شماره ۲۰۱۴ | ۱۳۹۹ يکشنبه ۲۲ تير
صفحه را ببند
گفت‌وگو با اسکارکوپ-فان، نویسنده جوان فرانسوی که رمان جنجالی او به‌تازگی به فارسی ترجمه و ‏منتشر شده است
محاکمه خوک!‏
رمان «محاکمه خوک» ترجمه ابوالفضل الله‌دادی درواقع به اتفاقی می‌پردازد که بین قرن 13 تا 18 میلادی در اروپا و ‏به‌خصوص فرانسه شایع بود. اسنادی که از آن روزگار بجا مانده نشان می‌دهد حیوانات بسیاری از ‏جمله گاو، گوسفند و خوک برای محاکمه به دادگاه برده می‌شدند. «محاکمه خوک» تمثیلی از سیستم‌هایی ‏است که انسان‌ها طراحی کرده و با آنها حکمرانی می‌کنند. در این داستان رفته رفته جای انسان و حیوان ‏عوض می‌شود و ما تقابل انسان و حیوان را می‌بینیم. درواقع نویسنده سرنوشت خوک را به‌ تصویر ‏می‌کشد اما بیش از هر چیز سرشت انسان‌ها را هدف قرار می‌دهد که ممکن است به چه فجایعی دست بزنند‏

[ترجمه سپیده سرایی ] اسکار کوپ-فان نویسنده فرانسویِ برنده جایزه ادبی فلور در‌سال 2012، پس از ‏اقامت خود در برلین، نخستین رمان خود را با نام «هتل زِنیت» منتشر کرد. او در دوران نویسندگی، کارهای ‏مختلفی ازجمله خدمتکاری انجام می‌داد. آثار او «گالری پرتره مردمی مبارز است كه با دنیایی بسیار بزرگ ‏مواجه هستند.» او در سپتامبر 2013، برای مقاله‌نویسی در مجله فرانسوی «ونیتی فِر» انتخاب و در‌سال ‏‏2015 به دستور وزارت فرهنگ و ارتباطات، به‌عنوان عضو هیأت علمی آكادمی فرانسه در روم منصوب ‏شد. کتاب «محاکمه خوک» نوشته اسکار کوپ-فان نگاهی نمادین و انتقادی دارد به برخی سیستم‌های ‏قضائی‌ که وظیفه‌شان برقراری عدالت است اما ظاهراً بویی از آن نبرده‌اند. داستان «محاکمه خوک» از ‏روزی شروع می‌شود که خوکی در گشت و گذار روزانه‌اش، کودکی را به قتل می‌رساند و از محل جنایت ‏دور می‌شود. با سر و صدای مادر نوزاد، مردان روستا خوک را که زیر درختی خوابیده می‌یابند، درحالی‌که ‏خون از دهانش جاری است. قاتل دستگیر و به دست دادگستری سپرده می‌شود تا دادگاه عدالت را اجرا ‏کند. داستان اصلی از همین‌جا آغاز می‌شود که خوک چطور باید از خودش دفاع کند؟ رفتار انسان‌ها در ‏برابر موجودی که زبان دفاع از خود ندارد چگونه است؟ ‏ این رمان به اتفاقی می‌پردازد که بین قرن 13 تا 18 میلادی در اروپا و به‌خصوص فرانسه شایع بود. ‏اسنادی که از آن روزگار بجا مانده نشان می‌دهد که حیوانات بسیاری ازجمله گاو، گوسفند و خوک برای ‏محاکمه به دادگاه برده می‌شدند. «محاکمه خوک» تمثیلی از سیستم‌هایی است که انسان‌ها طراحی کرده و ‏با آنها حکمرانی می‌کنند. در این داستان رفته رفته جای انسان و حیوان عوض می‌شود و ما تقابل انسان و ‏حیوان را در موارد مختلف می‌بینیم. درواقع نویسنده سرنوشت خوک را به‌ تصویر می‌کشد اما بیش از ‏هر چیز سرشت انسان‌ها را هدف قرار می‌دهد که ممکن است به چه فجایعی دست بزنند و خوشحال و ‏راضی هم باشند. در ادامه گفت‌وگو با اسکار کوپ-فان را خواهید خواند درباره سبک زندگی و کتاب‌هایش.‏

