانی تأثیر قطعی دارند. این کتاب اسامی همه اعضای شرکتها، مؤسسات، سازمانهای دولتی و جنبشهای گوناگونی را که «آنها» در راستای سلطه جهانی خویش به وجود آوردهاند، برملا میسازد.