 چطور نویسنده شدید؟
‏ همیشه می‌خواستم نویسنده باشم و برایش وقت می‌گذاشتم، وقتی نوزده ساله شدم به‌طور جدی شروع به ‏نوشتن کردم. پس از دو‌سال کلاس‌های مقدماتی ادبیات را - با این فکر که یک روز آنها را از سر می‌گیرم ‏‏- رها کردم. دیگر هرگز نتوانستم دوباره به آن کلاس‌ها بروم. آن زندگی را خیلی دوست داشتم.‏
 بردن جایزه ادبی فلور چه احساسی دارد؟
در حقیقت می‌دانستم هفته‌ای غیرقابل تحمل را می‌گذرانم چون برای جایزه فلور، وپلر و دو ‏بورس تحصیلی انتخاب شده بودم. خوشحال بودم. همین نامزد شدن هم بعید به نظر می‌رسید. ‏وقتی خبرش به من رسید، موضوع برایم عجیب بود اما درنهایت احساس خیلی جالبی داشتم.‏
 نمی‌ترسیدید در دسته شاعران نفرین‌شده قرار بگیرید؟
چرا، اما راستش را بگویم سعی کردم به بهترینِ خودم دست پیدا کنم... چندان مهم ‏نیست. نمی‌خواهم وانمود کنم واقعاً در زندگی خوشحال هستم. سعی کردم در مورد چیزهای شاد ‏بنویسم که بیهوده بود. نویسنده می‌تواند غم‌انگیزترین چیزها را تعریف کند و اگر آنچه می‌گوید حقیقت ‏داشته باشد، حس خوبی ایجاد می‌کند. روشن است که این آدم انگشتش را روی چیزی ‏بیشتر از دیگران می‌گذارد. مثل وقتی که شما به آهنگی غم‌انگیز گوش می‌دهید، برای مثال جانی کش؛ ‏بله، ناراحت‌کننده است که بمیرید اما چیزی وجود دارد که مانع می‌شود.‏
در «فردا برلین»، آرمان ابتدا از مدرنیته فرار می‌کند اما بعد با آن مواجه می‌شود. درباره ‏این نسل چه فکر می‌کنید؟
در واقع برای من هدف «فردا برلین» بود. هرگز از نسلِ فیس‌بوک خیلی خوشم نیامده است. ایده دیدن و ‏از قبل دانستنِ پیام دیگران را دوست دارم؛ مخصوصاً برای من تخیل، زیبایی‌شناختی است چون درنهایت ‏زندگی‌ای نیست كه می‌شناختم. با این نسل بزرگ شدم. شما می‌توانید مبادلات متنی مرگباری داشته ‏باشید و فکر می‌کنم آن‌وقت چالش، پیدا کردن شکلی از شعر در آن باشد. وقتی به فیس‌بوک شخصی که ‏دوست دارید می‌روید، اگر دو یا سه عکس داشته باشد می‌تواند سرگرم‌کننده باشد، اما وقتی هر ساعت ‏می‌توانید بر زندگی او نظارت داشته باشید و مدام عکس می‌گذارد، جذابیت کمتری دارد. ما با هم ساعت‌ها در فیس‌بوک وقت می‌گذرانیم. آنجا هیچ چیز جذابی برای من وجود ندارد چون ترجیح ‏می‌دهم به افرادی که نمی‌شناسم نگاه کنم. در ابتدا درخواست‌های دوستان را دریافت کردم و به آنها پاسخ ‏ندادم زیرا آنها را نمی‌شناختم اما امروز همه پیام‌ها را می‌گیرم. پس‌زمینه این عکس‌ها را دوست دارم.‏
 به من گفته‌اند شخصیتی بسیار مهربان دارید. افراد سختگیر هیچ‌وقت واقعاً این‌طور ‏نیستند و حتی معتادان دوست‌داشتنی هستند. تعادلی که خواننده را در آن غوطه‌ور ‏می‌کنید، دوست دارم.‏
‏ فکر می‌کنم ارتباط زیادی دارد به اینکه چطور به مردم نگاه می‌کنم. وقتی در کافه تنها هستی و کمی ‏حوصله‌ات سررفته - چون درواقع ترجیح می‌دادی خانه باشی تا آنجا - درنهایت خودت را در میان افراد ‏دیگری پیدا می‌کنی که مثل تو هستند. نمی‌خواهم به سرنوشت آنها دچار شوم و بنابراین به نظرم کمی ‏مهربانی لازم است. بله، حقیقت این است که با شکست‌خورده‌ها مهربان هستم و دیگران مرا آزار می‌دهند. ‏
 می‌توانیم بگوییم رمانتیک هستید؟ (البته در ادبیات)‏
آه... بله، رمانتیک بودن را دوست دارم.‏
 بیشتر برلینی هستید یا پاریسی؟
نه، کاملاً پاریسی هستم. برای من برلین شهر مرگ است. فکر کردم می‌روم آنجا بمیرم. در آنجا تجربه‌های ‏خیلی سختی داشتم و این همان چیزی است که سعی کردم در «فردا برلین» درباره آن صحبت کنم. ابتدا ‏وقتی شروع کردم، از نوشتن درباره چیزهای احمقانه مانند مواد مخدر و تکنو (نوعی موسیقی) خودداری کردم. عاشق نوشتن ‏این احساسات هستم، اگرچه در اثر مواد شیمیایی ایجاد می‌شوند، اما به‌هرحال واقعی هستند. اگر ‏سرحال‌تر باشید، قهوه می‌نوشید. به شما نمی‌گویند «نه... صبر کن، فقط به خاطر قهوه اینجوری شده.» ‏نکته این است که سرحال‌تر هستی، همین. در واقعیت لنگر انداخته‌ای، تنها دغدغه‌ات برای مثال این است ‏که می‌توانی خیلی خیلی عاشق باشی و این در زمان حقیقت دارد، مگر اینکه زمان را فراموش کنی. ‏خوشحالم که آن را تجربه کردم و مواد مخدر هم تجربه‌ای اشتباه بود اما مرتکب شدم: یک طرف مرگ ‏است و یک طرف مسأله‌ای غیرمتعارف که به هیچ چیز اهمیت نمی‌دهی. به جز اینكه آخرش می‌فهمی ‏افرادی كه با آنها ملاقات می‌كنی چندان جالب نیستند، دوستانت واقعاً این‌طور نیستند، یا فقط چون تو هم ‏این‌طوری هستی و همان موادی را با آنها به اشتراک می‌گذاری که می‌کشند، کنار تو هستند. ‏
 در آینده قصد دارید چه کار کنید؟
اگر بتوانم بنویسم، می‌نویسم. از طرفی همین مرا می‌ترساند. با مردی آشنا شدم که به من گفت  همه چیز ‏را برای نقاشی فدا کرده است و روزی دیگر نمی‌خواسته نقاشی کند. خب، چه کار می‌کنی؟ تنها اضطراب ‏من همین است. درحال حاضر می‌خواهم جان خودم را برای نوشتن فدا کنم، چون آن را بیشتر از هر چیز ‏دیگری دوست دارم. تحصیلاتم را رها کردم و شغل‌های مختلفی داشتم. نوشتن به من ‏انگیزه می‌دهد. در نوشتن چیز خارق‌العاده‌ای وجود دارد. وقتی می‌نویسید فکر می‌کنید همه کارهای زندگی ‏شما مفید است. واقعاً فوق‌العاده نیست؟ به خودتان می‌گویید قادر خواهید بود معنایی برای زندگی پیدا کنید. ‏بعد از آن بزرگ‌ترین خواسته من درحال حاضر این است که به دنبال ماجراجویی بروم.‏
برگرفته از نشریه ددیکیت دیجیتال


تعداد بازدید :  319